دو يار پرشور پيامبر - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دو يار پرشور پيامبر

آرى بانوى بانوان، خونها را از رخسار نورافشان پدر، پاك مى نمود و امير مومنان با سپر خويش آب مى ريخت و «فاطمه» را يارى مى كرد. آن گوهر بى همتاى جهان هستى ديد جريان آب و شستشو، خونريزى را بيشتر مى كند به همين جهت در پى چاره انديشى خويش تكه حصيرى آورد و آن را با شرايط خاصى سوزانيد و خاكسترش را بر روى زخمها نهاد تا خون باز ايستد و چنين شد كه خون بند آمد.

شما خواننده ى گرامى با مطالعه ى اين سطور و به ياد آوردن آن منظره ى غمبار آيا مى انديشى كه بر دخت سرفراز پيامبر چه گذشت؟ روشن است كه اندوهى عميق و ترس و دلهره اى شديد گستره ى قلب پرمهر و آگاه او را كه از همگان نسبت به مقام والاى پيامبر آگاه، عارف، حق شناس و پرمهرتر بود، فراگرفته بود.

جريان تكاندهنده ى «احد» به پايان رسيد و امير مومنان به خانه بازگشت و شمشير ظلم ستيز و ستم سوز خود را به «فاطمه» داد و فرمود:

بانوى من! اين شمشير را بگير كه امروز مرا يارى كرد و مورد تصديقم قرار داد. و آنگاه به سرودن اين اشعار شورانگيز و حماسى و درس آموز پرداخت:



  • افاطم هاك السيف غير ذميم افاطم هاك السيف غير ذميم


  • فلست بر عديد و لا بلئيم فلست بر عديد و لا بلئيم


هان «فاطمه» جان! بيا و اين شمشير ستم سوز را كه درخور سرزنش نيست بگير و بدان كه من قهرمان متزلزل و يا كوته نظر و پستى نخواهم بود.

بانوى من! به جان خودم سوگند كه در يارى پيامبر خدا و در راه فرمانبردارى از پروردگار آگاه به امور بندگان، وظيفه ى خويش را آنگونه كه شايسته بود، انجام دادم. و جز پاداش پرشكوه خدا و خشنودى و نعمت بى كران او در بهشت، در انديشه ى چيزى نيستم.

فاطمه جان! من مردى بودم كه هرگاه آتش جنگ شعله ور مى گشت و اوج مى گرفت به پا مى خاستم بى آنكه ذره اى سزاوار نكوهش باشم.

من بودم كه فرزند شررات پيشه ى «عبدالدار» را هدف گرفتم و او را با شمشيرى آبديده و آخته كه مغز استخوانها را مى شكافت، زخمى و زمين گير ساختم.

آنگاه او را بر روى شنهاى بيابان بجاى نهادم و ياران و نزديكانش كه همگى غرق در ياس و نااميدى گشته و زخم برداشته بودند، پراكنده و تار و مار شدند.

من بودم كه شمشير آخته و ستم سوز خويش را در دستم بسان شعله ى آتش يا صاعقه اى مرگبار تكان مى دادم و گردنها و استخوانها و كمرها را بوسيله ى آن قطع مى نمودم.

من همچنان به پيكار خويش ادامه دادم تا خداى عادل گروه تجاوزكاران را پراكنده ساخت و سينه ى بردباران و قهرمانان شكيبايى را شفا بخشيد. و اينك بانوى من! خونهاى مشركان تجاوزكار را از شمشير ستم ستيز من بزداى، چرا كه اين همان شمشيرى است كه به دودمان «عبدالدار» حرارت و سوزانندگى دوزخ را نوشاند.

در اين لحظات بود كه پيامبر از راه رسيد و فرمود: «فاطمه» جان! شمشير شوى گرانمايه ات را بگير كه راستى در ميان نبرد وظيفه ى بزرگ خويش را به عالى ترين صورت به انجام رسانيد و خداوند به دست تواناى او سردمداران شرارت پيشه ى قريش را نابود ساخت.

يك دروغ رسوا

در سطور گذشته اين بحث از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت كه فاطمه عليهاالسلام پس از فروكش نمودن آتش جنگ به ميدان «احد» رسيد و هنگامى كه ديدگانش به چهره ى نورافشان پدر افتاد و زخمها و خونها را نظاره كرد، با قلبى اندوهگين اما درايت و توانمندى بسيار به شستشوى خونها از چهره ى پدر پرداخت و تكه حصيرى را سوزانيد و خاكسترش را بر روى زخمها نهاد.

اين نكته حقيقتى است كه آن مورخان نوشته اند و درست هم بنظر مى رسد اما در روزگار ما برخى اين واقعيت را گرفته و بهانه اى براى اهداف شوم و سوژه اى براى نمايشنامه هاى زشت خويش ساخته و باوقاحت و اصرار بسيار نوشته اند كه: «فاطمه در ميدان پيكار حاضر مى شد و به پانسمان و درمان مجروحان جنگ مى پرداخت.» را ستى من نمى دانم هدف اين بدانديشان يا اشتباه كاران از ترويج اين نارواها و پخش و نشر اين بهتان ها چيست؟ آيا برآنند تا شكوه معنوى و قداست و پاكى دخت سرفراز پيامبر فاطمه عليهاالسلام را لكه دار سازند؟ يا بر اين انديشه اند كه با اين بافته ها و ساخته ها، راهى براى اختلاط زن و مرد بيابند؟ اگر بپذيريم كه «نسيبه» دختر «كعب» در پيكار «احد» در گوشه اى حضور يافت و زخمهاى مجروحان پيكار را پانسمان نمود. اين بدان مفهوم نخواهد بود كه ما به خود اجازه دهيم تا دخت پيامبر فاطمه عليهاالسلام را كه در عفاف و حياء و پاكى و قداست سرآمد عصرها و نسلها و سالار زنان گيتى بود، همانند كارمندان بيمارستان و پرستاران درمانگاه ها و زنانى بشمار آوريم كه در موسسات درمانى خدمت مى كنند. به هر حال هدف از ساختن و پرداختن و پراكندن چنين دروغها چيست؟ و دليل اين گونه نويسندگان و گويندگان كدامست؟ من نمى دانم! شايد آنان براى دروغ خويش توجيهى نيز تراشيده باشند كه ما از آن بى خبريم!

مشكلات در خانه ى پدر

از مشكلات و گرفتاريهايى كه چهره ى زيبا و روشن زندگى را بر دخت سرفراز پيامبر تيره مى ساخت، اين بود كه آن گرانمايه ى عصرها و نسلها به برخى از زن پدرهايى گرفتار آمده بود كه دچار ضعف شخصيت و عقده ى حقارت بودند. به همين جهت نسبت به موهبت ها و برترى ها و شكوه و عظمت فاطمه عليهاالسلام حسد مى ورزيدند، بويژه كه با چشم خود نظاره مى كردند كه چگونه پيشواى بزرگ توحيد و عدالت، دخت بى همتاى خويش را زير باران عواطف و احساسات و الطاف بى همانند خود مى گيرد و بى نظيرترين مهرها و محبت ها را نثار او مى كند. درست اينجا بود كه شعله هاى حسد آنان زبانه مى كشيد و آن بحران درونى و روانى خويش را بگونه اى بروز و ظهور مى دادند.

علامه ى «مجلسى» از امام صادق عليه السلام در اين مورد آورده است كه: روزى پيامبر وارد خانه شد و ديد كه «عايشه» پرخاشگرانه به دخت گرانمايه اش فرياد مى كشد كه، «اى دختر خديجه! به خدا قسم تو مى پندارى كه مادرت بر ما برترى داشته است!» او چه برترى بر ما داشته است؟ او هم همانند ما زن بود و همسر پيامبر!!

پيامبر گرامى سخن «عايشه» را شنيد. هنگامى كه چشم فاطمه عليهاالسلام به چهره ى نورافشان پدر افتاد، باران اشك از ديدگان فروباريد اما لب نگشود. پيامبر پيشتر رفت و فرمود: دختر گرانمايه ى محمد! چرا گريه مى كنى؟ او در پاسخ پدر گفت: «عايشه» از مادرم سخن به ميان آورد و او را تحقير كرد...

پيامبر گرامى خشمگين شد و فرمود: هان اى «حميرا» بس كن، بس، و از روش خويش دست بردار كه خداوند در بانوى پرمهر و محبتى كه فرزند آورد، خير و بركت قرار داده است و خديجه كه درود و مهر خدا بر او باد، براى من چنين بانويى بود.

خدا از او به من فرزندانى چون «طاهره»، «قاسم»، «رقيه»، «ام كلثوم» و «زينب» را ارزانى داشت و تو كسى هستى كه خدا تو را نازا خواسته و فرزندى براى من نزاده اى.

آرى متاسفانه «عايشه» موضعگيريهاى ناپسند و نادرستى در برابر بانوى بانوان «فاطمه» عليهاالسلام از خود به نمايش نهاد و اين رويارويى ها نشانگر حسادت و كينه توزى ژرف و ريشه دار اوست. به گونه اى كه از ديگران همسران پيامبر هرگز نه چنين رويارويى ها و موضعگيريهايى در برابر دخت سرفراز پيامبر، ديده شد و نه چنين سخنانى شنيده شد.

از آن جمله:

1 به هنگامه ى مطالعه ى ماجراى غمبار«فدك» خواهى خواند كه: همين بانو در برابر پدرش «ابى بكر» بناروا گواهى داد كه پيامبران از خود چيزى به ارث نمى گذارند تا بدينوسيله دخت گرانمايه ى پيامبر را از ارث پدرش محروم سازد.

2 و نيز از لغزش هاى نابخشودنى او اين است كه هنگامى كه خبر جانسوز شهادت فاطمه به او رسيد، تبسم كرد.

3- و در بخش هاى آينده كتاب خواهد آمد كه دخت ارجمند پيامبر به «اسماء» سفارش كرد كه به «عايشه» اجازه ندهد تا در واپسين ساعات زندگى اش در اين سرا در كنار بستر حضور يابد و نيز اجازه ندهد تا در كنار پيكر مطهرش حاضر گردد. و اين نشانگر ناخشنودى و خشم آن حضرت از رفتار و كردار ناهنجار نامبرده است. و مى دانيم كه پيامبر فرمود: «ان الله يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها.» «خداوند با خشم فاطمه خشمگين مى گردد و با خشنودى او خشنود.» يادآورى مى گردد كه در روايتى كه گذشت تصريح شده است كه همه ى دختران بانوى بزرگ حجاز «خديجه»، از پيامبر گرامى بودند و نه از شوهر ديگر، و تنها اين روايت نيست كه اين نكته را بيان مى كند بلكه دلائل بسيار ديگرى نيز هست كه همه ى آنان دختران حقيقى پيامبر گرامى بودند.

دخت گرانمايه ى پيامبر در آستانه ى ازدواج

1- آغاز زندگى مشترك از دانشگاه وحى و رسالت را ز دل احياء حقوق زن تصميم تاريخساز فاطمه عليهاالسلام يك ازدواج نمونه صفا و راستى خالص و صدها درس ديگر در آسمانها و ه چقدر زيبا و پرشكوه!!

بسوى بازار براى خريد

2- سند آسمانى يا «مهريه» حقيقى فاطمه عليهاالسلام

3- مراسم عروسى و مقدمات آن اطاق برترين دختر دنيا ايثارى بى نظير درود بر آن دست پربركت انگيزه ى اين همه احترام كاروان عروسى دخت بهشت اين امانت من نزد توست

4- سال ازدواج و ديدگاه ها

5- چگونه؟ نكته ى تاريخى ديگر

آغاز زندگى مشترك

دخت سرفراز پيامبر، تنها نه بهار از بهاران زندگى را پشت سر نهاده بود اما هم از رشد و كمال و شكوه و وقار و وصف ناپذير جسمى برخوردار بود و هم از همان آغاز كودكى از نظر فكرى و هوشمندى و خرد، امتيازات بسيارى داشت.

آفريدگار هستى هم خرد كامل و هوش سرشار و درايت وصف ناپذيرى به او ارزانى داشته بود و هم كامل ترين بهره و نصيب از زيبايى و جمال را از نظر آفرينش و وراثت، به او عنايت فرموده بود، به همين دليل موهبت هاى خدا به او فراوان بود و برتريها و ويژگيهاى وصف ناپذير موروثى و اكتسابى او بى شمار. و همين امتيازات فراوان او را از هر زن و دخترى در جهان هستى، برتر مى ساخت.

از دانشگاه وحى و رسالت

از فرهنگ مذهبى و دينى و ادبى دخت فرزانه ى پيامبر هرچه گفته شد يا به قلم آيد اندك خواهد بود و قطره اى از اقيانوس بى كرانه. در آينده ى نزديك روشن خواهد شد كه آن گرانمايه ى عصرها و نسلها، داناترين و برترين بانوى جهان هستى است. تا ريخ جهان بانويى بسان «فاطمه» كه در فرهنگ و ادب و دانش و بينش ژرف، به آن اوج و منزلت پركشيده باشد، به خود نديده است. و اين در حالى است كه مى دانيم آن فخر زنان عصرها و نسلها نه به آموزشگاهى گام نهاد و نه از دانشكده اى فارغ التحصيل گشته بود، بلكه تنها در آموزشگاه شخصيت ساز رسالت درس خوانده و از دانشگاه وحى و نبوت فارغ التحصيل گشته است.

با اين بيان جاى شگفت ندارد كه بسيارى از بزرگان و ياران پيامبر به خواستگارى او شتابند و از پيامبر خدا بخواهند كه افتخار پيوند با خاندان وحى و رسالت و دخت فرزانه ى او را به آنان بدهد و پيامبر خدا نيز از همه ى آنان عذرخواهى كند و بگويد:

«كار ازدواج دخترم «فاطمه» با خداست، نه ديگرى، اگر او بخواهد و صلاح بداند كه او را به ازدواج كسى درآورد، چنين خواهد كرد و من به انتظار پيام خدا خواهم بود.» در اين رابطه «شعيب بن سعد مصرى» در كتاب خويش «الروض الفائق» مى نويسد: هنگامى كه خورشيد جهان افروز سيماى فاطمه عليهاالسلام در آسمان صاف پاك رسالت درخشيدن آغاز كرد و ماه كمال او در افق شكوه و عظمت به نورافشانى «بدر» رسيد، همه ى انديشه ها به سوى آن گرانمايه، جذب شد و ديدگان خوبان و شايستگان آرزوى تماشاى جمال جهان آراى او را كرد. بزرگمردان مهاجر و انصار هر كدام به خواستگارى او شتافتند اما پيامبر كه دل در گرو فرمان خدا و خشنودى او داشت به آنان «نه»، گفت و فرمود: بدانيد كه من در اين مورد نيز در انتظار فرمان خدا خواهم بود.

«انى انتظر بها القضاء.» از جمله ى خواستگاران «عمر» و «ابوبكر» بودند كه پيامبر به آنان فرمود:

«دخترم «فاطمه» هنوز كوچك است.» «عبدالرحمن بن عوف» نيز از جمله ى خواستگاران بود كه پيامبر با بى اعتنايى بسيار از او روى گردانيد و به او پاسخ نداد.

با عنايت به سخن پيامبر گرامى كه در برابر خواستگاران فرمود:

«دخترم «فاطمه» هنوز كوچك است»، اين واقعيت روشن مى شود كه: آن ديدگاه تاريخى كه ولادت «فاطمه» را پنج سال پيش از بعثت عنوان مى كند، يك ديدگاه ساختگى و دروغين است، چرا كه اگر چنين بود فاطمه عليهاالسلام آن روز عمر مباركش به مرز هيجده رسيده بود همانگونه كه برخى به اين مطلب تصريح كرده اند و با اين بيان چگونه دختر هيجده ساله هنوز كوچك است؟ در حالى كه خود پيامبر گرامى با «عايشه» كه بيش از ده سال نداشت ازدواج كرد و او را كوچك نشمرد. اما اينك دختر جوان و هيجده ساله ى خويش را براى ازدواج كوچك مى شمارد و هنوز در او صلاحيت ازدواج نمى بيند؟ افزون بر آنچه گذشت، اگر براستى مطلب همانگونه است كه برخى مى پندارند و فاطمه عليهاالسلام پنج سال پيش از بعثت پيامبر ديده به جهان گشوده است، بايد سن او در همان مكه و پيش از هجرت به سوى مدينه ميان شانزده تا هفده سال باشد، چرا كه پيامبر پس از بعثت ده سال در مكه بود... و اين دوران بهترين دوران ازدواج است. اينك اين سوال مطرح است كه چرا هيچ كس در «مكه» از «بنى هاشم» گرفته تا ديگران از دخت فرزانه ى پيامبر خواستگارى نكردند؟ و بگونه اى اين مسئله در آنجا گذشت كه در هيچ كتاب و اثرى نيز، اين پندار را نيافت و شنيده نشد؟ صاحب «كنزالعمال» در كتاب خويش از «انس بن مالك» آورده است كه: روزى ابوبكر نزد پيامبر آمد و در برابر آن حضرت نشست و عرض كرد: اى پيامبر خدا! شما بهتر از هر كس از دلسوزى و خيرخواهى من و سبقت در اسلام و ديگر كارهايم آگاهى... آيا اينگونه نيست؟ گفت: از شما تقاضا مى كنم «فاطمه» را به ازدواج من درآوريد.

پيامبر گرامى سكوت برگزيد، يا از او روى گردانيد.

«ابوبكر» بازگشت و نزد «عمر» رفت و گفت: رفيق نابود شدم و خويشتن را تباه ساختم.

«عمر» پرسيد: چرا مگر چه شده است؟ گفت: به منظور خواستگارى دختر پيامبر نزد او رفتم اما پيامبر از من روى گردانيد.

«عمر» گفت: تو همين جا باش تا من نزد آن حضرت بروم و همان را كه تو خواستى براى خويش بخواهم. او، شتابان بر پيامبر گرامى وارد شد و پس از نشستن در برابر آن حضرت از دلسوزى و خيرخواهى و اسلام و ايمان خويش سخن به ميان آورد. پيامبر خطاب به او فرمود: منظورت از اين سخنان چيست؟ گفت: اى پيامبر خدا «فاطمه» را به ازدواج من درآور!

پيامبر از او نيز روى بگردانيد. عمر نزد ابوبكر آمد و گفت: دريافت من اين است كه پيامبر خدا در مورد ازدواج دخترش «فاطمه» در انتظار فرمان خداست.

«هيثمى» در «مجمع الزوائد» آورده است كه:

«عمر و ابوبكر» هر كدام دختر خود را براى خواستگارى «فاطمه» نزد پيامبر گسيل داشتند و هر كدام از آنان به دستور پدر خويش نزد پيامبر شتافته و از دخت سرفراز او خواستگارى كردند، اما پيامبر در برابر درخواست آنان فرمود: در انتظار فرود فرمان خداست و بايد دستور او برسد. و آنان آرزو كردند كه كاش چنين تقاضايى نكرده بودند. واقعيت اين است كه پيامبر دوست نداشت كه به صراحت در برابر همگان بگويد كه فاطمه عليهاالسلام را براى تنها جوانمردى كه همتا و همشأن اوست نگاه داشته است. و نيز نمى خواست به صراحت به خواستگاران بگويد كه آنان همتا و همشأن دخت فرزانه ى او نيستند و يا در برابر تقاضا و اصرار آنان يك مرتبه پاسخ دهد كه «فاطمه» در سطح بسيار بالاتر و والاترى قرار دارد كه آنان بتوانند با او پيمان زندگى مشترك امضاء نمايند.

آرى پيامبر بر اين انديشه بود كه بايد كارها بر روال عادى و طبيعى خويش جريان يابند و بر اين اساس به موقع حقايق را خواهد گفت.

راز دل

بنا به روايتى، امير مومنان پس از هجرت به مدينه در خانه ى «سعد بن معاذ» فرود آمد. و پس از اين رخدادها بود كه «سعد بن معاذ» در يكى از بوستان هاى مدينه به حضور آن حضرت شرفياب شد و ضمن گفتگوى با او، پرسيد: چرا به منظور خواستگارى از «فاطمه»، گرانمايه ى پيامبر نزد پسر عمويش نمى رود؟ و بدينصورت امير مومنان را به منظور شتافتن به حضور پيامبر و خواستگارى از دخت فرزانه ى آن حضرت ترغيب كرد.

در كتاب «منتخب العمال» آمده است كه: «عمر» نزد امير مومنان آمد و به آن حضرت گفت: چرا به خواستگارى فاطمه عليهاالسلام نمى روى؟ على فرمود: مى ترسم پاسخ مثبت دريافت ندارم.

«عمر» گفت: اگر پيامبر «فاطمه» را به ازدواج تو در نياورد پس او را به كه خواهد داد؟ در حالى كه تو نزديكترين انسانها به او هستى؟ و اقعيت اين است كه امير مومنان در طول زندگى خويش هيچگاه نزد هيچ كس از فاطمه عليهاالسلام نام نبرده بود و به دليل شرم و حياء از پيامبر خدا، نمى توانست راز دل خويش را به زبان آورد.

افزون بر اين مشكل، آن حضرت دچار مشكلات مادى و تنگناى اقتصادى بود و به دليل هدفدارى و فداكارى و جهاد و تلاش هميشگى اش در راه حق و عدالت، دستش از ارزشهاى مادى تهى بود و در مدينه امكانات زندگى و خانه ى مسكونى و مزرعه اى از خود نداشت. در اين صورت كجا و چگونه مى توانست با دخت فرزانه ى پيشواى توحيد پيمان زندگى ببندد؟ و كجا مى توانست مسكن گزيند؟ از سوى ديگر فاطمه عليهاالسلام نيز بانويى نبود كه بتوان ازدواج با او را ساده و آسان ارزيابى كرد! اما از آنجايى كه هدف از پيوند خانوادگى تشكيل نظام خانواده است و مسئله ى جسمى و جنسى در صدر هدفها قرار ندارد و در ضمن آن گنجانده شده است، از اين رو اسلام رسالت خويش را در اين مورد گسستن زنجيرها و كندهايى مى نگرد، كه سنت پسنديده ى ازدواج را براى نسل جوان سخت و غير قابل دسترسى ساخته است.

اسلام آمده است تا اين غل و زنجيرهاى اوهام و خرافات و عادتها و دنباله رويهاى غلط و بى اساس را كه راه رسيدن به اين واقعيت طبيعى و فطرى را مسدود ساخته است، در هم نوردد و آن را از دسترس مردم، بويژه نسل جوان قرار دهد، چرا كه تشكيل خانواده و ازدواج در نگرش اسلامى از ضروريات زندگى و از لوازم بقاى نسل و نظام خانوادگى و اجتماعى است.

با اين نگرش صحيح و انسانى است كه ازدواج از ديدگاه اسلام ساده و آسان طراحى مى گردد و پيشواى بزرگ توحيد از آنجايى كه پيام آور خدا و رهبر و مقتداى راستين امت بزرگ اسلام است و همه ى رفتار و كردار و گفتار و عملكردش بايد براى همه ى عصرها الگو و نمونه باشد، در مرحله ى نخست بوسيله ى گفتار و سخت و آنگاه بوسيله ى كردار و عملكرد با روشهاى خرافى و عادتهاى جاهلى و كفرآميز پيكار مى كند و همه ى موانع را درهم مى نورد.

/ 79