1- پيامبر فاطمه را از رويدادهاى آينده آگاه مى سازد آيا با من سخن نمى گويى؟ 2- پس از رحلت پيامبر 3- فاطمه در مسير تند بادها آخرين سخن پيش از ورود به بحث يورش به فرودگاه وحى پس از رحلت پيامبر دريافت ها دريغ و درد...ترسيم آن صحنه ى غمبار از زبان شعر آن لحظات سخت و بحرانى... و ا جعفراه!به خداى سوگند! با او بيعت نخواهم كرد شهامت و ايمان وصف ناپذير
پيامبر، فاطمه را از رويدادهاى آينده آگاه مى سازد
طبيعى است كه فاطمه عليهاالسلام به دليل موقعيت ممتاز و مقام والايى كه نزد پيامبر داشت، آن حضرت او را از همه ى حوادث بزرگ و كوچك آينده باخبر مى ساخت و همه رخدادها و دانش آنها را به او مى آموخت. را ستى هنگامى كه پيامبر خدا مردم را از آينده و راز و رمز صعودها و سقوطها و حوادث آن با خبر مى سازد و آنان را از نشانه هاى فرارسيدن رستاخيز و ويژگيهاى واپسين حركت تاريخ آگاه مى نمايد، آيا مى شود از آنچه پس از او بر خاندان و بر دخت فرزانه اش خواهد رفت، آگاه نباشد و يا آگاه باشد اما خاندان و بويژه دخت محبوب خويش را از آينده و رخدادهاى سرنوشت ساز آن آگاهى نبخشد؟ چرا، پيامبر خاندان گرانمايه ى خويش را از رخدادهايى كه پس از او در راه بود آگاه مى ساخت. بارها از شهادت جانسوز حسين عليه السلام به ياران و همسرانش خبر داد و بى هيچ ترديدى «فاطمه» را نيز از آن رويدادهاى جانگداز آگاه نمود.پيامبر از همه ى روزها، بيشتر در واپسين روزهاى زندگى و بويژه آخرين شبانه روز توقف خويش در اين جهان كه فرصت تنگ مى شد و ساعت آخر از راه مى رسيد- همه ى پرده ها را از برابر ديدگان دخت فرزانه اش كنار زد و با كمال صراحت او را از آينده باخبر ساخت و به او نويد داد كه جدايى ميان او و پدرش كوتاه خواهد بود و «فاطمه» به زودى در بهشت پرطراوت و زيباى خدا به پدر خواهد پيوست و همه ى رويدادها را كه بصورت زنجيره اى در راه بود، يكى پس از ديگرى براى او روشن ساخت.براى نمونه:1- از «عبدالله بن عباس» آورده اند كه:هنگامى كه واپسين ساعت زندگى ظاهرى پيامبر در اين جهان فرارسيد، آن حضرت گريه كرد به گونه اى كه محاسن شريفش اشك آلود شد.دليل آن را پرسيدند؟ فرمود: بر آينده ى خاندانم و بر آنچه بدترين امت از ستم و بيداد در حق آنان روا مى دارند، گريه مى كنم. گويى دخت فرزانه ام، «فاطمه» را مى نگرم كه پس از من مورد ستم قرار مى گيرد و فرياد پدر! پدر! او به آسمان برمى خيزد اما كسى از امت من به يارى او برنمى خيزد.فاطمه عليهاالسلام پس از شنيدن اين سخن از پيامبر خدا، به گريه پرداخت و پيامبر به او فرمود: «فاطمه» جان گريه مكن!دخت فرزانه ى پدر عرض كرد: پدر جان بر خويشتن نمى گريم بلكه گريه ام، گريه ى فراق است و بر جدايى از شما اشك مى ريزم.پيامبر فرمود: نويدت باد اى دخت «محمد» كه پس از من به سرعت به من خواهى پيوست و تو نخستين كسى از خاندانم خواهى بود كه به من ملحق خواهى شد. [ بحارالانوار، ج 43، ص 156. ] 2- و نيز از همو آورده اند كه:پيامبر گرامى در واپسين ساعات زندگى خويش در اين جهان از جمله فرمود: هنگامى كه «فاطمه» را مى نگرم به ياد ستم و بيدادى مى افتم كه پس از من بيدادگران در مورد او روا مى دارند. گويا مى نگرم كه فشار و استبداد به خانه اش وارد شده و حرمت ا و هتك گشته و حقوقش غصب گرديده است. مى بينم كه «ارث» او را برده و پهلوى او را شكسته و جنينش را سقط نموده اند و او از فشار ستم و بيداد نداى يا محمد! سر مى دهد اما كسى پاسخ يارى طلبى او را نداده و به كمك او نمى شتابد.مى بينم كه دخترم همواره پس از من اندوه زده و پريشان و گريان است. گاهى فرود نيامدن فرشته ى وحى و قطع پيام از خانه اش را به ياد مى آورد و گاهى جدايى و فراق پدر را. هنگامى كه شب فرامى رسد و ديگر صداى تلاوت قرآن مرا كه در آنجا طنين انداز بود نمى شنود، اندوهگين و وحشت زده مى شود و احساس مى كند كه پس از آن دوران عزت و شكوه و عظمت در حيات پدر، اينك دچار فشار و وحشت و بيداد شده است...» آرى رواياتى كه از پيامبر گرامى در اين مورد رسيده و ضمن آنها از رخدادهايى كه براى خاندانش پس از او در راه بود، خبر داده است و آخرين آنها سلسله خبرهايى است كه آن حضرت ساعتى پيش از رحلت جانسوز خود بيان فرمود و در آن سخنان آخرين به امير مومنان و فاطمه و حسن و حسين، از رخدادهاى تكاندهنده ى پس از خويش آگاهى ها داد.3- و نيز از «جابر انصارى» آورده اند كه: پيامبر گرامى در واپسين ساعت زندگى به «فاطمه» فرمود: پدر و مادرم به قربانت! كسى را به سراغ همسرت بفرست تا زودتر حاضر گردد.او، در فرمانبردارى از پيامبر به يكى از فرزندان دلبندش فرمود: نزد پدرت بشتاب و بگو نياى گرانقدرم شما را فراخوانده است.حسين عليه السلام نزد پدر شتافت و او را از دعوت پيامبر آگاه ساخت.امير مومنان وارد شد و ديد پيامبر در بستر است و «فاطمه» در كنار پدر نشسته و زمزمه مى كند و اشك مى ريزد و مى گويد: هان اى پدر عزيز چقدر بر اندوه تو اندوه زده ام...پيامبر فرمود: فاطمه جان! از اين پس براى پدرت اندوهى نخواهد بود، اما جان پدر آنگونه كه من در مرگ «ابراهيم» گفتم و سوگوارى كردم تو نيز همان را، بگو! چشم ها اشك مى ريزند و دل به درد مى آيد اما چيزى كه پروردگار را خوش نيايد بر زبان نخواهيم آورد...4- و نيز آورده اند كه آن حضرت در واپسين لحظات، على و «فاطمه» و حسن و حسين را فراخواند و به همه ى كسانى كه در خانه اش بودند دستور داد از آنجا بيرون روند و بر بانو «ام سلمه» فرمود بر درب خانه بايست تا كسى وارد نشود.آنگاه رو به امير مومنان نمود و فرمود: على جان نزديك بيا!او نزديكتر رفت. پيامبر دست «فاطمه» را گرفت و براى مدتى كوتاه بر روى سينه ى خويش نهاد آنگاه با دست ديگرش دست «على» را گرفت و خواست سخن بگويد كه باران اشك به او امان نداد و «فاطمه» و على و حسن و حسين نيز از آن منظره سخت به گريه افتادند.فاطمه عليهاالسلام گفت:اى پيامبر خدا! و اى سالار پيام آوران! و اى امين پروردگار! و اى سفير الهى! و اى محبوب خدا! با گريه ات قلب مرا شكافتى و جگرم را آتش زدى، آخر فرزندان من پس از تو چه كسى را خواهند داشت؟ چه كسى پس از تو از بيدادى كه بر من وارد مى شود، از من دفاع خواهد نمود؟ چه كسى از «على» كه برادر تو و يار و ياور دين توست حمايت خواهد كرد؟ و چه كسى از وحى و رسالت و فرمان خدا، پشتيبانى خواهد نمود؟ و گفت و گريست و چهره بر چهره ى پرفروغ پدرش پيامبر خدا نهاد و او را بوسه باران ساخت و از پى او على و حسن و حسين نيز خود را بر روى پيامبر افكندند و او را بوسيدند.پيامبر سرش را بسوى آنان بلند كرد و در حالى كه دست «فاطمه» بر دست آن حضرت بود، دست «على» را نيز گرفت و دست «فاطمه» را بدست «على» سپرد و فرمود:اى اباالحسن! اين امانت خدا و امانت پيامبرش، محمد است كه به تو مى سپارم.امانت خدا و پيامبر را خوب حفظ كن. و من مى دانم كه تو آن را رعايت خواهى نمود. و افزود: على جان! به خداى سوگند اين سالار بانوان بهشت است. به خداى سوگند اين مريم پرشكوه من است... آگاه باشيد به خداى سوگند من به اين منزلت رفيع نرسيده ام مگر اينكه براى «فاطمه» و شما همه ى مواهب را خواسته ام و خدا همه ى خواسته هايم را ارزانى داشته است.على جان! آنچه را «فاطمه» خواست، انجام ده چرا كه من او را به كارهايى فرمان داده ام كه فرشته ى وحى به من فرمان آورده است، و بدان كه من از هر كس دخت فرزانه ام، خشنود باشد، خشنود خواهم شد، و پروردگار من و فرشتگان نيز خشنود خواهند بود.على جان! واى بر كسى كه به «فاطمه» ستم روا دارد. و اى بر كسى كه حق وى را غصب كند! و اى بر كسى كه حرمت و شكوه او را هتك نمايد...آنگاه «فاطمه» را به سينه چسبانيد و سرش را بوسه باران ساخت و فرمود: «فاطمه» جان! پدرت به قربانت.5- و از امام صادق در روايتى طولانى آورده اند كه فرمود: پيامبر در واپسين لحظات به دخت گرانمايه ى خويش فرمود: آيا خشنود نمى گردى كه به فرشتگانى كه بر كرانه هاى آسمانها به سوى تو مى نگرند و گوش به فرمان تو هستند بنگرى؟ به آنان كه به شوى گرانمايه ات مى نگرند كه به هنگام حضور تمامى مردم در روز رستاخيز با دشمنش در پيشگاه خدا به گفتگو برمى خيزند و بر آنان پيروز مى گردد؟ و آيا نمى خواهى بنگرى كه خدا با كشندگان تو و همسر و فرزندانت چگونه رفتار خواهند كرد؟ آرى پيامبر با صراحت تمام به دخت گرامى خويش خبر مى دهد كه بزودى به شهادت خواهد رسيد، همانگونه كه از شهادت امير مومنان و فرزندانش خبر مى دهد. و شما خواننده ى گرامى بزودى در بخش آينده ى كتاب، رنجها و مصيبت هايى را كه بر بانوى بانوان وارد آمد و بر شهادت او انجاميد، همه را مطالعه خواهى كرد.6- و نيز از هفتمين امام نور آورده اند كه فرمود: من از پدرم امام صادق عليه السلام پرسيدم: مگر نه اينكه امير مومنان نويسنده ى وصيت پيامبر بود و خود پيامبر و جبرئيل و ميكائيل گواه آن نوشته؟ پدرم مدتى سر به زير افكند سپس فرمود: پسرم چرا، همانگونه بود. اما هنگامى كه واپسين لحظات عمر پيامبر رسيد وصيت هاى او از جانب خدا در نامه اى استوار نگاشته شده و بوسيله ى فرشته ى وحى به همراه انبوهى از فرشتگان امين خدا به آن حضرت فرود آمد.فرشته ى وحى گفت: اى محمد! دستور دهيد كسانى كه نزد شما هستند، جز جانشين راستين شما «على»، از اطاق بيرون روند و تنها او بماند كه وصيت نامه ى شما را در حضور خود شما از ما بگيرد و ما شما را گواه بگيريم تا آن را به جانشين ات تسليم نموده و او را مسوول عمل به آن بشناسيم.پيامبر دستور داد، جز امير مومنان، و دخترش فاطمه كه ميان پرده و در ماند، همه بيرون رفتند. آنگاه فرشته ى وحى گفت: اى محمد پروردگارت به شما درود مى فرستد و مى فرمايد: اين همان نامه اى است كه با تو پيمان بستم و عمل بدان را شرط نمودم و تو را بر آن گواه گرفتم و فرشتگانم را در مورد آن گواه تو ساختم و گواهى من بسنده است.فرشته ى وحى هنگامى كه به اين فراز از نامه رسيد، همه وجود پيامبر به لرزه درآمد و فرمود: اى فرشته ى وحى! پروردگار من خود سلام است و سلام از اوست و به سوى او باز مى گردد. او درست فرمود و شايسته عمل كرد. نامه را به من بده!جبرئيل نامه را به آن حضرت داد و از او خواست كه آن را به جانشين خويش، امير مومنان بدهد و پيامبر نامه را به على داد و فرمود: آن را بخوان! و آن حضرت همه ى نامه را از آغاز تا انجام واژه به واژه خواند.پس از آن، پيامبر فرمود: على جان! اين پيمان پروردگار من و شرط او و امانت اوست كه آن را به تو سپردم و پيام او را رسانيدم و خيرخواهى خويش را براى امت به اوج رساندم.على عليه السلام فرمود: پدر و مادرم به قربانت! من گواهى مى دهم كه پيام خداى را رساندى و خيرخواهى نمودى و آنچه را فرمودى تصديق مى كنم و گوش و چشم و گوشت و خون من بر اين حقايق گواهند.در اين هنگام فرشته ى وحى گفت: و من نيز بر اين مطلب گواه خواهم بود.آنگاه پيامبر فرمود: على جان! وصيت مرا گرفتى و از آن آگاه شدى؟ و وفاى به آن را تضمين مى كنى؟ پاسخ داد: آرى، پدر و مادرم به قربانت! من عمل به آن را تضمين مى كنم و خداى يار و ياور من و توفيق دهنده ام در عمل به آن خواهد بود.پيامبر فرمود: اينك جبرئيل و ميكائيل گواه ميان من و شما هستند و آن دو حاضرند و به همراه آنان فرشتگان مقرب خدا هستند كه آنها را در اين مورد گواه مى گيرم.على گفت: آرى بايد گواه باشند، پدر و مادرم به قربانت! من نيز آنان را به گواهى مى گيرم.آنگاه پيامبر به اشاره ى جبرئيل در مورد دستورات خدا از امير مومنان پيمان گرفت كه: على جان! آيا به اين پيمان خويش بطور كامل وفادار خواهى بود كه به آنچه در اين وصيت نامه آمده است عمل كنى؟ روند تاريخ و آينده ى امت آيا در مورد دوستى با دشمنان خدا و پيامبر، و دشمنى با دشمنان خدا و پيامبر و بيزارى جستن از آنان و شكيبايى و فرو خوردن خشم در برابر حق كشى آنان و پايمال ساختن حقوق و شكستن حرمتت بوسيله ى دشمنان خدا، تعهد مى پذيرى؟ على عليه السلام پاسخ داد: آرى اى پيامبر خدا.آنگاه افزود: به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد! خود شنيدم كه جبرئيل به پيامبر مى گفت: «اى محمد! به امير مومنان روشن ساز كه حرمت او شكسته مى شود و اين به معناى شكسته شدن حرمت خدا و پيامبر است و روشن ساز كه در راه حق و عدالت محاسنش از از خون سرش خضاب خواهد شد.» امير مومنان خاطرنشان مى سازد كه من با شنيدن خبر اين رويدادهاى تكاندهنده و تحول نامطلوب اجتماعى پس از پيامبر، بى اختيار خروش برداشتم و بيهوش نقش بر زمين شدم و اما باز هم گفتم: همه ى اين مشكلات و رنجها را در راه خدا و دين او به جان خواهم خريد گرچه حرمت او را بشكنند، سيره و سنت پيامبر را تعطيل سازند، مقررات دين و كتاب خدا را پاره پاره كنند، كعبه را ويران سازند و محاسنم را از خون سرم رنگين نمايند، من به فرمان خدا و در راه خشنودى او و مصالح دين و بندگانش همه را به جان خواهم خريد و شكيبايى مى ورزم تا بر او وارد گردم.آنگاه پيامبر، فاطمه و حسن و حسين را نيز به اطاق خويش فراخواند و همه ى رويدادهاى آينده را به آنان اعلان كرد و آنان نيز پاسخى چون امير مومنان دادند.اينجا بود كه وصيت پيامبر كه از جانب خدا بوسيله ى فرشته ى وحى فرود آمده بود با مهرهاى جاودانه و پايدار آسمانى، مهر زده شد و به امير مومنان تسليم گرديد. را وى از هفتمين امام نور پرسيد: پدرم و مادرم به قربانت! در اين وصيت نامه چه بود؟ آن حضرت فرمود: مقررات و روشها و سنتهاى خدا و پيامبرش براى زندگى شايسته و بايسته.پرسيد: در اين وصيت نامه از استقرار سلطه ى ظالمان بر جامعه و ستيز آنان با امير مومنان نيز خبرى آمده بود؟ فرمود: آرى، به خداى سوگند! همه ى رويدادها آمده بود. آيا نشنيده اى كه قرآن مى فرمايد: « انا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين.» [ سوره 36، آيه 12. ] به يقين ما مردگان را زنده مى سازيم و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنان را مى نويسيم و همه چيز را در كتاب آشكاركننده اى برشمرده ايم. و در پايان پيامبر به امير مومنان و فاطمه فرمود: آيا شما را از رويدادهاى آينده آگاه نساختم و خود، آگاهانه مسووليت خطير حراست از دين و دفتر و راهنمايى مردم را براى خشنودى خدا به جان نخريدند؟ آنان پاسخ دادند؟ چرا به خداى سوگند كه بر تمامى بدرفتارى هاى دشمنان شكيبايى پيشه ساخته و خشم خويش را فرو مى خوريم و تنها به انجام وظيفه مى انديشيم.پيامبر گرامى در آن لحظات سرش بر سينه ى امير مومنان بود اما قلب مباركش آرام نمى گرفت تا جايى كه دخت فرزنه اش «فاطمه» را پياپى به سينه مى چسبانيد و او را مى بوسيد و در همان حال سيلاب اشك فرومى باريد بطورى كه محاسن شريف و ملافه اى كه بر روى آن حضرت بود، اشك آلود شده بود. حسن و حسين دو فرزند گرانمايه اش بر روى پاهاى پيامبر افتاده و مى بوسيدند و مى گريستند.هنگامى كه امير مومنان خواست آن دو را بلند كند، پيامبر فرمود: على جان! آنها را آزاد بگذار، آنان را رها كن تا مرا سير ببويند و من آنان را ببويم، آنان مرا سير بنگرند و من نيز آنان را سير بنگرم كه بزودى پس از من با رويدادهاى سخت و تكاندهنده اى روبر و خواهند شد. لعنت خدا بر كسانى باد كه بر اين دو نور ديده ام ستم روا دارند! آنگاه نيايشگرانه فرمود:بار خدايا! من اين دو تن را با شايسته ترين مرد ايمان كه پدرشان على باشد همه را به تو مى سپارم.