در آخرين روز - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در آخرين روز

به هر حال فاطمه عليهاالسلام آن روز كه آخرين روز زندگى سراسر افتخارش در اين جهان بود، بر بستر ساده ى خويش آرميده بود و فشار ضعف و رنج بيمارى از هر سو وجود نازنين را فراگرفته و از قامت برافراشته ى او جز استخوانهايش، همه آب شده و به ظاهر چيزى باقى نمانده بود.

سالار بانوان ساعتى از ساعات آن روز را خوابيد و گويى در همان لحظات آرامش بود كه در رويايى ملكوتى خواب پدر گرانقدرش پيامبر را ديد. نمى دانم، خدا مى داند، شايد اين نخستين و آخرين بارى بود كه دخت فرزانه ى پيامبر، پدرش را در خواب مى ديد...

آرى در همان عالم رويا پدر گرانمايه اش را در كاخى پرشكوه از در سفيد زيارت كرد. هنگامى كه چشم نازنين پيامبر بر جمال جهان افروز دخت فرزانه اش افتاد، ندا داد كه: «هلمى الى بنية، فانى مشتاق!» دخت محبوبم «فاطمه» جان! بسوى من بيا كه من در شور و شوق ديدار توام.

«فقالت: والله انى لاشد شوقا منك الى لقائك» فاطمه پاسخ داد: پدر جان به خداى سوگند كه من به ديدار شما شور و شوق بيشترى دارم.

پيامبر گرامى فرمود: «انت الليلة عندى!!» فاطمه جان مژده ات باد كه امشب نزد من خواهى بود.

دخت محبوب پيامبر از خواب سبك خويش بيدار و براى سفر به جهان ديگر آماده شد. چرا كه در عالم رويا از پدر راستگو و درستكردار و تصديق شده خويش شنيده است و اين سخن را نيز از او به ياد دارد كه مى فرمود:

«من رآنى فقد رآنى» هر كس مرا ببيند بى ترديد مرا ديده است. چرا كه كسى نمى تواند در چهره ى نورافشان پيامبر تجلى كند، و آن حضرت خبر جانسوز رحلت خويش را شنيده بود از اين رو جايى براى ترديد در درستى خبر شهادت نبود.

او ديدگان خويش را گشود و از آن لحظه ديگر نشاط و طراوت به كران تا كران وجود او بازگشت، به گونه اى كه گويى در واپسين لحظات درخشش مشعل زندگى خود قرار گرفته است. از اين رو بپاخاست تا براى حركت بسوى جهان ابدى تدابير لازم را بينديشد و اين ساعتهاى آخرين زندگى خويش در اين جهان را غنيمت شمارد.

تنها خدا از ميزان اشتياق قلبى و جولان فكرى آن بانوى گرانمايه در آن لحظات حساس آگاه بود.

او در آن شرايط وصف ناپذير از يك سو از اين حقيقت شادمان بود كه بزودى آخرين لحظات فرامى رسد و با شهادت در راه حق، از فشار غم و اندوه آسوده خاطر گشته و به پدر والايش پيامبر و به رفيق اعلى و درجات والا در قرارگاه صدق و نزد فرمانرواى پراقتدار هستى خواهد پيوست و بشارت پدرش پيامبر كه به او فرمود: تو نخستين فرد از خاندانم هستى كه به من خواهى پيوست، تحقق خواهد پذيرفت اما از سوى ديگر قلب مصفا و پرمهرش شعله ور گشته بود. چرا كه مى دانست بايد بزودى شوى پرشكوه و همتاى گرانمايه اش امير مومنان را در اين روزگار سخت و در آن جو بيداد بدون يار و ياورى جز خداى يكتا، غريب و تنها بگذارد.

آخر آن بانوى گرانمايه در رويدادهاى وحشتناك و غمبار پس از رحلت پيامبر بهترين حمايت كننده و مدافع شوى دليرش امير مومنان بود و اينك در اين انديشه بود كه پس از شهادت او چه كسى مى تواند جاى او را بگيرد و همان نقش تاريخساز و حياتى را براى آن حضرت ايفا كند؟ از موضوعاتى كه در واپسين ساعتهاى زندگى بيش از هر موضوعى براى او دردآور بود و بر قلب مقدس او فشار زيادترى وارد مى ساخت، اين بود كه اينك لحظات جدايى مى رسد و او مى بايست كودكان خردسال خويش را ترك گويد، كودكان خردسالى كه بسان جوجه هاى پرنده اى بودند كه هنوز پر و بال آنها نروئيده و قدرت پرواز ندارند.

ما در بحثهاى گذشته خاطرنشان ساختيم كه يكى از نامهاى مقدس اين مام پرفضيلت «حانيه» بود. چرا كه آن مام گرانمايه در مهر و محبت و دلسوزى و عشق به فرزندانش در ميان تمامى مادران گيتى بى نظير بود. و اينك چنين مام پرمهر و آينده نگر و دلسوزى آماده ى سفر به جهان ابدى بود و مى خواست پاره هاى جگر خويش را هدف تيرهاى ستم اين روزگار خيانت پيشه اى سازد كه نه به بزرگ رحم مى كند و نه به كوچك، نه به فروتر احترام مى ورزد و نه به پرشرافت تر و بالاتر.

فشار اين درد جانكاه بويژه بدان دليل بيشتر بود كه فاطمه عليهاالسلام بارها از پدر گرانمايه اش شنيده بود كه: خاندان وحى و رسالت پس از رحلت او تضعيف خواهند شد و انواع رنجها و بيدادها و مصائب گوناگون را خواهند ديد، همانگونه كه خودش پس از رحلت پدر گرانمايه اش بخشى از آنها را شاهد و ناظر بود و خداى مى داند كه اين افكار و انديشه ها چگونه به قلب شكسته و دردمند آن دخت سرفراز بهشت يورش مى برد.

اما به هر حال او از همه بهتر مى دانست كه غم و اندوه، بيهوده و بى ثمر است. ناگزير بايد حقايق تلخ و دردناك را پذيرفت و در برابر فرمان خدا و تقدير او تسليم بود و بايد از فرصت كوتاهى كه بسان ابرى سريع از آسمان زندگى انسان مى گذرد، بهره گرفت.

درست در اين هنگام بود

با اين انديشه بود كه دخت سرفراز پيامبر به خود حركت داد و از بستر بيمارى برخاست و خود را حالت نشسته و ايستاده و تكيه به ديوار، به نقطه ى مورد نظر رسانيد در آنجا آب آماده بود، لباسهاى فرزندانش را برداشت و با دستهاى لرزان خويش به شستشوى آنها پرداخت، آنگاه كودكان خردسال خويش را فراخواند و با آب زلال و گلى خاص به نظافت و شستشوى آنان پرداخت...

شما خواننده ى گرامى لحظه اى توقف كن تا بر اين بانوى گرانقدرى كه آخرين لحظات زندگى اش فرامى رسد گريه كنيم، بر او كه دست مهر بر سر و تن كودكان خردسال خويش مى كشد و گويى در همان حال با آنان وداع مى كند. كسى چه مى داند شايد در همان لحظات آهسته آهسته مى گريست و باران اشك از جام ديدگانش كه از فشار رنجها به گودى نشسته بود، فرو مى باريد و اين باران اشكها بر چهره ى گرفته مى ريخت تا آثار افسردگى و پژمردگى را از آن خورشيد ابرگرفته، بشويد.

درست در اين هنگام بود كه امير مومنان وارد منزل شد و همسر بسيار عزيز خويش را نگريست كه از بستر بيماى برخاسته و به تدبير امور خانه و تنظيم شئون آن پرداخته است.

على عليه السلام با نگرش بر آن بانوى گرانمايه كه با آن شرايط جسمى به انجام كارهاى خسته كننده اى پرداخته است كه در هنگامه ى صحت و سلامت آنها را انجام مى داد، بر او رقت برد. از اين رو شگفت زده از آن حضرت پرسيد كه چرا در اين شرايط بستر را ترك نموده و به تدبير شئون خانه پرداخته است؟ و او نيز در پاسخ شوى ارجمندش از آخرين روز زندگى اش خبر داد و خاطرنشان ساخت كه براى تنظيم امور بهداشتى و نظافت و شستشوى لباسهاى فرزندان عزيزش برخاسته است چرا كه آنان بزودى مادر پرمهر خويش را از دست داده و به فراق جانسوز او گرفتار خواهند شد.

امير مومنان از منبع و منشا اين پيشگويى قاطعانه پرسيد. و آن حضرت از خواب خويش كه پدرش پيامبر را ديده بود... سخن گفت و بدينسان خود خبر شهادت خويش را به گونه اى داد كه در اين مورد ترديد باقى نگذاشت.

وصيتهاى او

آرى روح بلند و پرمعنويت دخت گرانمايه ى پيامبر در آستانه ى پرواز بسوى ملكوت بود و آخرين ساعتهاى زندگى اش بسرعت سپرى مى گشت.

ديگر هنگامه ى آن فرارسيده بود كه رازهاى نهفته در ژرفاى جان خويش را براى همتاى گرانقدر زندگى اش آشكار ساخته و آنچه را در طول اين مدت در دل انباشته و از امير فضيلتها نهان ساخته است، همه را بازگويد تا به هر قيمتى ممكن باشد، انجام شود. چرا كه وصيت او بسيار مهم و سرنوشتساز بود و مى بايست بدون ذره اى سهل انگارى و انعطاف جامه ى عمل پوشد.

با اين انديشه، هنگامى كه تدبير امور خانه و فرزندان ارجمندش را به پايان برد، به بستر خويش بازگشت و آنگاه بود كه با دنيايى ادب و شكوه به امير مومنان گفت:

عموزاده ى ارجمندم! من امروز جهان را بدرود خواهم گفت و يقين دارم كه تنها ساعتى بيش از توقف من در اين سرا باقى نمانده و پس از آن به پدر والاى خويش خواهم پيوست از اين رو آنچه مى گويم، وصيت من بر شماست.

امير مومنان فرمود: هان اى دخت گرانمايه ى پيامبر خداى تو را سلامت ارزانى دارد! آنچه دوست دارى بگو! و آنگاه بر بالين فاطمه نشست و همه را از حجره اى كه آن حضرت بسترى بود، بيرون فرستاد تا همسر ارجمندش رازهاى دل خويش را بگويد.

فاطمه عليهاالسلام فرمود:

«يابن العم! ما عهدتنى كاذبة و لا خائنة، و لا خالفتك منذ عاشرتنى.» عموزاده ى گرانقدرم! بى ترديد مرا در زندگى خويش انسانى راستگو و درست كردار و امانت پيشه يافته، و ذره اى از اين روش پسنديده بدور نديده اى (آيا چنين بوده است)؟ امير مومنان فرمود:

معاذ الله!! انت اعلم بالله، و ابر و اتقى و اكرم، و اشد خوفا من الله من ان او بخك بمخالفتى. و قد عز على مفارقتك و فقدك. الا انه امر لابد منه. و الله لقد جددت على مصيبة رسول الله، و قد عظمت وفاتك و فقدك فانالله و انا اليه راجعون.

پناه بر خدا، به خداى سوگند كه تو اى دخت گرانمايه ى پيامبر! داناتر و پرواپيشه تر و گرامى تر و خداترس تر از آن هستى كه من وجود گرانمايه ات را جز آنچه گفتى بنگرم و يا بخاطر ناسازگارى با خود مورد نقد و سرزنش قرار دهم.

فاطمه عزيز! دورى و جدايى تو بسى بر من گران است اما چه مى توان كرد؟ اين قانون آفرينش است و از آن گريزى نيست.

به خداى سوگند كه با شهادت جانسوزت مصيبت سهمگين رحلت پيامبر خدا را بر من تجديد مى كنى. حقيقت اين است كه فراق و فقدان تو در اين شرايء از رحلت پيامبر نيز بر من گران تر و سهمگين تر خواهد بود.

بنابراين بايد به خداى پرمهر پناه برد و از اين مصيبت بزرگ و فاجعه بار و دردناك و اندوهبار، به خداى پناه برد كه: «انا لله و انا اليه راجعون» اين مصيبتى است كه از آن نمى توان آسودگى و آرامش دل يافت و سوگ بزرگى است كه جايگزين نخواهد داشت. و آنگاه اين دو انسان والا و اين شايسته ترين مرد و زن عصرها و نسلها ساعتى دست در دست هم از فراق گريستند، سپس امير مومنان سر مقدس دخت فرزانه ى پيامبر را به سينه ى خويش چسبانيد و فرمود:

(بانوى گرانمايه ام! مادر شايسته ى كودكانم!) هر وصيتى دارى، بگو و يقين داشته باش كه «على» مرد وفاست و آنچه را فرمان دهى به انجام مى رساند و خواسته ى تو را بر خواسته ى خويش گرچه دشوار باشد برمى گزيند.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: خداى پرمهر به شما اى بزرگمرد! بهترين و پرشكوه ترين پاداش ها را ارزانى دارد. و آنگاه گفت:

على جان! نخستين وصيت من اين است كه پس از من با دختر خواهرم «امامه» پيمان زندگى مشترك ببند، چرا كه او بر فرزندان خردسال من بسان مادرشان پرمهر است و شما بناگزير براى اداره ى خانه ات نياز به همسر خواهى داشت.

ثم قالت: اوصيك ان لا يشهد احد جنازتى من هولاء الذين ظلمونى، فانهم عدوى و عدو رسول الله، و لا تترك ان يصلى على احد منهم و لا من اتباعهم، و ادفنى فى اليل اذا هدات العيون و نامت الابصار. [ بحارالانوار، ج 43، ص

192- 191. ] آنگاه فرمود: و صيت ديگرم بر شما اين است كه مباد كسى از اين تجاوزكاران كه به من ستم و بيداد روا داشتند، در تشييع پيكر من حاضر شوند. چرا كه آنان دشمنان كينه توز من و پيامبر خدا هستند. و مباد اجازه دهى يكى از آنان با پيروانشان بر من نماز گذارد.

سفارش من اين است كه مرا شبانگاه، آن هنگامى كه چشمها به آرامش روى هم قرار گرفته و به خواب رفته اند، به خاك سپار.

وصيت به صورت ديگر

از دخت فرزانه ى پيامبر وصيت ديگرى نيز رسيده است كه بدينصورت است:

قالت يابن العم!...

عموزاده ى گرانقدرم! هنگامى كه من جهان را بدرود گفتم، مرا از زير پوشش يا پيراهن غسل ده. چرا كه بدن من پاك و پاكيزه است و با حنوط باقى مانده از پيامبر خدا پيكرم را حنوط نما، و خود و نزديك ترين كسانم بر من نماز بگذاريد و مرا بطور نهانى در تاريكى شب به خاك سپار... و آرامگاهم را با خاك تيره به گونه اى بپوشان كه مخفى بماند. مبادا اجازه دهى يكى از كسانى كه آن بيدادها را در حق من روا داشتند، در تشييع پيكرم حاضر گردند... و پس از وصيتى ديگر در مورد فرزندانش به زمزمه ى اين اشعار پرداخت:



  • ابكنى ان بكيت يا خير هادى ابكنى ان بكيت يا خير هادى


  • و اسبل الدمع فهو يوم الفراق و اسبل الدمع فهو يوم الفراق




  • يا قرين البتول اوصيك بالنسل يا قرين البتول اوصيك بالنسل


  • فقد اصبح حليف اشتياق فقد اصبح حليف اشتياق




  • ابكنى و ابك لليتامى، و لا تنس ابكنى و ابك لليتامى، و لا تنس


  • قتيل العدى بطف العراق قتيل العدى بطف العراق


هان اى بهترين هدايت گر و راهنما! اگر خواستى گريه كنى، بر من گريه كن و سيلاب اشك از ديدگان فروريز كه اينك روز فراق و جدايى است.

اى همتا و همدم گرانقدر «بتول» تو را به فرزندانم سفارش مى كنم چرا كه اينان جز تو شور و شوق كسانى را در دل داشتند كه ديگر در كنار آنها نخواهند بود.

اينك بر من گريه كن و بر كودكان من كه در سوگ مادر مى نشينند، و آن شهيد به خون خفته اى را، كه در «نينوا» بدست اشرار مدعى اسلام به شهادت خواهد رسيد فراموش مكن.

از امام باقر آورده اند كه: دخت گرانمايه ى پيامبر هنگامى كه خواست وصيت كند، به امير مومنان گفت: پدرم پيامبر خدا در آستانه ى رحلت، به من خبر داد كه من نخستين فرد از خاندانش هستم كه جهان را بدرود گفته و به آن حضرت خواهم پيوست. و اينك هنگامه ى آن فرارسيده است. از اين رو در برابر خواست خدا شكيبايى پيشه ساز و به خواست و داورى او خشنود باش. [ بيت الاحزان، ص 142. ] و از امام صادق عليه السلام آورده اند كه: دخت فرزانه ى پيامبر در آستانه ى شهادت و لحظات فراق گريه كرد.

امير مومنان فرمود: دخت گرانمايه ى پيامبر چرا گريه مى كنى؟ پاسخ داد: بر بيدادى كه پس از من بر شما روا خواهند داشت.

فرمود: گريه نكن كه رويارويى با اين رويدادها و بيدادها در راه خدا براى من آسان است. [ بحارالانوار، ج 43. ] و در روايت ديگرى آورده اند كه آن حضرت در آستانه ى شهادت به امير مومنان گفت: على جان! با شما سخنى دارم!

فرمود: بگو اى دخت گرانمايه ى پيامبر.

گفت: تو را به خدا و حرمت پيامبرش سوگند كه مباد «ابوبكر» و «عمر» بر پيكر من نماز گذارند. [ بيت الاحزان، ص 43. ] و در روايت ديگرى آورده اند كه فرمود: اگر اجازه دهى آن دو بر من نماز گذارند، شكايت تو را نيز بسان شكايت آن دو به پدرم پيامبر خواهم كرد. [ كامل بهايى، ص 313. ] آنچه ترسيم شد، برخى از وصيتهاى دخت گرانمايه ى پيامبر بود كه هم ميزان درد و رنج آن بانوى فرزانه از جامعه ى خويش را نشان مى دهد و هم ميزان خشم و غضب او از قساوت پيشگان حاكم را.

آن بانوى دورانديش بر آن بود كه با اين وصيت دقيق و حساب شده اش، نام بلندآوازه ى خويش را در سرلوحه ى نام ستمديدگان و محرومان و مظلومان تاريخ به ثبت برساند تا بدينوسيله نقشه ى شوم اهريمنان را نقش بر آب كند و خطرات سهمگينى كه دين و دفتر را تهديد مى كرد دفع نمايد.

بر آن بود تا نام بلند خويش را براى خدا و نجات بشريت سمبل مظلوميت و نمونه ى محروميت سازد، بر آن بود كه تشييع غريبانه ى پيكر پاكش را بسان تابلويى بر سينه ى تاريخ تعصب كند تا به روشنى خشم و غضب مقدس او از استبداد حاكم و همه ى كسانى را نشان دهد كه آن نظام اهريمنى را سر كار آورند و آن را تاييد و تقويت و يارى نمودند يا به رسميت شناختند. و نيز بر آن بود تا وصيتهاى سنجيده و روشنگرش، بيانگر و اعلان كننده ى خشم قهرمانانه ى او بر ضد تمامى كسانى باشد كه در برابر رويدادهاى فاجعه بار پس از رحلت پيامبر، نسبت به دخت فرزانه و خاندان گرانمايه ى او، موضع ظالمانه و منفى گرفتند و دست از يارى حق و عدالت برداشتند و در لاك منافع شخصى و هواهاى جاه طلبانه ى خويش خزيدند.

آرى او وصيت كرد كه پيكر پاكش را شبانه غسل دهند شبانه بر او كفن بپوشانند، شبانه و غريبانه بر او نماز گذارند و در تريكى شب بطور نهانى و در نقطه اى نامعلوم به خاكش سپارند، وصيت كرد كه جز شمارى چند از شايستگان و وارستگانى كه وجدان خويش را به انحراف از حق نيالوده و صفحه ى روشن صحيفه ى جانشان را به سياهى شقاوت و دنياپرستى و گمراهى نكشيده اند، هيچ كس ديگرى در مراسم تشييع پيكر پاكش حاضر نگردد.

تنها كسانى را اجازه ى حضور داد كه موضع شايسته و دليرانه و خداپسندانه ى آنان در رخدادهاى سهمگين و هستى سوز پس از رحلت پيامبر روشن و در جهت اهداف و آرمانهاى الهى بود، و هيچ يك از ستمكاران و دم و دمبالچه هاى آنان را اجازه ى حضور و فرصت فريبكارى و دجالگرى به نفع ستم و بيداد را نداد.

حنوط بهشت

بى ترديد بانوى سرفراز گيتى، وصيتهاى ديگرى نيز به شوى ارجمندش داشت كه جنبه ى شخصى دارد، گرچه همه ى آنها آموزنده است.

براى نمونه آن حضرت به همتاى گرانقدرش وصيت كرد كه گاه و بيگاه بر كنار آرامگاه او حاضر شود و در فرصتهاى گوناگون در كنار مزار او آياتى از قرآن شريف را تلاوت كند... و آنگاه از «اسماء» يكى از شاگردان و دوستان باوفاى خويش، حنوط بهشت را كه فرشته ى وحى براى پدرش آورده بود، خواست و او نيز به دستور بانويش آن را آورد و در كنار سر او نهاد.

حنوط چيست؟

و اژه ى «حنوط» عبادت از سدر و كافور است.

از امير مومنان آورده اند كه در اين مورد از جمله فرمود: پيامبر گرامى اندكى پيش از رحلت خويش مرا فراخواند و در حالى كه من و دخت ارجمندش «فاطمه» در حضورش بوديم خطاب به ما دو تن فرمود: «على جان! «فاطمه» جان! اين حنوط بهشتى است كه فرشته ى وحى براى من از بهشت آورده است. او با نثار درودى گرم بر شما، مى گويد بخشى از آن را براى پيامبر و بقيه ى آن را براى خود برداريد.» فاطمه گفت: پدر جان! به ديده منت، يك سوم اين حنوط از آن شما باشد و بقيه ى آن نزد امير مومنان بماند.

پيامبر از شنيدن اين سخن گريه كرد و دخت فرزانه ى خويش را به سينه چسبانيد و فرمود: اى درود خدا بر دخت رستگار شده، خردمند، راه يافته و الهام شده ام!

آنگاه به امير مومنان فرمود: شما در مورد باقى مانده ى حنوط چه نظرى داريد؟

/ 79