پدرش به قربانش! - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و يا فرمود: خداوند بخاطر خشم «فاطمه» خشمگين مى گردد و بخاطر خشنوديش خشنود. ان الله يغضب لغضب «فاطمة» و يرضى لرضاها.

رواياتى را كه از نظر شما خواننده ى عزيز گذشت بيش از پنجاه نفر از محدثان و دانشمندان نقل كرده اند، از جمله ى آنان مى توان شخصيت هاى ذيل را برشمرد:

1- «احمد بن حنبل»

2- «بخارى»

3- «ابن ماجه»

4- «ترمذى»

5- «سجستانى»

6- «نسائى»

7- «ابوالفرج»

8- «نيشابورى»

9- «ابونعيم»

10- «بيهقى»

11- «خوارزمى»

12- «ابن عساكر»

13- «ابن جوزى»

15- «ابن اثير»

16- «ابن ابى الحديد»

17- «سيوطى»

18- «ابن حجر» 19. بلاذرى... و ديگران كه بر شمردن نام آنان باعث طولانى شدن بحث مى شود... جالب است كه اين روايات بدان دليل كه متواتر هستند و از نظر سند صحيح بوده و در ميان گروه هاى اسلامى از شهرت بسزايى برخوردارند، همه مورد قبول صحابه و تابعين قرار گرفته اند.

ما در آينده با فرصت بيشترى اعتراف برخى از صحابه ى پيامبر را در مورد صحت و درستى رواياتى كه گذشت ترسيم خواهيم نمود. اما در مورد «تابعين»، «ابوالفرج» [ الاغانى، ج 8، ص 307 ] در كتاب خويش آورده است كه:

روزى «عبدالله بن حسن» در آن هنگام نوجوانى چاق بود، بر «عمر بن عبدالعزيز» وارد شد. خليفه او را احترام كرد و در صدر مجلس جاى داد و خواسته هايش را با احترام برآورد. آنگاه يكى از شكنهاى شكم او را گرفت و فشرد بطورى كه «عبدالله» احساس درد كرد سپس به وى گفت: اينكار را انجام دادم تا مرا در پيشگاه خدا شفاعت كنى.

هنگامى كه «عبدالله بن حسن» رفت اطرافيان «عمر بن عبدالعزيز» زبان به اعتراض گشودند كه اين چه كارى بود كه انجام دادى و يك نوجوان را اين قدر احترام كردى؟ «عمر» گفت: يكى از چهره هاى مورد اعتماد به من روايت كرد كه: پيامبر فرمود: «فاطمه» پاره ى تن من است. آنچه او را شادمان سازد مرا شاد مى سازد.» و من مى دانم كه اگر دخت پيامبر بود از احترام من به فرزندش شاد مى شد.

پرسيدند چرا شكم او را فشردى؟ گفت: هر كدام از بنى هاشم حق شفاعت دارند. من خواستم از شفاعت آنان بهره ور گردم.

«سمهودى» پس از نقل روايت «فاطمة بضعة منى...» مى گويد:

با اين بيان هر كه فرزندى از فرزندان «فاطمه» را بيازارد يا او را به خشم آورد، خود را به خطر افكنده است و به عكس هر كس يكى از فرزندان او را شادمان سازد و به آنان احترام كند، «فاطمه» را تكريم نموده است.

«سهيلى» در اين مورد مى نويسد:

اين روايت بيانگر اين حقيقت است كه هر كس به فاطمه عليهاالسلام اهانت كند، كفر ورزيده است و هر كس بر او درود فرستد بر پدرش درود فرستاده است. و نيز از روايت مورد بحث دريافت مى شود كه فرزندان «فاطمه» از نظر احترام بسان خود او هستند چرا كه آنان پاره ى تن او مى باشند و جدايى افكندن ميان شاخه و ساقه از اصل و ريشه، در واقع جدا ساختن پديده اى از خود آن پديده مى باشد و اين امكان ناپذير است و فرع يا ساقه و شاخه از همان ريشه جوشيده و داراى خواصى همانند اصل است.

لازم به يادآورى است كه اشاره ى «سهمودى» به اين مطلب كه: هر كس فرزندان «فاطمه»، يا خود او را بيازارد خود را به خطر افكنده است، ممكن است اشاره به اين آيه ى شريفه باشد كه:

«ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة و اعدلهم عذابا مهينا...» [ سوره 33، آيه 57. ] بى ترديد كسانى كه خدا و پيامبرش را بيازارند، خداى آنان را در دنيا لعنت نموده و بر ايشان كيفرى خفت بار آماده مى سازد. و نيز ممكن است اشاره به اين آيه باشد كه:

«و الذين يوذون رسول الله لهم عذاب اليم.» [ سوره 9، آيه 62. ] و اينك شما خواننده ى هوشمند، پس از تعمق منصفانه در اين دو آيه و روايات رسيده، درباره ى جاه طلبانى كه دخت سرفراز پيامبر، «فاطمه» را آزردند چه مى انديشى و آنان را درخور چه مى نگرى؟؟! احترام يا كيفر سخت خدا؟ كداميك؟!

پدرش به قربانش!

بار ديگر به اصل بحث، يعنى رواياتى كه بيانگر مهر و محبت وصف ناپذير پيامبر به دخت فرزانه اش فاطمه عليهاالسلام است، باز مى گرديم.

يكى از كارهاى دشوار بر شمار رواياتى است كه بيانگر اين واقعيت است كه پيامبر گرامى هرگاه تصميم به سفر داشت فاطمه آخرين كسى بود كه پيامبر با او وداع مى كرد و پس از بازگشت از سفر نخستين كسى بود كه پيامبر بر او وارد مى شد.

از جمله ى اين دسته از روايات اين است كه پيامبر يك بار پس از بازگشت از جنگ با تجاوزكاران، به خانه ى فاطمه وارد شد و ديد بانوى بانوان پرده اى بر درب خانه نصب نموده و دو نور ديده اش «حسن» و «حسين» را نيز كه كودك بودند، با دو دسبند ساده نقره اى آراسته ساخته بود. پيامبر كنار درب خانه نشست و پس از ديدار عزيزانش بى آنكه وارد خانه گردد بازگشت.

فاطمه عليهاالسلام به اين انديشه رفت كه چرا اين بار پيامبر خدا بسان گذشته وارد خانه نشد؟ و پس از اين انديشه بود كه پرده را پايين آورد و دستبندها را از دست دو كودك پرشكوه خويش گشود و همه را به حضور پيامبر فرستاد.

پيامبر گرامى نيز آنها را از آنان گرفت و به يكى از ياران به نام «ثوبان» داد تا به فرد بينوايى انفاق كند. و آنگاه فرمود: اينان خاندان گرانقدر من هستند. من خوش ندارم كه اينان بهره هاى پاك و پاكيزه ى خويش را در زندگى دنيا مصرف كنند و دستور داد كه «ثوبان» دو دستبند و يك گردن بند ساده و ارزان براى آنان خريدارى كند.

اين روايت را «خطيب عمرى» در «مشكاةالمصابيح» و «طبرى» در «ذخائرالعقبى» و «نويرى» در «نهايةالارب» و «قندوزى» در «ينابيع المودة» و «طبرانى» در «المعجم الكبير» و «زبيدى» در «اتحاف السادة» و... آورده اند. و از دانشمندان بزرگ شيعه نيز بسيارى از جمله: «شيخ كلينى» در «كافى»، و «طبرسى» در «مكارم الاخلاق»، اين روايت را با تفسير بيشترى آورده اند كه بدين صورت است:

«زراره» از پنجمين امام نور آورده است كه فرمود: پيامبر گرامى هرگاه قصد سفر داشت پس از خداحافظى از همه ى ياران و نزديكان، آخرين كسى را كه وداع مى فرمود، دخت سرفرازش فاطمه عليهاالسلام بود و در حقيقت از خانه ى او حركت مى كرد و هنگام بازگشت از سفر نيز نخست به خانه ى «فاطمه» وارد مى شد.

يك بار پيامبر گرامى به سفر رفت و در غياب آن حضرت فاطمه عليهاالسلام از مقدار غنائمى كه سهم على عليه السلام بود، پرده اى خريد و به درب اطاق خويش نصب نمود و دو دستبند نقره اى نيز براى دو كودك گرانمايه ى خويش خريدارى كرد. پيامبر از سفر بازگشت و مثل هميشه نخست در خانه ى «فاطمه» فرود آمد. دخت پيامبر با شادمانى از پدر استقبال نمود اما پيشواى بزرگ توحيد پس از ورود به خانه ى دخترش و مشاهده ى پرده و دستبندهاى نقره اى بر دست حسن و حسين، كنار درب خانه نشست و پس از ديدار با عزيزانش بازگشت. دخت هوشمند پيامبر اندهگين گرديد و گريه امانش نداد و گفت: خدايا! پيامبر هرگز پيش از اين با من اينگونه برخورد نكرده بود. چرا چنين كرد؟ بى درنگ كودكانش را فراخواند و دستبندها را از آنان گرفت و پرده را نيز پايين آورد و به آنان گفت اينها را نزد نياى گرانقدرتان پيامبر خدا ببريد و ضمن ابلاغ سلام مادرتان بگوييد: ما پس از سفر شما جز خريد اينها تغييرى در زندگى خويش نداده ايم.

حسن و حسين به محضر پيامبر شرفياب شدند و پيام «فاطمه» را رساندند. پيامبر آنان را بوسه باران ساخت و در آغوش فشرد و دستور داد تا پرده و دستبندها را بگونه اى در ميان «اصحاب صفه» تقسيم نمايند.

اين روايت كه ميان محدثان شيعه و اهل سنت از شهرت بسيارى برخوردار است و به طرق گوناگونى روايت شده است نياز به روشنگرى دارد كه راويان توضيحات لازم را نداده اند:

نخست اينكه منظور از پرده ى مورد اشاره، پرده ى درب ورودى خانه نيست. چنين پرده اى كه براى پوشش خانه و حياط است، پسنديده مى باشد و روشن است كه پيامبر از نصب چنين پرده اى ناخشنود نمى گردد. بنابراين ممكن است پرده ى مورد اشاره، پرده اى تزئينى بوده است كه امروز از آن به پرده هاى «دكورى» تعبير مى كنند.

روشن است كه نصب چنين پرده اى بر خانه ى «فاطمه» كارى ناپسند نبوده اما با پارسايى و فداكارى و ايثار خاندان رسالت تناسب نداشت. و در مورد دستبندها نيز مطلب همينگونه است.

با اين بيان در صورت صحيح بودن روايت بهتر است بگوييم كه فاطمه عليهاالسلام آن پرده و دستبندها را به عنوان ايثار و همراهى و همدردى با محرومان در راه خدا انفاق كرد.

«ابن شاهين» در مناقب اين روايت را از «ابوهريره» و «ثوبان» با اندك تفاوتى نقل مى كند و مى گويد...

پيامبر گرامى سه بار فرمود: «فاطمه» چنين كرد پدرش به قربانش.

خاندان محمد را با ارزشهاى دنيوى چه كار؟ آنان براى سراى جاودانه آفريده شده اند و همه ى دنيا براى آنان خلق شده است. .

.. قال رسول الله: فعلت فداها ابوها... مالال محمد و للدنيا؟ فانهم خلقوا للاخره و خلقت الدنيا لهم.

در روايت «احمد بن حنبل» آمده است كه پيامبر فرمود: اينان خاندان من هستند و من دوست نمى دارم كه بهره هاى پاك و پاكيزه ى خويش را در دنيا بخورند.

از اين بيان، اين واقعيت دريافت مى گردد كه پيامبر خدا دوست نداشت بهره ى دخترش فاطمه، از پاداش پرشكوه سراى آخرت كم شود. چرا كه تحمل خداپسندانه سختى و تلخى زندگى دنيا، پاداش شايسته ى اخروى در پى خواهد داشت.

آرى آنچه ما خاطر نشان ساختيم از روايت ذيل نيز دريافت مى گردد.

تفسير ثلعبى از امام صادق عليه السلام و جابر بن عبدالله انصارى آورده است كه:

پيامبر گرامى دخت فرزانه اش «فاطمه» را ديد كه ضمن پوشيدن لباس كار با دست خويش به آسيا مشغول است و فرزند خود را نيز با دست ديگرى در آغوش فشرده و شير مى دهد. پيامبر از ديدن اين منظره باران اشك فروريخت و فرمود: دخترم! تلخى و سختى دنيا را بچش تا شيرينى نعمت هاى سراى جاودانه را پس از زندگى دنيا دريابى. فاطمه گفت: اى پيامبر خدا! من در همه حال خداى را به خاطر نهمت هاى بى كرانش سپاس مى گويم. و در اين هنگام بود كه اين آيه ى شريفه فرود آمد:

«و لسوف يعطيك ربك فترضى.» [ بحارالانوار، ج 43. ]

ويژگى هاى اخلاقى و انسانى بانوى بانوان

و يژگى هاى اخلاقى و انسانى بانوى بانوان

1- پارسايى و انفاق تبلور زهد و پارسايى تبلور عبادت و بندگى

2- فاطمه و عبادت خالصانه نگرش بر روايات در اين مورد

3- ارمغان معنوى دو نكته ى جالب

4- فاطمه و دانش گسترده

5- حديث «لوح» خيانت تاريخ

6- فاطمه و پوشش بانوان

7- فاطمه و نيايش با خدا

پارسايى و انفاق

فاطمه عليهاالسلام در پارسايى و انفاق در راه خدا از مقام بسيار بالا و والايى برخوردار بود.

زهد و پارسايى به مفهوم دست برداشتن از چيزى و دل در گرو آن ننهادن است و روشن است كه به هر اندازه انسان به جهان باقى دلبستگى و عشق بيشترى داشته باشد پارسايى و دل بستن او به دنياى زودگذر وارزشهاى مادى كمتر مى شود و در برابر آن، به هر اندازه سراى آخرت در جان و روح انسان پرشكوه تر و جاودانه تر جلوه نمايد، ارزشهاى مادى و دنياى زودگذر در قلمرو انديشه اش حقيرتر و بى ارزش تر رخ مى نمايد. و به همين ترتيب به هر اندازه خرد و آگاهى و ايمان انسان به آفريدگار ژرف تر و عميق تر گردد، لذت هاى زود گذر و سراب گونه زندگى در نظرگاه او بى بهاتر و بى ارزش تر مى گردد.

شما خواننده ى هوشمند ديده ايد كه چگونه كودكان با اسباب بازى ناچيز، به بازى سرگرم مى شود، و چگونه احساس شادى و خوشحالى مى كنند؟ چگونه براى هيچ و پوچ افسرده خاطر مى گردند، بر يكديگر سبقت مى گيرند و بر سر اسباب بازيهاى بى ارزش به ستيز برمى خيزند؟ اما هنگامى كه خردشان رشد كرد و شعورشان افزون گرديد، بتدريج از بازيهاى كودكانه دورى مى جويند و خود را برتر از آن سرگرميها مى نگرند و آن كارها را براى شخصيت خويش كوچك و زيانبار ارزيابى مى نمايند؟ همه ى اينها بدان جهت است كه آنان بخاطر رشد عقلى و فكرى و عبور از مرحله ى كودكى، خود را زيبنده ى مردانگى و ترقى مى نگرند و از دوران بازى كودكانه برتر مى يابند.

آرى بندگان برگزيده و دوستان خدا نيز چنين اند. آنان به ارزشهاى دنيوى با چشم حقارت مى نگرند و به آنان چندان بها نمى دهند. دلها و قلبهاى آنان در گرو عشق به ثروت و امكانات مادى نيست و دنيا را تنها بخاطر خود آن، بها نمى دهند. اگر نيك بينديشيم آنان آنجايى هم كه به دنيا بها مى دهند بدان جهت است كه آن را وسيله ى رشد معنوى و سرمايه ى اخروى سازد. دنيا را سراى بندگى خدا مى نگرند و ثروت را براى ايثار و انفاق در راه خدا مى خواهند. بر آنند تا به كمك آن گرسنگان را سير كنند و برهنگان را بپوشانند و درماندگان و پايمال شدگان را نجات بخشند.

تبلور زهد و پارسايى

با اين بيان، شما خواننده ى عزيز به آسانى خواهى توانست اساس و پايه هاى پارسايى و وارستگى بانوى بانوان، فاطمه عليهاالسلام را دريابى.

از اين رو نبايد شگفت انگيز جلوه كند كه آن حضرت در زندگى خويش از يكسو به ثروتى اندك و امكاناتى ناچيز قناعت مى نمايد، و از دگر سو راه فضيلت و كمال و مواسات و ايثار را براى خود بر ميگزيند. از سويى ثروت و زرق و برق دنيا در نظر بلندش بسيار ناچيز و حقير جلوه مى كند و از دگر سو نفرت خويش را از بريز و بپاش و ولخرجى و خوشگذرانيها به روشن ترين صورت اعلان مى دارد.

اين شيوه ى انسانى و آزادمنشانه نبايد به نظر شما خواننده ى گرامى موضوعى عجيب جلوه كند. چرا كه فاطمه دخت پارساترين انسان است. دخت پيشواى نمونه اى است

/ 79