ابن ابى الحديد در شرح خود در نهج البلاغه مى نگارد:هنگامى كه «ابوبكر» سخنرانى فاطمه عليهاالسلام را شنيد و از بروز اختلاف نظر و چون و چرا آگاهى يافت و در دلش هراس افتاد كه مبادا روند اوضاع به زيان او دگرگون شود و از دفاعيه اش نتيجه اى برعكس خواسته ى دلش بگيرد، از اين رو بر فراز منبر رفت و گفت:ايها الناس! ما هذه لرعة الى كل قالة؟ اين كانت هذه الامانى فى عهد رسول الله؟ الا! من سمع فليقل و من شهد فليتكم...هان اى مردم! اين چه كارى است كه به هر سخنى گوش مى سپاريد و بدان دل مى دهيد؟ اين آرزوها و خواسته ها در عصر پيامبر كجا بود؟ بهوش باشيد! هر كس اين تقاضا را شنيده يا ديده است، بيايد و بازگويد.آن بانويى كه سخنرانى كرد واين تقاضا را نمود، ماده روباهى است كه گواه او دمش مى باشد و با هر آشوب و فتنه اى همراه است.گواه او همان كسى است كه مى گويد: فتنه و هرج و مرج را پس از كهنگى و فرسودگى اش بازگردانيد و بر آن است كه جنگ براى زمامدارى را از نو زنده كند، و در اين راه از ناتوانان و بانوان كمك مى گيرد، بسان «ام طحال» كه محبوب ترين خاندان و نزديكانش در نظر او گناه و گناه ورزى بود.مردم بهوش باشيد! اگر بخواهم مى گويم و اگر آنچه را مى خواهم بر زبان آوردم، همه چيز را روشن و آشكار مى سازم. اما اگر از من دست بدارند و كارى به كارم نداشته باشند، ساكت خواهم بود.آنگاه رو به «انصار» نمود و گفت: هان اى گروه «انصار» واقعيت اين است كه سخنان كم خردان شما به من رسيده است. شمايان زيبنده ترين و بهترين هاى عصر پيامبر بوديد. چرا كه آن حضرت بر شما مردم وارد شد و شما بوديد كه با آغوشى باز و چهره اى شاد از او استقبال نموده و او را در شرايط سخت در شهر خويش پناه داديد و كمر همت به يارى او بستيد. اينك نيز به هوش باشيد كه من دست و زبان خويشتن را به زيان فرد و گروهى كه درخور نكوهش نباشد، نمى گشايم. و از پى اين سخنان تهديدآميز و اين جسارت ها و اهانت هاى تكاندهنده، از منبر پيامبر به زير آمد.«ابن ابى الحديد» پس از آوردن جسارت هاى «ابوبكر» مى نويسد:من اين سخنان اهانت بار را بر «ابويحى بصيرى» خواندم و از او پرسيدم: روى سخن ابوبكر و اين كنايه ها و جسارت ها متوجه چه كسى بود؟ او پاسخ داد: سخنان او كنايه و تعرض نبود بلكه همه اش صريح و روشن بود.گفتم اگر صراحت داشت از شما نمى پرسيدم.او خنديد و گفت: منظور او در اين جملات تعرض و اهانت به على عليه السلام بود.پرسيدم: راستى همه ى اين سخنان متوجه «على» بود؟ پاسخ داد: آرى پسرم موضوع، موضوع رياست و قدرت اوست، شوخى بردار نيست!پرسيدم: پس در اين گير و دار «انصار» چه گفتند؟ و ميان عدالت و بيداد كدامين را برگزيدند؟ پاسخ داد: آنان نداى حق طلبانه ى على عليه السلام را پاسخ گفتند و به نفع موضع عادلانه ى آن حضرت شعار دادند. از اين رو «ابوبكر» از ترس پريشان شدن و دگرگون گشتن كار به زيان هدفهاى جاه طلبانه اش، به آنان هشدار داد و آنها را از هرگونه اقدام جدى و عملى بازداشت.«ابن ابى الحديد» مى افزايد: سپس از «ابويحيى بصيرى» در مورد معناى واژه هاى خطبه ى كوتاه «ابوبكر» چند سوال طرح كردم كه او گفت: و اژه «رعه» بدون تشديد به مفهوم گوش دادن و گوش سپردن به سخنان ديگرى است. و واژه «قاله» به مفهوم گفتار و سخن است. و اژه «ثعاله» نام روباه است. بسان «ذواله» كه نام گرگ است. و دو واژه «شهيده ذنبه» بدين معناست كه گوينده ى اين سخن و مدعى اين ادعا، بر خواسته ى خويش گواهى جز برخى از اعضاى بدن خود را ندارد. و اصل اين سخن در ادبيات عرب بدين گونه آمده است كه:روباهى بر آن بود كه با بازيگرى و فريبكارى شيرى را بر ضد يك گرگ برانگيزد و آن را نابود سازد. به همين جهت به شير گفت: اين گرگ گوسفندى را كه من براى پذيرايى از شما، فراهم آورده بودم، ظالمانه دزديد و خورد.شير پرسيد: بر اين ادعا گواهى هم دارى؟ روباه گفت: آرى و در همان حال دمش را كه آلوده به خون بود بالا آورد و نشان داد. و شير نيز كه گوسفند را نيافت، ادعاى روباه با گواهى دمش پذيرفت و گرگ را نابود ساخت. و اژه ى «مرب» از ماده ى «ارب» به مفهوم همراه است.دو واژه ى «كروها جذعة» بدين معناست كه؛ آن جريان را به وضعيت آغازين آن كه فتنه و آشوب و هرج و مرج است برگردانيد. و «ام طحال» نيز زن آلوده اى بود كه در عصر جاهليت ضرب المثل بود و هر كس را مى خواستند بكوبند و به زمين بزنند مى گفتند از «ام طحال» پست تر است. و اقعيت اين است كه در برابر اين واژه ها و جملاتى كه ابوبكر در مورد خاندان وحى و رسالت و شايسته ترين كسانى كه خداوند هرگونه پليدى و لغزش را از آنان به دور و آنان را پاك و پاكيزه ساخته بكار برده چيزى نمى گوييم و او را در مورد يك دنيا ادب در گفتار و بكارگيرى واژه ها و تعبيرهاى ناگفتنى نيز نكوهش نمى كنيم، اما با اندوهى عميق و درد و رنجى جانكاه مى گوييم: اى پيامبر خدا! چشم شما روشن باد! كه در برابر انبوه مردم در مورد دخت محبوب و گرانمايه ات و درباره ى برادرتان امير مومنان چنين مى گويند. و اين واژه ها و جملات زشت و بى ادبانه را بر فراز منبر و در مسجد و كنار مرقد منورت به زبان مى آورند!! را ستى كه چشم شما اى پدر گرانقدر فاطمه عليهاالسلام روشن و نورانى و بر شما بشارت باد! اين است كرامت و شكوه و احترام خاندانت نزد «ابوبكر» و همدستان و امثال او!
ام سلمه رئيس دولت غاصب را به شدت محكوم كرد
«شيخ جمال الدين» در كتاب خويش «الدرالنظيم» آورده است كه:پس از سخنرانى روشنگرانه ى فاطمه عليهاالسلام در مسجد پيامبر و جسارت و اهانت ابوبكر به خاندان وحى و رسالت و دخت پيامبر، هنگامى كه «ام سلمه» از جريان آگاه شد، سخت بر آشفت و گفت:المثل فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقال هذا القول؟!!هى و اللة الحوراء بين الانس...آيا درباره ى شخصيت والايى چون فاطمه عليهاالسلام چنين سخنى مى گويند؟!به خداى سوگند كه او حوريه اى در ميان انسانهاست و نفسى است براى جان كه در دامان پرواپيشگان پرورش يافته و بر روى دستهاى فرشتگان دست به دست گشته و در دامان بانوان پاكيزه كردار رشد نموده و بهترين شخصيت و منش را بدست آورده و به برترين تربيتها و والاترين ارزشها نايل آمده است.آيا شمايان براستى چنين مى پنداريد كه پيامبر خدا ميراث خويشتن را بر او تحريم كرده، اما به خود آن حضرت اعلان نكرده است؟ با اينكه قرآن شريف مى فرمايد:«و انذر عشيرتك الاقربين» يا اينكه بر اين پنداريد كه پيامبر مطلب را به او اعلان كرده و پيام را رسانده و هشدارش را داده است، اما او با فرمان پدر گرانقدرش پيامبر مخالفت مى ورزد؟ كداميك؟ مگر نمى دانيد كه اين بانوى فرزانه، بهترين بانوى عصرها و نسلها، و مام پرفضيلت دو سالار جوانان بهشت و نظير و همتاى «مريم» است، كه با بعثت پدر گرانقدرش رسالت پروردگارش به كمال رسيد و پايان يافت.به خداى سوگند پيامبر او را از سرما و گرما مراقبت مى كرد. دست راستش را زير سر او و دست چپش را پوشش او مى ساخت.هان! آهسته تر كه پيامبر در برابر ديدگان شماست و رفتار ظالمانه ى شما را مى نگرد. و اى بر شما! آخر شما بسوى او بازمى گرديد و بزودى خواهيد دانست كه كيفر كردارتان چگونه خواهد بود؟ «جمال الدين شامى» پس از آوردن اين سخن از «ام سلمه آن بانوى آزاده و ستم ستيز مى افزايد:بخاطر اين حقگويى و موضع شجاعانه در برابر انحراف و استبداد بود كه «ام سلمه» از حقوق سالانه ى خويش محروم گشت و به دستور حكومت غاصب، آن سال چيزى از حقوقش را به او نپرداختند.
با همتاى گرانمايه اش
بازگشت به خانه امير مومنان در انتظار فاطمه عليهاالسلام شكايت به امير مومنان هان اى آزادزن!
بازگشت به خانه
آنگاه دخت فرانه ى پيامبر به خانه ى خويش بازگشت.در حالى كه امير مومنان در انتظار آمدنش بود و طلوع خورشيد جهان افروز جمالش را در سراى خويش لحظه شمارى مى كرد.هنگامى كه به سراى خود وارد شد، رو به امير مومنان نمود و فرمود:«يابن ابى طالب! اشتملت شملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين، نقضت قادمة الاجدل، فخانك ريش الاعزل، هذا ابن قحافه يبتزنى نحلة ابى، و بلغة ابنى، لقد اجهر فى خصامى، و الفيته الالد فى كلامى، حتى حبستنى قيلة نصرها، و المهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دونى طرفها، فلا دافع و لا مانع، خرجت كاظمة، وعدت راغمة، اضرعت خدك يوم اضعت حدك، افترست الذئاب و افترشت التراب، ما كففت قائلا و لا اغنيت باطلا، و خيارلى، ليتنى مت قبل هينتى، و دون ذلتى عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا، ويلاى فى كل شارق، مات العمد و وهن العضد، شكواى الى ابى، و عدواى الى ربى، اللهم انت اشد قوة و حولا، و احد باسا و تنكيلا.فقال امير مومنان عليه السلام:لاويل عليك، الويل لشانئك، نهنهى عن وجدك يا بنة الصفوة، و بقية النبوة، فما وينت عن دينى، و لا اخطات مقدورى، فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون، و كفيلك مامون، و ما اعدلك خير مما قطع عنك، فاحتسبى الله.فقالت: حسبى الله، و امسكت.» هان اى فرزند گرانمايه ى ابوطالب!اين چه رازى است كه بسان جنين، كه در پرده هاى چندگانه قرار دارد، پرده نشينى را برگزيده! و در سراى اتهام زمين گير شده اى؟ تو هماره شاه پرهاى بازهاى شكارى را در هم مى شكستى، اما اينك چه حكمى است كه پرهاى مرغكهاى ناتوان به تو خيانت ورزيده، و تو شكيبايى و نرمش قهرمانانه پيشه ساخته اى؟ هان اى بزرگمرد! اين پسر ابى قحافه است كه بخشش و هديه ى پدرم پيامبر، و منبع مخارج زندگى دو پسرم را زورمندانه به يغما برده، و بى پرده و آشكارا با من به دشمنى و كينه توزى برخاسته است، و او را در سخنانى كه در برابر من گفت بدترين و كينه توزترين دشمنان خود يافتم.او كار را به جايى رسانده است كه اينك دو گروه «اوس» و «خزرج»، دست از يارى من شسته و از موضع عادلانه ام حمايت نمى كنند. گروه مهاجر نيز زير انواع فشارها از ما بريده، و مردم نيز از ما كه يارى حق و عدالت است، چشم پوشيده اند.اينك نه كسى از حقوق ما دفاع مى كند، و نه كسى همگام با ما در برابر ستم و دجالگرى ايستادگى مى نمايد.من به هنگام حركت از خانه، خشم خويشتن را كه از ستم اينان برانگيخته بود، فروبرده، و دردها و رنجها را تحمل كردم، و اينك پس از رويارويى منطقى و عقيدتى با آنان بى آنكه به نتيجه برسم و حقوق خويش را بازستانم، ستمديده به خانه بازگشته ام.هان اى ابرمرد! همان روزى كه از سر احساس مسووليت و حكمت در برابر فتنه اينان شمشير خويش را در نيام نهادى، همان روز خود را خانه نشين ساختى.جوانمرد! تو شيرمردى بودى كه در ميدانهاى پيكار، گرگهاى خونخوار را مى دريدى و اينك چگونه بر خاك آرميده اى؟ آيا تو در شرايطى هستى كه نمى توانى گوينده بدانديش را از حقوق ما دفع كنى، و باطل و بيداد را براندازى؟ اينك من ديگر توان و امكان دفاع از حقوق خويش را ندارم. كاش پيش از اين ستمديدگى و محاصره و اسارت خاندانم و طغيانگرى اينان، جهان را بدرود گفته بودم. على جان! از اينكه اينك با شما اينگونه سخن گفتم از بارگاه خدا عذر خواهم.از اين پس واى بر من هر بامدادى كه خورشيد در آن طلوع كند.خدايا! تكيه گاه ما جهان را بدرود گفت و با رحلت او بازويم سست و ناتوان گرديد.من شكايت خويش را از اين بيدادگران ظاهرساز را، به پدرم خواهم برد. و از پروردگارم داد خويش را از اينان خواهم خواست.بار خدايا! تويى تو، كه از همگان تواناتر و پراقتدارترى!تويى تو، كه عذاب و كيفرت از همه سخت تر و سهمگين تر است! من از تو دادخواهى خواهم كرد.آنگاه امير مومنان فرمود:«هان اى آزادزن! واى بر تو نيست.بلكه واى و هزاران واى بر دشمن بيدادگر توست.هان اى دختر پيامبر برگزيده! و اى بازمانده ى رسالت و نبوت!خويشتن را از موج اندوه و خشم بازدار و شكيبايى پيشه ساز. من در انجام مسووليت دينى و انسانى خويش سست نشده و در حد توان و امكانم از ديدگاه دين كوتاه نيامده ام.اگر انگيزه ات از حق طلبى و مطالبه حقوق خويش، تامين زندگى فرزندانت مى باشد، خود نيك مى دانى كه روزى رسان خداست و اين تضمين شده است. و كفيل و ضامن اين كار خدايى است كه وعده اش تخلف ناپذير است. و او در برابر آنچه از ت و بريده اند و برده اند، بهتر از آن را برايت فراهم ساخته است.از اين رو براى خشنودى خدا اينك كه وظيفه ى بزرگ و رسالت سترگ خويش را به انجام رساندى شكيبايى پيشه ساز و به خدا واگذار.دخت فرزانه ى پيامبر نيز فرمود:«به ديده منت، خداى مرا بسنده است، به او وامى گذارم.» و ديگر مهر سكوت بر لب نهاد و چيزى نفرمود.