راز اين حق كشى - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هشدار نداده و نهى از منكر نكردند، اين آيات شريفه را در لابلاى بيانات خويش مى گنجاند و بدينسان تناسب و نزديكى ميان آنان و اينان را به روشنى ترسيم مى نمايد كه چگونه در شرايط حساس پس از رحلت پيامبر، دست از يارى حق و عدالت برداشتند. و با اين بى تعهدى خويش فاجعه آفريدند.

«لا جرم لقد قلدتهم ربقتها» «و چون چنين ديدم بناگزير مسووليت آن را به گردنشان افكندم.» فاطمه عليهاالسلام مسووليت در برابر عصرها و نسلهاى آينده را بر گردن كسانى افكند كه در مسجد حضور داشتند. چرا كه آن بانوى شجاع و ستم ستيز براى مبارزه ى با انحراف و ارتجاع در مسجد و بزرگترين مركز اسلام حضور يافت و گفتنى ها را گفت و حجت را بر همگان تمام كرد و از گروه پرنفوذ مهاجر و انصار، براى مهار تجاوزكاران كمك خواست و بدينسان مسووليت شرعى يارى رسانى به حق و عدالت به گردن آنان افكنده شد. و پس از آن هنگامى كه آنان دخت فرزانه ى پيامبر را يارى نكردند و نداى حق طلبانه اش را بى پاسخ نهادند، آنان مسوولند و بايد بار گران اين عدم احساس مسوليت و يارى نكردن به حق و عدالت را در پيشگاه خدا و تاريخ چندين و چند برابر به دوش كشند.

«و حملتهم اوقتها» و بار گران گناه و شومى آن را بر دوش آنان نهادم.

«و شننت عليهم عارها» و ننگ و عار هماره ى آن را بر سر و روى آنان ريختم. و در نسخه ى ديگرى «سننت» آمده است.

هنگامى كه گفته شود «شننت الماء على التراب» بدين معناست كه: آب را بصورت پراكنده بر روى زمين و يا بر خاك پاشيدم. و اگر نسخه ى دوم را فرض كنيم معناى جمله اين مى شود كه آب را بصورت پيوسته و بدون پراكندگى به زمين ريختم.

«فجدعا و عقرا و سحقا للقوم الضالمين» بريده باد دست و گوش و لبهاى گروه ستمكار. و در يك نسخه «فجدعا و رغما» و در نسخه ى ديگرى «فجدعا عقرا و بعدا» آمده است.

اين واژه ها هر كدام نوعى نفرين بر دار و دسته اى است كه ستم و حق كشى را در مورد خاندان پيامبر بنياد نهادند و بر آنها ستم كردند. و واژه ى «ظلم» به مفهوم قرار دادن چيزى در جايى جز جايگاه شايسته و بايسته ى آن است، و اين ستم و بيداد درجات و مراحلى دارد. گاه ظلم و ستم در حق مورچه است و پايمال ساختن حق آن حشره، و گاه ستم و بيداد در حق امت اسلام و ظلم بر عصرها و نسلها، و گاه بيداد در حق دوستان و بندگان برگزيده ى خداست. بندگانى كه به چنان مقام شايسته و بايسته اى اوج گرفته اند كه خشنودى خدا در گرو خشنودى آنان و خشم او در گرو خشم آنان است. و اقعيت اين است كه ستمكاران درخور چنين نفرين هايى هستند و معناى اين نفرين ها اين است كه خداوند دستها و گوشها و لبهاى آنان را قطع و پيكرشان را قطعه قطعه سازد.

«ويحهم!» و اژه ى «ويح» براى نشان دادن تعجب بكار مى رود و در اينجا با اضافه به «هم» بدين معناست كه؛ «اى واى بر آنان!» «انى زحزحوها عن رواسى الرسالة؟» در نسخه ى ديگرى «زعزعوها» آمده است.

دخت يگانه ى پيامبر از گزينش زشت و ناهنجار آنان شگفت زده مى شود. از اين موضوع كه چگونه آنان خلافت پيامبر را از جايگاه استوار و شالوده تزلزل ناپذير آن كه بسان كوه ها براى كنترل حركت منظم زمين هستند و زمين را با نقش نگاه دارنده ى و نظام بخش خويش، از حركت تند و اضطراب و تزلزل باز مى دارند، آنان اين خلافت با اين نقش و بركت را به جاى ديگرى كه فاقد اين نقش سازنده و نظام بخش است بردند.

«و قواعد النبوة» و اژه ى «قواعد» جمع «قاعده» در اينجا به مفهوم پايه و شالوده براى ساختمان است. همانگونه كه اگر يك ساختمان عظيم و شالوده اى استوار بنياد نگردد سرانجام فرومى ريزد، خلافت عادلانه و انسانى پيامبر نيز همينگونه است. آن هم اگر با بازيگرى و فريب در غير جايگاه استوار و شايسته ى خويش انتقال يابد، از نظر محتوا فروريخته و نظام آن از هم فرومى پاشد و پايه هايش متزلزل مى گردد.

«و مهبط الروح الامين» فرشته ى امين وحى در خانه ى مبارك پيامبر و خاندان و دخت فرزانه ى او فرود مى آمد و خانه ى فاطمه عليهاالسلام فرودگاه فرشته ى وحى بود.

«والطبين بامور الدنيا و الدين» آنان جانشينى پيامبر را از خاندان او و بطور مشخص از امير مومنان بجاى ديگر بردند و كسانى را كنار زدند كه هم حاذق ترين و كاراترين انسانها در امور دنيا و اداره ى شايسته و بايسته ى جامعه بودند و هم با كفايت ترين و با درايت ترين انسانها در شئون دين و مقررات الهى و...

«الا ذلك هو الخسران المبين» آرى بخداى سوگند كه اين زيان آشكارى بود زيان جبران ناپذيرى كه جامعه و امت در همه ى ميدان هاى زندگى فردى و خانوادگى، اجتماعى و اقتصادى، بهداشتى و سياسى، سازندگى و آبادانى، دينى و فرهنگى اين جهان و آن جهان بدان دچار شد و تمامى اين خسارت سهمگين آنگاه دامنگير امت گرديد كه حكومت و زمام اداره ى امور و تدبير شئون جامعه را ظالمانه از خاندان رسالت گرفتند و عناصرى در جايگاه والاى رهبرى اسلامى دخالت نمودند كه وجودشان با اسلام حقيقى ناسازگار بود. چرا كه اسلام واقعيتى بود و آنان چيزى ديگر عناصرى قدرت را قبضه كردند كه به زمين ريختن خون مردم بى گناه برايشان ساده تر از ريختن آب بر زمين بود و بازى با مقررات الهى و قوانين اسلامى بسان بازى با توپ يا ديگر بازيها و سرگرميها، بشمار مى آمد. و اقعيت اين است كه نگونساريها، و بدبختى هايى كه جامعه ى اسلامى در گذر زمان و طول تاريخ از اين غضب حقوق خاندان پيامبر و كنار زدن اميرمومنان دامنگيرش گرديد بگونه اى دردناك است كه پوست بدن را مى لرزاند و دلها را به درد مى آورد. و همه ى اين رويدادهاى انحطاطآفرين و تاسف بار بدان جهت روى داد كه رهبرى و تدبير امور جامعه را عناصرى به كف گرفتند كه نه از انديشه و خرد شايسته اى بهره ور بودند و نه از ايمان و عمل بايسته اى.

ما در اين نوشتار فرصتى براى نمايش فجايع و قتل عام ها وكشتارهاى دردناكى كه برخى از زمامداران مسلمان نما و مدعى اسلام در طول تاريخ بدانها دست يازيدند، نداريم. كره ى زمين با پوسته ى خويش گورهاى دسته جمعى بسيارى را كه هزاران انسان را در خود جاى داده اند، پوشانده است. اينان مردمى هستند كه بى هيچ گناهى قربانى جاه طلبى ها و هوسهاى جنون آميز اين خودكامگان سياهكار گشته و فداى قدرت و رياست و لذت جويى آنان شده اند. و شما خواننده ى گرامى ديگر از سركوب و بيداد و محروميت و گرسنگى و بدبختى و فلاكتى كه بر بندگان خدا و شهرها و روستاها، بخاطر شقاوت و جنايت اين خودكامگان سايه ى شوم خويش را گسترده است هرچه مى خواهى بگو كه گفتنى ها بسيار و دردناك است.

آرى اين همان زيان آشكار و خسارت جبران ناپذير است كه از آغازين روزهاى غصب خلافت امير مومنان و سپردن امور و شئون جامعه به دست عناصرى جز خاندان وحى و رسالت آغاز گرديد و ريسمانش تا امروز و تا آمدن آن نجات بخش بزرگ و راستين عصرها و نسلها كشيده خواهد شد.

«و ما الذى نقموا من ابى الحسن؟» اينان كه دست به اين كار زدند چه اشكال و ايرادى در انديشه والا و ايمان و عملكرد شايسته و درايت و فرزانگى اميرمومنان سراغ داشتند كه زمام امور جامعه را از او ربوده و ديگرى را در اين مورد بر او مقدم داشتند؟ آيا كمبودى در دانش بى كران او يافتند؟ يا جهالتى در فتوا و بيان احكام خدا؟ آيا در اخلاق والاى او چيز ناپسندى ديدند؟ يا در حسب و نسب بلند او عيب و عارى؟ آيا در دين باورى و دين دارى آن حضرت ضعف و نارسايى مشاهده كردند؟ يا عدم كارآيى و توانايى در مديريت وصف ناپذيرش؟ آيا در راه حق و عدالت ترسى از او نظاره كردند؟ يا در نسب رفيع او نقطه ى فرودى؟ آيا كمبودى در شرف و شكوه او نگريستند؟ يا بخل و تنگ نظرى در امور اقتصادى اش؟ آيا نقص و عيبى در شايستگى ها و توانمندى ها و كارايى هايش يافتند؟ يا ضعف و نارسايى در ديگر ميدانها و صحنه ها در ابعاد زندگى اش؟ كداميك؟ آخر چرا و به چه دليل و با كدامين منطق چنين كردند؟ همگان خوب مى دانند كه نه تنها اشكال و ايرادى بر امير مومنان وارد نيست كه آن حضرت داناترين و والاترين انسانها و دروازه ى شهر دانش پيامبر و بهترين و برترين داوران در حل و فصل امور و بيان مقررات الهى است.

او شبيه ترين انسانها به پيامبرى است كه قرآن شريف او را خداوندگار اخلاق شكوهبار و بزرگ، وصف مى كند.

او فرزند رشيد بزرگمرد دشتهاى حجاز جناب «ابوطالب» نخستين مومن قريش و عابدترين و خداپرست ترين اين امت است.

او شجاع ترين شجاعان و پردل ترين آنان است و از همه بيشتر با كفر و شرك و نفاق در راه خدا جهاد نموده است و در اوج قله ى شرافت و شكوه قرار دارد.

او سخاوتمندترين انسانهاست و از هر بخشاينده اى بيشتر و كريمانه تر دارايى خويش را در راه خدا مى بخشد.

با اين بيان و اين امتيازات شگرف و بى نظير در وجود امير مومنان، پس چرا و به چه دليل و به كدامين منطق جانشينى پيامبر كه حق آسمانى او بود از وى سلب شد و به عناصرى كه فاقد اين ويژگيها بودند، واگذار گرديد؟

راز اين حق كشى

بانوى فرزانه ى اسلام بر اين سوال اساسى خود پاسخ مى دهد و مى فرمايد:

«نقموا منه- والله- نكيرا سيفه» را ز حقيقى اين حق كشى اين بود كه شمشير عدالت امير مومنان براى ظالمان و تبهكاران آخته و برنده بود و بخاطر همين امتياز بزرگ بر او خرده گرفته و از وى عيبجويى نمودند. چرا كه آن شير مرد صحنه ها در ميدانهاى پيكار، گذشتگان حق ستيز و شرك گراى همين ها را از پاى درآورده و سردمداران آنها را در هم شكسته و سر راه حق برداشته بود. و به همين جهت هم اينان از شمشير عدالت او كه جانهاى پليد و حق ستيز را مى ربود و نابود مى ساخت، خاطره ى خوشى نداشتند.

«و قلة مبالاته بحتفه» اينان بدان جهت از امير مومنان ناخشنود بودند كه در راه خدا و براى نجات انسانها، به مرگ اعتنايى نداشت. واقعيت اين است كه انسان مجاهدى كه به صحنه هاى پيكار گام مى نهد، بايد نسبت به مرگ بى اعتنا باشد. چرا كه همانگونه كه او دشمن را به خاك هلاكت مى افكند، خود نيز ممكن است به شهادت در راه خدا مفتخر گردد. امير مومنان سالار مجاهدان راه خدا بود و با اين انديشه و باور به ميدان جهاد گام مى نهاد.

او مى فرمود:

«والله لايبالى ابن ابى طالب اوقع على الموت ام وقع الموت عليه.» «به خداى سوگند فرزند ابوطالب باكى ندارد كه در راه خدا خويشتن را به كام مرگ درافكند يا اينكه مرگ پرافتخار او را دريابد.» «و شدة و طاته و نكال وقعته» هنگامى كه گفته شود؛ «فلان مبارز در پيكارش سختگير است.» منظور از اين بيان اين است كه او در ميدان جنگ، هم از قدرت رزمى و بازوان پرتوانى برخوردار است و هم از آگاهيهاى نظامى و فنون رزمى و شناخت موقعيتهاى حساس. و هنگامى كه گفته مى شود؛ «او ضرباتش بر فرق دشمن شكننده است.» منظور اين است كه چنان با دشمن مى رزمد كه ديگران را بر هراس مى افكند و به ميدان آمده را درس عبرت تماشاگران مى سازد.

با اين بيان امير مومنان هم از توان رزمى و قدرت جسمى و روحى وصف ناپذيرى بهره ور بود و هم در آگاهى و شناخت موقعيت ها و تاكتيكهاى جنگى، بى نظير.

افزون بر آن، ضربات كوبنده ى آن حضرت به دشمن آنچنان صدمه ى شديدى وارد مى آورد كه براى ديگر حق ستيزان جبهه ى شرك و ارتجاع ترس و دلهره بر جاى مى نهاد و براى ديگران عبرت.

«و تنمرة فى ذات الله عز و جل» و اژه ى «نمر» به مفهوم شدت خشم است و بيانگر اين مطلب است كه آن حضرت آنگاه كه بخاطر پايمال شدن ارزشها و شرارت دشمن به خشم مى آمد و دست به شمشير عدالت مى برد، ديگر از جان خويش پروا نداشت و براى او تفاوت نمى كرد كه دشمن از نظر شمار كم باشد يا زياد.

در آن شرايط نه قدرتى مى توانست او را در ميدان جهاد بازگرداند و نه چيزى مى توانست ميان او و هدف الهى اش فاصله افكند و نه مانعى مى توانست او را از راه توحيدى اش باز دارد.

به هر حال به عنصر شجاع و پرشهامتى كه بى اعتنايى به خطر و بدون ترس از مرگ جهاد مى كند و با همه ى شجاعت و خشم مقدسش در برابر تجاوز قامت برافراشته مى دارد، به چنين قهرمانى گفته مى شود «تنمر»، يعنى بسان پلنگى خشمگين، بى هيچ ترس و هراسى خود را به درياى مشكلات و دشمن مى افكند و با شدت خشم پيكار مى كند.

چكيده ى اين فراز از سخن فاطمه عليهاالسلام اين است كه: راز انحراف مردم سست عنصر و دنياپرست از راه و رسم امير مومنان چيزى جز غرضهاى شخصى و بيماريهاى روحى و درونى نبود كه در دلهاى آنان ريشه دوانيده بود. و علت آن هم شدت عدالت و عدالت خواهى و ستم ستيزى آن حضرت بود.

چرا كه آن حضرت در جنگ «بدر» و «احد» و «حنين» و «خندق» و ديگر ميدانها، شمار بسيارى از سردمداران شرك و سركرده هاى كفر و چهره هاى شناخته شده ى جاهليت نظير؛ عتبه، شيبه، وليد، عمر بن عبدود، و عقبه و... را به خاك هلاكت افكنده بود و بيشتر تيره هاى عرب كينه و دشمنى آن حضرت را تنها بخاطر شمشير ستم سوزش بر دل گرفته بودند. تا آنجايى كه پس از گزينش اسلام و ايمان به خدا نيز اين رسوبات كينه و عداوت در ژرفاى جانها بصورت نهان باقى ماند و ريشه دوانيد.

افزون بر آنچه آمد، پيروزيهاى شكوهبارى كه امير مومنان در همه ى ميدانهاى زندگى در پرتو ايمان عميق و تلاش و اخلاص وصف ناپذير خويش بدست آورد و پيشرفت چشم گير و خيره كننده اى كه در ابعاد گوناگون حيات نصيب آن حضرت گرديد و او را به پرفرازترين قله ى ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى اوج بخشيد، همه و همه چيزهايى بود كه بطور طبيعى حس حسادت را در دلهاى كسانى كه در هيچ بعدى توان همپايى با او را نداشتند، برانگيخت و اين بيمارى حسادت آنان را به كينه توزى و دشمنى با الگوى فضيلت و كمال سوق داد.

براى نمونه آياتى كه پيرامون شخصيت والاى او فرود آمد، و نيز رواياتى كه از پيامبر، تنها در ترسيم عظمت او صادر گرديد و همچنين موقعيتهاى درخشانى كه تنها او بدانها مفتخر گشت و سرانجام ويژگيهايى كه او را از همه ى جهانيان ممتاز ساخت، همه ى اينها در دلهاى بيمار، بدترين اثر را نهاد.

اين رسوبات جاهلى و اثرات ويرانگر آن كه در ژرفاى قلبهاى حسادت ورز و بيمارگونه ريشه دوانيده بود تا رحلت غمبار پيامبر و فراهم آمدن موقعيت مناسب و رفع موانع، بسان آتشى سوزان در زير پوششى از خاكستر نهفته ماند و از درون به رشد سرطانى خويش پرداخت و پس از رحلت پيشواى بزرگ توحيد و آماده شدن جو مساعد براى تلاشهاى تخريبى و ارتجاعى بود كه خاكسترها كنار رفت و آتشى سوزان پديدار شد و در اندك زمانى شعله هاى سركش آتش آن حسادتها و كينه توزى ها و حقارتها و تنگ نظرى ها زبانه كشيد و به سوزانيدن ارزشها و قداست ها و آموزگاران راستين آنها پرداخت.

آيا اينگونه نيست؟

شما خواننده ى حقجو را به خداى سوگند مى دهم به نكات ذيل، خوب بنگر و بينديش و خود داورى كن كه اينگونه نيست؟

1- فراموش نكرده اى كه در بخشهاى گذشته ى همين كتاب، اين واقعيت ترسيم گرديد كه گروهى از ياران پيامبر، يكى پس از ديگرى به خواستگارى دخت فرزانه ى پيامبر، فاطمه عليهاالسلام شتافتند اما پيامبر به آنان پاسخ منفى داد. در صورتى كه پس از همه ى آنان به مجرد اينكه امير مومنان از آن دخت بهشت خواستگارى كرد، پيامبر با آغوش باز و چهره ى گشاده و شايسته ترين صورت ممكن از او و خواسته اش استقبال فرمود و به او پاسخ مثبت داد.

آيا اين پيروزى بزرگ و موقعيت شايان و بى نظير از چيزهايى نيست كه آفت ويرانگر حسادت را در دلهاى بيمار برانگيزد؟

2- پيشواى بزرگ توحيد به ابوبكر فرمان داد تا سوره ى مباركه ى «برائت» را كه تازه فرود آمده بود برگيرد و به سوى «مكه»، كهن ترين معبد توحيد بشتابد و آن را بر مردم آن شهر تلاوت كند، و او نيز از مدينه رو به مكه نهاد. اما در اين شرايط بود كه فرشته ى وحى فرود آمد و پيام آورد كه:

«ان ربك يامرك ان تبلغ هذه السوره بنفسك، او يبلغها رجل منك.» «پروردگارت تو را فرمان مى دهد كه اين سوره را، يا بايد خودت به مردم برسانى و براى آنان تلاوت كنى و يا بزرگمردى نظير خودت و نه ديگرى.» از اين رو پيامبر به امير مومنان دستور داد كه به سرعت بسوى مكه حركت كند و رساندن پيام خدا و تلاوت سوره ى «برائت» براى مردم را خود به عهده بگيرد و در همان حال به ابوبكر دستور بازگشت به مدينه را داد.

آيا اين پيروزى شكوهبار امير مومنان از همان چيزهايى نيست كه آفت ويرانگر حسد را در قلبهاى بيمارگونه برمى انگيزد؟

3- و همينگونه بگير و با مطالعه ى ژرف تاريخ پرافتخار زندگى امير مومنان پيش برو، آنگاه خواهى ديد كه نظير اين شگرفيها و موقعيتهاى شكوهبار در زندگى او بسيار است. خواهى ديد كه آن حضرت بود كه در همه ى ميدانهاى علم و عمل، ايمان و تقوا و شكوه معنوى و آراستگى به ارزشهاى اخلاقى و انسانى در پهنه ى حيات، بر همگان پيش گرفته و بر همه ى عصرها و نسلها پيشاهنگ و پيشتاز است.

فرشته ى وحى بارانى از آيات قرآن را در حق شناسى از قهرمانى ها، و به منظور نشان دادن ره آورد زندگى سراسر افتخار و عملكرد شايسته و سرنوشت ساز آن حضرت و در ترسيم پذيرفته شدن انفاق ها و بخششهاى ظالمانه و انساندوستانه ى او و در راه ستايش از كارهاى بزرگى كه آن بزرگمرد تاريخ بشر انجام داد به فرمان خدا، بر قلب پاك پيامبر باراند و پيروان اسلام اين آيات الهى را در بامدادان و شامگاهان و ساعات شب و روز با شادمانى و شور و شوق و برخى نيز ناخواسته و ناخشنود تلاوت مى كنند و شكوه و صف ناپذير معنوى او را از زبان وحى و كتاب خدا مى شنوند و مى نگرند...

/ 79