و اقعيت اين است كه با تعمق در انبوه اسناد و مدارك خدشه ناپذير روشن مى شود كه «فدك» به سه دليل از آن بانوى بانوان بود و مصادره ى آن كار غاصبانه و زورمدارانه و به انگيزه ى سياسى بوده است.اين دلايل و جهات سه گانه عبارتند از:
اصل «يد» يا در اختيار داشتن
نخستين دليل بر اين حقيقت كه «فدك» از آن فاطمه عليهاالسلام بود اين است كه فدك از حيات پيامبر در دست او بود و آن حضرت هرگونه كه صلاح مى ديد در آن تصرف مى كرد و بر آن وكيل و نماينده و كارگزار مى گماشت. از اين رو خارج ساختن آن از دست مالك و صاحب آن جز با دليل و مدرك و بينه محكم و قانع كننده، كارى روا و عادلانه و درست نبود. مگر پيامبر گرامى نفرمود: «البينة على المدعى، و اليمين على من انكر.» اقامه ى دلايل و برهان بر عهده ى ادعاكننده است و كسى كه بر ضد او ادعايى صورت مى گيرد در صورت انكار بايد سوگند ياد كند كه ادعا بى اساس است.با اين بيان، بر اساس همين واقعيت روشن كه فدك در اختيار فاطمه عليهاالسلام و در تصرف او بود، به نوعى نشانگر مالكيت اوست و نيازى به اقامه ى «بينه نداشت و دستگاه مصادره كننده مى بايست با دليل و برهان حقانيت ادعاى خويش را اثبات نمايد نه اينكه از آن حضرت بينه بخواهد و كارشكنى و بهانه تراشى كند و زورمدارى را جايگزين قانون نمايد، اين نخستين دليل بر اين حقيقت كه «فدك» از آن فاطمه بود.
هديه و بخشش پيامبر
را ه ديگر بر حقانيت موضع دخت سرفراز پيامبر و مالكيت او اين بود كه پيامبر فدك را به عنوان هديه به «فاطمه» بخشيد و آن حضرت از راه هديه يا بخشش پيامبر خدا مالك فدك شد. و دست درازى ديگران به آن با هر دستاويزى، كارى ظالمانه و غاصبانه است.
از راه ارث
و سومين راه بر حقانيت بانوى بانوان اين است كه «فدك» به صراحت قرآن، حق ويژه و بهره ى اختصاصى پيامبر است و روشن است كه فاطمه عليهاالسلام دخت يگانه ى او، وارث آن حضرت است و بطور طبيعى آن را به ارث مى برد. اما گروه حاكم با هر دليل و راه و مسلم و درستى مخالفت ورزيدند و بى هيچ دليل و مداركى ملك او را مصادره نمودند و آنگاه بر خلاف آيين دادرسى اسلام از فاطمه عليهاالسلام خواستند تا دليل و گواه بياورد و نيز اصل قطعى و روشن «ارث» را بدينصورت انكار نمودند كه از پيامبران نمى توان ارث برد و آنان چيزى به ارث نمى نهند.روشن است كه فاطمه عليهاالسلام از جهات سه گانه اى كه از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت مى توانست حقوق پايمال شده ى خويش را بخواهد و بر همين اساس هم بود كه آن بانوى ستم ستيز و حق طلب، شهادتمندانه گام به ميدان حق طلبانه نهاد و حقوق خويش را مطالبه نمود.نخست ملك مصادره شده ى خويش را با اين عنوان كه هديه پيامبر به اوست مطالبه كرد و از پى آن بر اساس قانوان ارث به احياء حقوق خويش پرداخت.اين نكته را «حلبى» در سيره ى خويش به صراحت ترسيم كرده است كه: فاطمه عليهاالسلام پس از رحلت جانسوز پيامبر و مصادره ى «فدك» از سوى حكومت، نزد «ابوبكر» رفت و فرمود: ان فدك نحلة ابى، اعطانيها حال حياته.«فدك» بى هيچ ترديدى هديه پدر گرانقدرم به من مى باشد و آن را در زمان حيات ظاهرى اش به من بخشيده است.ابوبكر اين حقيقت روشن را انكار كرد و گفت: اريد بذلك شهودا...من بر اين واقعيت گواه مى خواهم.فاطمه عليهاالسلام كه بر خلاف آيين دادرسى اسلامى از او گواه مى خواستند، نويسنده و شاهدنامه ى پيامبر، على عليه السلام را نزد «ابوبكر» برد و امير مومنان بر اين حقيقت گواهى داد، اما «ابوبكر» گواه ديگرى طلبيد و «ام ايمن» گواه ديگر تنظيم نامه ى پيامبر حضور يافت و بر حقانيت موضع فاطمه گواهى داد اما «ابوبكر» گفت: ابرجل و امراة تستحقينها؟؟ آيا شما فكر مى كنى كه با گواهى يك مرد و يك زن درخور اين حق مى شوى كه «فدك» را به تو بازگردانيم؟ «طبرسى» در كتاب خويش در اين مورد مى نويسد: فاطمه عليهاالسلام نزد «ابوبكر» رفت و فرمود: لم تمنعنى ميراثى من ابى رسول الله؟ و اخرجت وكيلى من فدك و قد جعلها لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بامر الله تعالى؟ چرا مرا از ارث پدرى خويش باز داشته و وكيل مرا از «فدك» بيرون رانده اى، در حالى كه پيامبر گرانقدر آن را به فرمان خدا به من واگذار نموده؟ ابوبكر پاسخ داد: گواهانت را بر اين سخن بياور تا در آنچه صورت گرفته است دگرباره تصميم بگيرم و حكم مصادره را باطل اعلان كنم.پس از اين سخن «ام ايمن» آمد و گفت: اى «ابوبكر»! من پيش از آنكه سخن پيامبر را در مورد خويشتن يادآورى كنم و ديدگاه شما را در مورد آن نشنوم، گواهى نخواهم داد. آنگاه افزود: «ابوبكر»! تو را به خداى سوگند كه آيا اين سخن پيامبر در مورد مرا شنيده اى و مى دانى كه فرمود: «ام ايمن بانويى از بانوان بهشت است؟» «ابوبكر» پاسخ داد: چرا، مى دانم درست است.«ام ايمن» گفت: اينك من گواهى مى دهم كه خداى جهان آفرين به پيامبر خويش وحى فرمود كه: فات ذالقربى حقه... و پيامبر نيز در انجام فرمان خدا، فاطمه عليهاالسلام را خواست و فدك را به دستور خدا به او بخشيد.پس از او امير مومنان نيز نزد «ابوبكر» آمد و همينگونه گواهى داد:از اين رو «ابوبكر» بناگزير نامه نوشت و با لغو حكم مصادره، فدك را به فاطمه عليهاالسلام بازگردانيد و نامه را به آن حضرت داد.هنوز «فاطمه» از نزد ابوبكر نرفته بود كه «عمر» وارد شد و با ديدن نامه، از «ابوبكر» پرسيد كه چه نوشته است؟ «ابوبكر» پاسخ داد: «فاطمه» بر اين مطلب پاى مى فشارد كه «فدك» ار آن اوست و پيامبر آن را به دستور خدا به او بخشيده است. «على» و «ام ايمن» نيز بر خواسته ى او گواهى كرده اند و من بناگزير نامه اى در حقانيت موضع او نوشته و به او داده ام.«عمر» گام به پيش نهاد و نامه را برگرفت و در برابر ديدگان همه به نامه ى خليفه آب دهان افكند و آن را پاره پاره كرد. [ سيره حلبى، ج 3، ص 391. ] «ابوبكر» به او چيزى نگفت و دخت فرزانه ى پيامبر با حالت گريه از آنجا خارج شد.در «سيره ى حلبى» در اين مورد آمده است كه: «عمر» نامه «ابوبكر» را گرفت و آن را پاره كرد.از ششمين امام نور آورده اند كه فرود: بانوى نمونه ى اسلام به پيشنهاد امير مومنان نزد ابوبكر رفت و فرمود: تو بر جايگاه رفيع پدرم پيامبر نشسته و مدعى جانشينى او هستى. اگر «فدك» از آن خودت هم بود و من آن را از تو مى خواستم، بر تو لازم بود آن را به من بازگردانى، آيا اينگونه نيست؟ ابوبكر پاسخ داد: چرا درست مى گويى. و آنگاه حكم برگردانيدن «فدك» را نوشت و به فاطمه تقديم داشت.آن حضرت نامه را در دست داشت كه بسوى خانه بازگشت. عمر در ميان راه به او برخورد و از نامه پرسيد؟ حضرت فرمود: نامه اى است كه ابوبكر در مورد بازگشت «فدك» نوشته است.عمر نامه را خواست و آن حضرت از تسليم آن خودارى كرد اما او ضمن نواختن بر سينه ى فاطمه و زدن سيلى بر چهره اش، نامه را گرفت و پاره كرد. [ الشافى، ص 236 تلخيص الشافى، ص 48 لسان الميزان، ج 1، ص 268 ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139. ] دخت سرفراز پيامبر فرمود سند مرا پاره نمودى، خداى به كيفر بيدادت، شكمت را پاره كند. [و فاة الصديقه الزهراء، ص 78. ]
مناظره اى تند ميان امير مومنان و ابوبكر
بار ديگر به بيان «طبرسى» باز مى گرديم كه مى نويسد:پس از برخورد عمر با نامه ى «ابى بكر» و بيرون آمدن فاطمه عليهاالسلام به حالت گريه و اعتراض از نزد آنان، امير مومنان از پى «ابوبكر» به مسجد رفت و همانگونه كه در حلقه ى گروهى از مهاجران و انصار نشسته بود، به او فرمود: چرا فاطمه را از ارث پدرى اش باز مى دارى در حالى كه دخت يگانه ى پيامبر علاوه بر قانون ارث، آن را در زمان پيامبر و به دستور او تصرف كرد و بدينصورت مالك آن گرديد؟ «ابوبكر» پاسخ داد: «فدك» از غنايم اسلامى است و از آن همه ى مسلمانان است. اگر «فاطمه» گواهانى بياورد كه پيامبر آن را به او بخشيده و از حقوق ويژه ى او ساخته است، من آن را به او بازمى گردانم در غير اين صورت در آن هيچ حقى نخواهد داشت.امير مومنان فرمود: تحكم بيننا بخلاف حكم الله فى المسلمين؟ «آيا در مورد ما خاندان وحى و رسالت، جز، طبق قانون خدا و مقررات اسلامى كه در جامعه جارى است، داورى مى كنى؟ «ابوبكر» پاسخ داد: نه...امير مومنان فرمود: اگر در دست مسلمانى چيزى باشد و من آن را بخواهم و مدعى گردم كه از آن من است، شما از كدام طرف گواه مى خواهى؟ «ابوبكر» پاسخ داد: از شما گواه مى خواهم كه مدهى هستى.امير مومنان فرمود: با اين بيان فاطمه چه گناهى داشت كه با وجود در اختيار داشتن «فدك» از زمان پيامبر تا كنون، حق او را بريده ايد و اينك بر خلاف آيين دادرسى اسلامى از او كه مالك «فدك» مى باشد گواه مى خواهى و از كسانى كه مدعى آن هستند گواه نمى خواهى...؟ «ابوبكر» كه در برابر اين منطق محكم پاسخى نداشت پس از اندكى سكوت گفت: هان اى فرزند ابوطالب! بس كن كه ما توان ايستادگى در برابر منطق و استدلال تو را نداريم. تنها اين را مى دانم كه اگر شما گواهانى عادل و مورد قبول ما بياوريد، مى پذيرم. در غير اين صورت «فدك» از غنائم اسلامى محسوب مى شود و از آن مسلمانان، و تو و «فاطمه» دخت پيامبر در آن حقى نخواهيد داشت.امير مومنان فرمود: يا ابابكر تقرا كتاب الله؟ آيا كتاب خدا، قرآن را مى خوانى؟ پاسخ داد: آرى فرمود: اين آيه ى شريفه در مورد چه كسانى فرود آمده است كه مى فرمايد:«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.» آيا اين آيه ى شريفه درباره ى ما خاندان وحى و رسالت فرود آمده است يا ديگران؟ ابوبكر پاسخ داد: درباره ى شما فرود آمده است.فرمود: بر اين اساس اگر برخى گواهى دهند كه دخت آزاده ى پيامبر «فاطمه»، به كار ناپسندى نزديك شده است، شما با او چگونه برخورد خواهى كرد؟ «ابوبكر» گفت: بسان ديگر بانوان مسلمان...فرمود: در آن صورت كفر ورزيده اى.پرسيد: چرا؟ فرمود: بدان جهت كه گواهى آفريدگار هستى بر پاكى و پاكيزگى او از همه ى زشتى ها و پليدى ها را وانهاده و گواهى دروغين بندگان گناهكار او را در مورد دخت پيامبر پذيرفته اى. همينگونه كه اينك فرمان خدا و پيام آور او درباره ى «فدك» را كه به «فاطمه» بخشيده است وانهاده و چنين مى پندارى كه آن جزء غنائم و اموال عمومى است. در حالى كه پيامبر فرمود: بر مدعى است كه اقامه ى دليل و گواه نمايد و بر عهده ى انكاركننده ادعا، تنها سوگند خواهد بود.به بيان «طبرسى» درست در اينجا بود كه مردم به «بگو، مگو» پرداختند و برخى ديگرى را سرزنش كردند و گفتند: به خداى سوگند كه امير مومنان درست مى گويد.علامه حلى در «كشكول» خود به نقل از «مفضل» از ششمين امام نور روايتى آورده است كه به دليل سودمند بودن آن بطور فشرده ترسيم مى گردد.اين روايت اينگونه است: هنگامى كه «ابوبكر» بر اريكه ى قدرت تكيه زد پيكى به ميان مردم گسيل داشت تا همه جا ندا سر دهد كه: هان اى مردم! هر كس از پيامبر خدا وامى خواهد يا آن حضرت به او پيمان و تعهدى سپرده است، بيايد تا من وام آن حضرت را ادا، و به وعداش وفا كنم. دو تن از مسلمانان سرشناس به نامهاى «جابر» و «جرير» نزد او آمدند و هر كدام ادعايى را طرح نمودند كه پيامبر به آنان چنين وعده داده است و «ابوبكر» بى درنگ و بدون هيچ طلب مدرك و گواهى ادعاى آنان را پذيرفت و خواسته ى آنان را ادا كرد.از پى آن دو، دخت يگانه ى پيامبر نزد «ابوبكر» آمد و از او «فدك» و خمس و غنائم را مطالبه نمود، اما «ابوبكر» به آن حضرت فرمود: گواه بياور تا خواسته ات را پذيرا گردم.فاطمه عليهاالسلام به قرآن و آيات آن استدلال كرد و افزود: شما ادعاهاى «جابر» و «جرير بن عبدالله» را بى آنكه از آنان گواه و دليل بخواهى مورد تصديق قرار دادى اما گواهى صريح كتاب خدا را در مورد من نمى پذيرى اين تفاوت چرا؟ سرانجام پس از گفتگو «ابوبكر» گواه خواست و فاطمه، امير مومنان و «حسن» و «حسين» و «ام ايمن» و «اسماء» همسر ابوبكر را آورد و همگى آنان به درستى سخنان دخت فرزانه ى پيامبر گواهى دادند اما «ابوبكر» و يارانش گفتند: اما امير مومنان كه همسر و همتاى «فاطمه» هستند و حسن و حسين نيز فرزندان اويند و دو بانوى نامبرده نيز از ارادتمندان و خدمتگزارن «فاطمه» هستند و به سود او گواهى مى دهند و همه براى منافع خويشتن تلاش مى كنند و جريان را بسوى خود سوق مى دهند.امير مومنان در پاسخ بهانه تراشى هاى آنان فرمود: اما «فاطمه» پاره ى وجود پيامبر است از اين رو هر كس او را بيازارد، پيامبر خدا را آزرده است و هر كس او را دروغگر شمارد، پيامبر را دروغگو شمرده است.اما «حسن و حسين» ، فرزندان پيامبرند و سالار جوانان بهشت. هر كس آنان را دروغگو پندارد، خداى را دروغگو پنداشته است چرا كه بهشتيان نيز راستگويند تا چه رسد به سالارشان. اما من، فراموش نكرده ايد كه پيامبر خطاب به من فرمود:«على جان! تو از من هستى و من از تو، و تو در اين سرا و سراى آخرت برادر من خواهى بود، هر كس تو را نپذيرد مرا نپذيرفته، و هر كس از تو پيروى نمايد مرا پيروى نموده، و هر كس از تو نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است.» اما «ام ايمن» را پيامبر خدا مژده بهشت داد و فرمود: او از زنان بهشت خواهد بود و براى «اسماء بنت عميس» و نسل او نيز دعا فرمود.«عمر» گفت: آرى شمايان همانگونه هستيد كه خود را وصف نموديد، اينها درست است اما گواهى كسانى كه به سود خويش مى دهند پذيرفته نمى شود.امير مومنان فرمود: اگر ما همانگونه هستيم كه گفته شد و شما مى دانيد و آن را تصديق مى كنيد و با اين وصف گواهى ما بدان دليل كه به سود ماست پذيرفته نمى شود و افزون بر آن، گواهى پيامبر نيز پذيرفته نمى شود، پس ديگر بايد به خدا پناه برد و گفت:«انا لله و انا اليه راجعون.» آرى اگر ما حقوق به تاراج رفته ى خويش را كه از دستمان گرفته ايد بخواهيم، شما بر خلاف آيين دادرسى اسلامى، از ما گواه مى خواهيد و روشن است كه در اين جو و شرايط ساخته و پرداخته شما هم كسى نيست كه ما را يارى كند. اما در همان حال شما به حكومت خدا و پيامبر هجوم برده و آن را از جايگاه حقيقى اش كه فرودگاه وحى و رسالت است دور ساخته و به خانه هاى خويش مى بريد، بى آنكه هيچ گواه و دليل و سندى بر كار خويش ارائه نماييد... و آنگاه اين آيه ى شريفه را خواند كه: «و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون.» و بيدادگران بزودى درخواهند يافت كه به كدامين بازگشتگاه باز خواهند گشت. و به دخت فرزانه ى پيامبر فرمود: «فاطمه» جان! برويم تا خدايى كه بهترين داوران است، ميان ما و اين قوم داورى نمايد.