علل بيمارى و شهادت بانوى بانوان - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در راه اهداف و آرمانهاى الهى به شهادت رسيده است.

اينجا بود كه اسماء گريه كرد و از پرده ى دل ناله سر داد.

پيامبر پس از دلدارى آنان، به خانه ى دخت فرزانه اش «فاطمه» بازگشت و به او دستور داد تا غذايى براى خانواده ى «جعفر» آماده سازد، چرا كه آنان به سوگ نشسته اند. و «فاطمه» نيز با دست مبارك خويش نان فراوانى آماده ساخت و آنها را به همراه مقدارى خرما به خانه ى «جعفر» فرستاد.

از شگفتى ها در اين مورد اين است كه پيامبر تهيه ى غذا براى خانواده ى «جعفر» را نه به همسران خويش واگذار كرد و نه به ديگر بانوان هاشمى، و تنها دخت فرزانه اش را براى اين كار برگزيد. چرا كه گويى مى خواست پاداش فراوان اين خدمت نصيب او گردد يا اينكه پيامبر گرامى روابط بسيار دوستانه و سوابق درخشان و خدمات فراوان «اسماء» را نسبت به خاندانش به ياد آورد و او را بدان مفتخر ساخت كه دخت فرزانه اش بدست خويش براى آنان غذا فراهم سازد.

در بحثهاى گذشته خاطرنشان گرديد كه بانو «اسماء» به هنگامه ى رحلت بزرگ بانوى جهان عرب «خديجه» بر بالين او بود، و نيز همو بود كه در پيوند مقدس خانوادگى ميان دخت فرزانه ى پيامبر و امير مومنان حضور داشت و با جديت و پشتكار، تدابير مقدماتى و كارهاى لازم را سامان مى داد و نيز به هنگامه ى طلوع خورشيد جهان افروز وجود سومين امام نور حضرت حسين، نقش كمك رسانى به فاطمه عليهاالسلام را به همراه ديگر زنان ايفا نمود. اين بانوى هوشمند و باايمان پس از شهادت شوى دلاورش «جعفر»، با ابوبكر ازدواج كرد اما هرگز از دوستى و مهرش نسبت به دخت فرزانه ى پيامبر و خاندان او نه تنها سر مويى كاسته نشد، بلكه اين مهر و ارادت و دوستى و رفت و آمد همچنان ادمه يافت تا آنجايى كه در مهر به خاندان رسالت شهره ى آفاق گرديد.

پس از غصب خلافت و مصادره ى فدك و شكستن حرمت خاندان وحى و رسالت و نيز جنگ سردى كه ميان خاندان پيامبر از يك سو و ميان استبداد حاكم به رياست و نمايندگى ابوبكر، از سوى ديگر ادامه داشت، با اينكه اين بانوى بافضيلت در خانه ى «خليفه» غاصب و همراه او بود نه تنها هيچگاه تحت تاثير عواطف و احساسات خانوادگى و فاميلى قرار نگرفت و از ارادت و محبت به فاطمه عليهاالسلام و فرزندانش دست برنداشت، بلكه به عكس بسان يك بانوى آزاده اى در برابر استبداد حاكم قامت برافراشت و با آن به مبارزه اى شگرف دست يازيد كه هنوز هم شگفتى هاى موضع گيرى و مقاومت و عملكردش براى هر پژوهشگرى تازه گى دارد.

با اين وصف و با اين موضع روشن و خداپسندانه ى «اسماء» در ارادت به خاندان پيامبر و در دفاع منطقى از آنان چگونه «ابوبكر» به او اجازه مى داد تا به منظور خدمت به فاطمه عليهاالسلام و فرزندانش به خانه ى امير مومنان برود، و چگونه به او دستور قطع رابطه و گسستن علاقه و ارادت با خاندان رسالت را نمى داد، و او را در آن شرايط براى اين رابطه اش زير فشار نمى نهاد، خود بحث ديگر و راز ناشناخته اى است كه دليل آن روشن نيست.

به هر حال دخت يگانه ى پيامبر، با اين بانوى فداكار انس گرفته و به نشست و برخاست با او علاقه پيدا كرده و با معاشرت با وى احساس آرامش مى نمود و رنجها و دردهاى خويش را با او در ميان مى نهاد و او را بسان خواهرى پرمهر و بسان محبوب ترين و نزديك ترين زن نسبت به خويش به حساب مى آورد.

از همين رهگذر است كه يكى از روزهاى پايانى زندگى پرافتخارش ضمن گفتگو با او به وى فرمود:

«اسماء»! سخنى با تو دارم، آماده اى بشنوى و چاره انديشى كنى؟ هنگامى كه پاسخ مثبت شنيد، فرمود:

«اسماء»! چه كنم كه از پيكرم استخوانى بيش نمانده و پوست بدنم از شدت لاغرى به استخوانها چسبيده است؛ و در «تهذيب» از ششمين امام نور آمده است كه فرمود: آيا مى توانى برايم مركبى فراهم آورى كه پس از اينكه جهان را بدرود گفتم، بدن مرا بپوشاند؟ او پاسخ داد: بانوى من! در هجرت به «حبشه» وسيله ى خاصى را ديدم كه از چوب مى ساختند و مردگان خويش را در درون آن بسوى آرامگاه حمل مى كردند، اگر اجازه مى دهيد نمونه اى از آن را بسازم تا اگر مورد پسند شما قرار گرفت از آن شما باشد. (بدان اميد كه خداوند عمرى به بلنداى آفتاب به شما ارزانى دارد.) پس از اظهار تمايل فاطمه عليهاالسلام، «اسماء» تختى را خواست و آن را بصورت برگردان قرار داد، آنگاه پايه هاى خاصى براى آن تراشيد، سپس با پوشش آن بوسيله ى پارچه اى مخصوص، مركب مورد نظر را ساخت و فاطمه آن را پسنديد و فرمود:

براى من چيزى همانند اين بساز تا پس از اينكه جهان را بدرود گفتم، پيكرم در درون اين مركب چوبين، بسوى آرامگاهم حركت داده شود. پيكر مرا پس از مرگ بپوشان كه خداى تو را از آتش دوزخ بپوشاند. و بنا به روايتى كه در كتاب «استيعاب» آمده است، فرمود: چه وسيله ى خوب و زيبايى ساخته اى، چرا كه در درون آن پيكر زن يا مرد بازشناخته نمى شود. و نيز آورده اند كه آن حضرت با ديدن مركب چوبين كه اسماء ساخته بود، تبسم كرد در حالى كه پس از رحلت پيامبر تا آن روز كسى او را شادمان نديده بود.

علل بيمارى و شهادت بانوى بانوان

با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرايط جسمى و وضعيت روحى اش پس از آن رويدادهاى تلخ، و با وجود راز دارى امير مومنان، سرانجام خبر بيمارى بانوى بانوان در مدينه منتشر گرديد و همگان از شرايط آن حضرت آگاه شدند. لازم به يادآورى است كه فاطمه عليهاالسلام از بيمارى سختى شكايت نداشت كه غيرقابل مداوا برسد، بلكه آنچه او را سخت رنج مى داد و پيكرش را آب مى كرد، امواج دردها و مصيبتها و رنجهايى بود كه هر روز بر آن افزوده مى شد و اين فشارها بود كه بر رنج و بيمارى برخاسته از صدمات وارده در يورش به خانه اش، كمك مى كرد تا بانوى سرفراز گيتى را به بستر شهادت بكشاند.

در كنار اينها فشار سوگ پدر و گريه بسيار بر آن حضرت نيز از عواملى بود كه باعث شدت بيمارى و زوال شادابى و طراوت از خورشيد جهان افروز وجود او مى شد و بايد ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانه ى برخى از مسلمان نماها و نيز تحول ارتجاعى در سيستم سياسى و دگرگونى كارها و تغيير اوضاع و شرايط به سود ارتجاع و جاهليت را نيز از عواملى برشمرد كه فشار دردها و رنجها را هر لحظه بيشتر مى ساخت و خورشيد وجود انديشمندترين و آزاده ترين بانوى جهان هستى را بسوى افق مغرب پيش مى برد.

در بخشها گذشته ى همين كتاب خاطرنشان گرديد كه فاطمه در يورش دژخيمان دولت غاصب به خانه اش به گونه اى ميان در و ديوار فشرده شد كه علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمايه اش، جنين وى نيز سقط گرديد و تازيانه هاى بيدادى كه بر پيكر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خون آلود ساخت و آثار عميقى در آن نازنين بدن بر جاى نهاد. و نيز ضربات شديد ديگرى بر او وارد آمد كه جسم و جان و روح ملكوتى اش را به شدت آزرد.

آرى همه ى اين امور و رويدادهاى دردناك دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بيمارى كشانده و از انجام كارهاى خويش بازداشتند.

عيادت آن دو از دخت گرانمايه ى پيامبر

گزارش رنجش شديد دخت محبوب پيامبر از حكومت غاصب، همه جا پخش شد و به همه ى گوشها رسيد و در نتيجه كسانى كه استبداد حاكم را يارى رسانده و تمامى مفاهيم و ارزشهاى والاى انسانى را دور افكنده و همه ى آياتى را كه در مورد خاندان وحى و رسالت فرود آمده بود، فراموش ساخته و از همه ى روايات روشنگر و صريحى كه آنها را از دو لب مبارك پيامبر در شكوه و عظمت «فاطمه» و شوى گرانقدر و دو فرزند ارجمندش شنيده و به خاطر داشتند، روى برتافته بودند، آرى اينان سخت بر خود لرزيدند و شنيدن خبر رنجش و آزردگى شديد فرزانه ى پيامبر از حكومت بر آنان بسى گران آمد. بتدريج مردم بر حقايق امور آگاه شدند و تازه دريافتند كه در يارى رساندن به رژيمى كه نه سردمداران آن در برابر دخت يگانه ى پيامبر موضع شايسته و خداپسندانه اى دارند و نه خاندان وحى و رسالت چنين رژيم و حكومتى را به رسميت مى شناسند، دچار چه اشتباه وحشتناكى شده اند و سردمداران استبداد نيز به خود آمدند كه سياست خشونت بار و عملكرد زشت و ظالمانه ى آنان زمينه ى خشم و ناراحتى ملى را فراهم ساخته است.

از اين رو استبداد حكم بر آن شد تا بر عملكرد زشت خويش پرده و پوشش برافكند و به هر صورت ممكن گذشته را جبران سازد. به همين جهت بود كه سردمداران دولت غاصب تصميم گرفتند، با دخت فرزانه ى پيامبر به عنوان عيادت ديدار كنند و در چهارچوب همين ملاقات و عيادت رضايت خاطر او را فراهم آورند تنها در اين صورت است كه همه چيز خاتمه يافته و تمامى مصائب و فجايع به بوته ى فراموشى سپرده مى شود. آرى آنان اينگونه انديشيدند و تدبير نمودند. و ما نيز در روزگار خويش بسيارى از همين قماش جنايتكاران را ديده ايم كه بر بندگان شايسته كردار خدا اهانتها و تحقيرها و انواع ستم و بيداد و شكنجه را روا مى دارند، آنگاه در آخر كار بسوى قربانى ستم و بيداد خويش رفته و در نهان از او پوزش مى طلبند و شيادانه مى پندارند كه با اين بازيگرى، عملكرد زشت و رسواى خويش را شسته و با اين پوزش طلبى هاى پنهانى آثار و پيامد جنايت خويش را از ميان برداشته اند.

اما غافل از اينكه سالار بانوان اين شيوه هاى بازيگرانه را خوب مى شناسد و از همه ى نقشه هاى آنان آگاه است.

اينك اين شما و اين هم واقعيت مورد بحث.

دو كتاب «الامامة و السياسة» [ الامامة و السياسة، ج 1، ص 14 ] و «اعلام النساء» [ اعلام النساء، ج 3، ص 1314 ] چنين آورده اند:

«عمر» به «ابوبكر» گفت: اينك بيا تا دست در دست هم به خانه ى «فاطمه» (دخت يگانه ى پيامبر) برويم چرا كه ما با عملكرد خويش او را به خشم آورده ايم. و از پى اين سخن هر دو به در خانه ى آن حضرت شتافته و از او اجازه ى ورود خواستند اما آن بزرگوار به آنان اجازه نداد.

نزد امير مومنان رفتند و از او خواستند تا آنان را نزد دختر پيامبر ببرد و آن حضرت چنين كرد.

هنگامى كه در برابر بانوى سرفراز گيتى نشستند، او روى خويش را از آنان بسوى ديوار برگردانيد، آن دو براى آغاز سخن سلام كردند اما پاسخ آنان را نداد.

«ابوبكر» رو به آن حضرت گفت: اى محبوب پيامبر! به خداى سوگند كه نزديكى و خويشاوندى به پيامبر در نظر من از خويشاوندى و نزديكى به خودم محبوب تر است و در نتيجه خويشاوندان و نزديكان پيامبر را بيشتر از نزديكان خود دوست مى دارم و تو اى سالار زنان گيتى! حتى از دخترم عايشه برايم محبوب تر و گرامى تر هستى و در مورد خود پيامبر چنانم كه آرزو داشتم آن روزى كه پدر والاى شما جهان را بدرود گفت، من مرده بودم و پس از رحلت او در اين سراى فانى نبودم. با اين بيان آيا شما فكر مى كنى كه من حقوق تو و موقعيت عظيم معنوى ات را فراموش مى كنم؟ هرگز! چنين نيست بلكه هم حق تو را به رسميت مى شناسم و هم برترى و شرافت شكوهبارت را، و هرگز شما را از حق خدشه ناپذيرت بازنخواهم داشت. و اقعيت اين است كه از پدر گرانقدرت شنيدم كه مى فرمود: ما گروه پيامبران با رحلت خويش چيزى به ارث نمى گذاريم و آنچه باقى بماند صدقه خواهد بود!!

دخت يگانه ى پيامبر فرمود: آيا روايتى را از پيامبر گرامى برايتان بخوانم كه بدانيد و عمل كنيد؟ پاسخ دادند: آرى فرمود: شما دو تن را به خداى سوگند مى دهم كه آيا اين بيان پيامبر را نشنيديد كه مى فرمود:

«رضا فاطمة من رضاى، و سخط فاطمة من سخطى، فمن احب فاطمة ابنتى فقد احبنى و من ارضى فاطمة فقد ارضانى، و من اسخط «فاطمة» فقد اسخطنى؟» «خشنودى «فاطمه» خشنودى من است و خشم او خشم من. هر آن كس كه «فاطمه» را دوست بدارد، بى ترديد مرا دوست داشته و هر كه «فاطمه» را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته است و هر كس «فاطمه» را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است.» آيا اين روايت را از پيامبر نشنيديد؟ آن دو گفتند: چ را دخت گرانمايه ى پيامبر فرمود: اينك من خداى عادل و فرشتگان او را به گواهى مى گيرم كه شما دو تن با سياست تجاوزكارانه و شكستن مرزهاى دين خدا مرا به خشم آورديد و خشنودى خاطرم را فراهم نساختيد، به گونه اى كه به هنگام ديدار با پيامبر از شما دو نفر به او شكايت خواهم برد.

«ابوبكر» گفت: من از خشم خدا و خشم تو اى «فاطمه»! به خداى پناه مى برم و آنگاه با صداى بلند به گريه افتاد و به گونه اى گريست كه چيزى نمانده بود كه بميرد و در همان حال فاطمه عليهاالسلام مى فرمود: به خداى سوگند كه در هر نمازى كه به بارگاه او به جا آورم بر تو نفرين نثار خواهم كرد... و ابوبكر گريه كنان از خانه ى دخت فرزانه ى پيامبر خارج شد.

پس از خروج از خانه ى امير مومنان گروهى از طرفدارانش گرد او حلقه زدند و او به آنان گفت: «هان اى مردم! هر كدام از شما شب را در كنار همسرش به آرامش مى خوابد و با خانواده و فرزندانش روزگار را به شادمانى مى گذارند، اما مرا با انبوه گرفتاريهايم دست به گريبان رها ساخته ايد. هان! بدانيد كه من بيعت شمايان را نمى خواهم، بيعت خودتان را بازپس بگيريد.» و بدينسان نقشه ى شوم آنان با برخورد امواج آگاهى و درايت و آينده نگرى دخت فرزانه ى پيامبر نقش بر آب شد.

عيادت به گونه اى ديگر

در اين مورد در «علل الشرايع» آمده است كه:

هنگامى كه دخت محبوب پيامبر به بستر بيمارى و شهادت افتاد، «ابوبكر» و «عمر» به ظاهر به بهانه ى عيادت آن حضرت به در خانه ى امير مومنان آمدند و اجازه ى ورود خواستند اما فاطمه عليهاالسلام به آن دو اجازه ى ورود نداد.

ابوبكر با ديدن اين شرايط به خدا پيمان بست كه تا آنگاه كه فاطمه به او اجازه ى ديدار ندهد و او نتواند خاطر خطير دخت فرزانه ى پيامبر را فراهم آورد، هرگز زير سقفى نخوابد. از اين رو شبها را در زير آسمان و مكانى كه سقف نداشت استراحت مى كرد.

«عمر» براى نجات او نزد امير مومنان آمد و گفت: حقيقت اين است كه ما جز اين مرتبه، چند مرتبه ى ديگر به منظور ديدار دختر پيامبر آمده ايم، اما هر بار ما را رانده و اجازه ى ملاقات نداده است تا بتوانيم به گونه اى خاطر خطير او را از آنچه پس از رحلت پيامبر روى داده است فراهم آوريم. اينك نزد شما آمده ايم تا اگر صلاح مى دانيد براى ما اجازه ى ديدار بگيريد.

امير مومنان آنان را پذيرفت و به حضور دختر پيامبر رفت و گفت: هان اى دخت محبوب پيامبر خدا! تو از اين دو تن بيدادها و حق كشى ها ديده اى و اينك چند بار است كه به منظور ملاقات شما آمده اند و شما به حق آنان را نپذيرفته اى اما اكنون اين دو تن از من تقاضا كرده اند برايشان اجازه ى ديدار بگيرم، آيا اجازه مى دهيد؟ فاطمه پاسخ داد: به خداى سوگند! نه به آنان اجازه ى ديدار مى دهم و نه حاضرم با آنان سخنى بگويم تا پدر گرانمايه ام را ديدار نموده و شكايت اين دو را به او ببرم و به او بگويم كه اين دو چگونه به من ستم روا داشتند و چه حق كشى ها و شرارتها كه نكردند!

على عليه السلام فرمود: «فاطمه» جان موضع شما بر حق و عادلانه است، شما درست تصميم گرفته ايد، اما من به اين دو روى مساعدت نشان داده ام كه برايشان اجازه ى ديدار بگيرم.

دخت انديشمند پيامبر فرمود: اگر چنين است شما نيز به وظيفه ى خويش عمل كن. چرا كه خانه، خانه ى توست و بانوان مسلمان از همسران خويش پيروى مى كنند، و من نيز در هيچ موردى مخالف ديدگاه شما عمل نخواهم كرد، بنابراين هر كس را دوست مى دارى اجازه ى ورود به خانه ات بده.

امير مومنان از خانه خارج شد و به آنان اجازه ورود داد.

هنگامى كه وارد شدند و چشمانشان به دخت فرزانه ى پيامبر افتاد، به او سلام كردند اما آن حضرت پاسخ نداد و از آن دو روى برگردانيد.

آنان دگرباره كوشيدند تا روبروى حضرت قرار گيرند و چندين بار اين كار تكرار شد اما موفق به كسب خشنودى دختر پيامبر نشدند.

آنگاه همانگونه كه در بستر بيمارى و شهادت خفته بود، فرمود: على جان! اين پارچه را بر روى من بيفكن و به بانوانى كه در اطراف بسترش بودند، دستور داد چهره ى نورافشانش را از آن دو برگردانند.

زنان به دستور آن حضرت عمل كردند، اما آن دو باز به گونه اى نشستند كه روبروى او قرار گيرند.

در اين هنگام «ابوبكر» گفت: اى دختر گرنمايه ى پيامبر! ما آمده ايم تا خشنودى خاطر خطير شما را فراهم آوريم و خشم و ناراحتى و ناخشنودى شما را بخاطر آنچه روى داده است بزداييم. بنابراين از شما تقاضا مى كنيم كه از عملكرد ظالمانه ى ما بگذرى و از حق كشى هايى كه پس از رحلت پيامبر پيش آمده و بيدادى كه بر شما رفته است، همه را در پرتو بزرگوارى خويش ناديده بگيرى.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: من با شما دو تن بطور مستقيم و بدون واسطه سخن نخواهم گفت تا پدر گرانمايه ام پيامبر را ديدار نموده و شكايت شما را به او برم و به او بگويم كه پس از رحلتش چه بيدادى در حق من روا داشتيد.

آنگاه رو به امير مومنان كرد و فرمود: على جان! من سوگند خورده ام و بطور مستقيم با آنان گفتگو نخواهم كرد تا اينكه حقيقتى را كه از پيامبر خدا شنيده اند از آنان جويا شوم. اگر براستى پاسخ درست دادند و راست گفتند: آنگاه نظرم را در موردشان خواهم گفت و در مورد خواسته ى آنان تصميم خواهم گرفت.

آن دو گفتند: بگو، به خداى سوگند كه درست پاسخ خواهيم داد. ما در مورد پرسش تو اى دخت يگانه ى پيامبر، جز به راستى سخن نخواهيم گفت.

فاطمه فرمود: شما را به خداى سوگند مى دهم كه آيا بخاطر مى آوريد كه پيامبر بخاطر كارى فورى، شبانگاهى شما را خواست و در آن نشست بود كه فرمود:

فاطمة بضعة منى و انا منها، من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله، و من آذاها بعد موتى كان كمن آذاها فى حياتى، و من آذاها فى حياتى كان كمن اذاها بعد موتى؟ «فاطمه پاره ى وجود من است و من از او هستم. هر كس او را بيازارد در حقيقت مرا آزرده است و هر كس مرا بيازارد خداى را آزرده است. هر كس پس از رحلت من او را بيازارد بسان كسى است كه در حيات من او را آزرده است و هر كس او را در زمان حيات من بيازارد بسان كسى است كه او را پس از رحلت من آزرده است.» آيا شما دو تن اين روايت را نشنيده ايد؟ پاسخ دادند: چرا به خداى سوگند.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: «الحمدلله» ستايش از آن خداست.

و آنگاه نيايشگرانه گفت:

بار خدايا! من تو را به گواهى مى گيرم، و اى حاضران! اى بندگان خدا! شما را نيز به شهادت مى طلبم كه اين دو تن، هم در زمان زندگى و هم در آستانه ى مرگم مرا آزردند. و افزود كه: به خداى سوگند! با آن دو، سخنى نخواهم گفت تا پروردگارم را ديدار كنم و شكايت خويش را از ستم و بيداد آنان به او برم و بگويم كه آن دو چه حق كشى ها و شرارتها در حق من روا داشتند.

«ابوبكر» با شنيدن سخنان بانوى بانوان به خود نفرين كرد و گفت:

اى كاش مادرم مرا به دنيا نياورده بود!!

اما «عمر» بر او برآشفت و گفت: «شگفت» از مردمى كه تو را به زمامدارى خويش خوانده اند!! چرا كه تو براستى پير خرفتى هستى كه خرد خويش را از دست داده اى!! به همين جهت به خاطر خشم زنى بى تابى مى كنى و از خشنودى او شادمان مى گردى. آخر اين مردم چگونه تو را با اين حال و روز به فرمانروايى خويش انتخاب كرده اند؟ تو را چه به خشم او؟ و از خشم يك زن چه ساخته است؟» و آنگاه برخاستند و رفتند. مرحوم محدث قمى در اين مورد آورده است كه:

پس از بيرون رفتن آن دو از خانه، دخت فرزانه ى پيامبر به امير مومنان گفت: آيا خواسته ات را در اين مورد برآوردم؟ على عليه السلام فرمود: آرى آن حضرت گفت: اينك شما خواسته ى مرا خواهى پذيرفت؟ امير مومنان فرمود: خواسته ات را بگو به جان پذيرايم.

فرمود: على جان! از تو مى خواهم تدبيرى بينديشى كه پس از مرگم آن دو نتوانند بر پيكرم نماز بخوانند و يا در كنار مزارم حضور يابند و بدينوسيله ساده دلان را بفريبند. [ بيت الاحزان، ص 145. ]

/ 79