يارى خواهى از انصار - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«و اجعله رب رضيا» [ سوره 19، آيه 6. ] «و او را اى پروردگار من شايسته و پسنديده گردان!

آرى اين فراز از آيه ى شريفه به خوبى روشنگر اين واقعيت است كه كه منظور «زكريا» اين نبود كه به او فرزندى ارزانى شود كه رسالت و نبوت و را به ارث برد. چرا كه در اين صورت معناى آيه به كلى ناسازگار مى گردد و چنين مى شود كه او از پروردگارش فرزندى بخواهد كه ميراثبر رسالت او شود و داراى ويژگى باشد كه در بارگاه خدا مورد پسند او قرار گيرد و اين درخواست بيهوده اى است و از پيامبرى فرزانه چون «زكريا» سخت بدور. چرا كه اينگونه درخواست به اين مى ماند كه كسى بگويد:

پروردگارا! براى ما پيامبرى مبعوث ساز و او را خردمند و در اخلاق و رفتار خداپسندانه ساز!

روشن است كه چنين درخواستى بيهوده است و همانگونه كه رفت از پيامبر حكيم و بزرگوارى چون زكريا بسيار ناپسند است كه از پروردگار خويش فرزندى بخواهد و تقاضا كند كه او رسالت وى را به ميراث برد و آنگاه از خدا بخواهد كه اخلاق و رفتارش را خداپسندانه سازد. چرا كه رسالت خود برترين و بالاترين مقام معنوى است و پيامبر خدا آراسته ى به همه ى ارزشهاى والاى انسانى است و ارزشها همه در اين واژه ى مقدس نهفته است. با اين بيان منظور آيه ى شريفه خواستن فرزند است و منظور از ارث بردن نيز همان ميراثى در مال دنياست.

«فخر رازى» نيز بر اين ديدگاه است كه منظور از ارث در دو آيه ى شريفه، ارثبرى در مال و ثروت است نه ارزشهاى معنوى.

مفسران، پيرامون دعاى «زكريا» و خواست او از بارگاه خدا نكاتى دارند كه ترسيم آنها به صورت فشرده به هدف بحث كمك مى كند.

براى نمونه:

1- «طبرسى» در مجمع البيان ذيل آيه ى شريفه مى نويسد: و آنچه را ما آورديم اين است كه «زكريا» از فرزندان عموى خويش پس از مرگ خود مى ترسد، از اين رو درخواست فرزندى شايسته مى كند كه ميراثبر او باشد و مال او را به ارث برد.

اين ديدگاه ما را، آيه ى شريفه تاييد مى كند كه مى فرمايد:

«و انى خفت الموالى من ورائى» [ سوره 19، آيه 6. ] «من پس از مرگ خويش از خويشاوندان و نزديكانم بيمناكم.» و تقاضاى او از بارگاه خدا نيز بخاطر همين ترس و هراس است، ترس و هراس از رفتن ثروت و مالش بدست انسانهاى ناشايسته از طريق ارث و نه ترس از نبوت و دانش و ارزشهاى معنوى و انسانى اش.

چرا كه چنين ارثبرى اگر ممكن بود، نبايد موجب ترس «زكريا» شود بلكه بايد باعث شادمانى خاطرش گردد.

به علاوه او خداى دانا و حكيم را فراتر از آن مى شناسد كه كسانى را كه شايستگى و برازندگى وحى و رسالت را نداشته باشند، بر اين منزلت والا برگزيند و حكمت و دانش پيامبرى را به آنان ارزانى دارد.

افزون بر اين دو نكته؛ مگر هدف بعثت و رسالت، رسانيدن دانش و حكمت به مردم و گسترش ارزشهاى والاى الهى، در جامعه نيست؟ و مگر خود آن بزرگوار با اين هدف برانگيخته نشده است؟ با اين بيان چگونه مى تواند نگران باشد و بترسد كه مبادا بستگانش نبوت و دانش او را به ارث برند و آن را در ميان مردم و براى هدايت و نجات جامعه بسط و گسترش دهند؟ آيا چنين انديشه و ترسى ناسازگار با هدفهاى بلند وحى و رسالت نيست؟ اگر گفته شود كه اين اشكال در ديدگاه دوم، كه منظور از ارث در آيه ى شريفه را ارثبرى در مال و ثروت مى نگرد نيز وارد است چرا كه در اين صورت «زكريا» فردى بخيل به نظر مى رسد كه از به ارث رفتن مال خويش نگران است.

در پاسخ اين پندار خواهيم گفت: پناه بر خدا مى بريم كه دو ديدگاه يكسان باشند. چرا كه ثروت و ارزشهاى مادى و دنيوى هم به انسان با ايمان و شايسته كردار روزى مى شود و هم به كافر و تبهكار.

با اين بيان اگر «زكريا» نگران باشد كه ثروت او از طريق ارث به دست عناصر تبهكار و بى ايمان برسد، هم نگرانى اش بجاست و هم اندوه و ناراحتى اش از فرزانگى و احساس مسووليت او برمى خيزد و سخت تحسين برانگيز است. چرا كه تقويت و يارى گناهكاران در كارهاى زشت و نكوهيده، از ديدگاه دين محكوم و مردود است. از اين رو اگر فردى نگرانى شايسته و بايسته ى «زكريا» را به بخل تعبير نمايد، قضاوت غيرمنصفانه اى نموده است.

آرى اين بيان «زكريا» كه مى گويد:

«و انى خفت الموالى من ورائى...» نشانگر احساس مسووليت عميق و نگرانى بجا و حكمت و فرزانگى بسيار آن پيامبر بزرگ است و نشانگر اين حقيقت كه او از رفتار و اخلاق بازماندگان خويش مى ترسد و با اين انگيزه از بارگاه خدا فرزندى شايسته كردار و خداپسندانه مى خواست.

آرى از جمع بندى سخنان مفسران اين حقيقت دريافت مى شود كه منظور از وراثت در آيه ى مربوطه به «سليمان» و «زكريا» بى هيچ تريدى وراثت در مال و ثروت است. با اين بيان اصل وراثت و ارث برى فرزند از پدر در ميان پيامبران نيز رايج و يك واقعيت اسلامى است.

قرآن در اين مورد مى فرمايد: و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله.» [ سوره 8، آيه 75. ] «و خويشاوندان، برخى به برخى ديگر در كتاب خدا (در مسئله ى ارث) سزاوارتر و نزديكترند.» و بدينسان اين آيه ى شريفه عموميت اصل ارثبرى در اموال را ترسيم مى كند. و نيز مى فرمايد:

«يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين.» [ سوره 4، آيه 11. ] خدا در مورد فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم پسر برابر سهم دو دختر است.

در اين آيه خدا به مردم فرمان مى دهد و اين حقيقت را واجب مى سازد كه دارايى خويش را پس از مرگ به فرزندان خود، بدينصورت به ارث گذارند كه سهم پسر برابر سهم دو دختر باشد. و اين آيه ى شريفه نيز فرمان خدا به تمامى مسلمانان است. خواه انسانهاى عادى باشند يا پيامبر و امام معصوم. چرا كه آيه ى شريفه عام است و تخصيص نخورده است كه اين قانون كلى، شامل فرزندان پيامبر و امام معصوم نشود. و نيز مى فرمايد:

«... ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين.» [ سوره 2، آيه 180. ] هرگاه يكى از شما را مرگ فرارسد و ثروتى بر جاى گذارد، مقرر شد كه درباره ى پدر و مادر و خويشان خود براساس انصاف وصيت كند و اين كارى است شايسته ى تقواپيشگان.

اين آيه ى شريفه نيز به صراحت روشن مى سازد كه هرگاه يكى از شما مسلمانان را مرگ فرا رسد و ثروتى از خود به جاى گذارد... بايد طبق قانون ارث عمل شود. و اين سومين آيه از قرآن شريف است كه مسئله ى عموميت ارث را كه هيچگونه تخصيص و استثنايى در مورد پيامبران... ندارد، به روشنى ترسيم مى كند و روشن مى سازد كه قانون ارث عمومى است و جهانشمول و همه را در بر مى گيرد.

ادامه ى سخن فاطمه عليهاالسلام «و زعمتم ان لا حظوة لى و لا ارث من ابى.» «و شما چنين پنداشتيد كه من از مال پدرم بهره اى نداشته و از او ارث نمى برم.» و خود خوب مى دانيد كه اين پندار و سخن شما، كه من از دارايى پدرم ارث نبرم و ميان من و پيامبر خدا نزديكى و خويشاوندى نباشد، دروغى آشكار بيش نيست. و شما هنگامى كه وراثت قطعى و شرعى و ترديدناپذير ميان من و پيامبر را انكار كرديد در حقيقت هر نوع نزديكى و پيوستگى و خويشاوندى ميان من و آن حضرت را ناديده انگاشته ايد.

«افخصكم الله بآية اخرج منها ابى؟» آيا خدا شما را به آيه اى مخصوص مفتخر ساخت و پدرم را از شمول آن آيه خارج نمود؟ و در نسخه ى ديگرى «افحكم الله بآية» آمده است.

از قرآن چنين دريافت مى گردد كه آيات بيانگر قانون ارث، عام و فراگير است و تمامى مسلمانان در برابر آن يكسانند. آيا براستى خداوند پدرم پيامبر را در اين آيات استثنا فرموده و روشن ساخته است كه ميان پيامبر و خانواده اش آيات ارث حاكم نيست و آنان خارج از شمول قانون ارث اند؟ ام تقولون: ان اهل ملتين لا يتوارثان؟ يا مى گوييد: همانگونه كه پيروان دو كيش، همچون كفرگرايان از توحيدگرايان ارث نمى برند، ما خاندان وحى و رسالت نيز از پدرمان پيامبر ارث نمى بريم؟ «اولست انا و ابى من اهل ملة واحدة؟» آيا من و پدرم پيامبر، پيرو يك كيش و آيين نيستيم؟ آيا در توحيدگرايى و پرواپيشگى من ترديد مى كنيد؟ و بر اين حقيقت كه من بر راه و رسم شريعت محمد هستم، يقين نداريد؟ اى واى بر اين مصيبت سهمگين! راستى فاجعه ى بزرگى است كه كار پاره ى وجود پيامبر خدا و يگانه دخت او، سالار بانوان گيتى در نظام ستم و بيداد به جايى ميرسد كه اينگونه سخن مى گويد و با اين شيوه استدلال مى كند. براستى كه «انا لله و انا اليه راجعون».

«ام انتم اعلم بخصوص القرآن، و عمومه من ابى و ابن عمى؟» و يا شما از پدر و عموزاده ام، به عموم و خصوص قرآن شريف آگاه تريد؟ و اقعيت اين است كه آيات بيانگر قانون ارث، فراگير است و همه ى مسلمانان در برابر آن يكسانند. اگر اين آيات در مورد پيامبر تخصيص خورده باشد بى هيچ ترديدى آن حضرت بر اين تخصيص آگاه تر از همگان بود و دخت يگانه ى خويش را نيز بدان آگاه مى ساخت در حالى كه پيامبر نه به دخت فرزانه ى خويش از چنين چيزى سخن گفت و نه به ديگر پيروانش.

اينك براستى آيا عاقلانه و منطقى است كه بگوييم: پيامبر با آن شدت علاقه و عشق و پيوند به دخت سرفرازش فاطمه، اين حقايق را از او نهان داشته و اين علوم قرآنى را به او نياموخته است؟ آيا درست است كه گفته شود پيامبر تخصيص خوردن آيات ارث در مورد خود و دخت فرزانه اش را كه حكم خداست به او بيان نفرموده است تا پس از رحلت پدر بزرگوارش، به پندار شما بر خلاف دستور قرآن شريف ارث بخواهد؟ براستى آيا اين منطقى و حكيمانه است؟ و نيز فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد: آيا شمايان مى گوييد كه به قرآن شريف و آيات عام و خاص آن از پدرم پيامبر كه قرآن بر قلب مصفاى او فرود آمده است، آگاه تريد؟ با اينكه از عموزاده ام امير مومنان كه دروازه ى شهر علم و دانش گسترده ى پيامبر خداست، داناتريد؟ آرى براستى اگر چنين بود كه شما مى گوييد بى ترديد شوى گرانمايه ام على عليه السلام مرا از آن آگاه مى ساخت و به من دستور نمى داد تا در مسجد غصب شده ى پدرم حضور يابم و حقوق پايمال شده ى خويش را بر اساس قانون ارث بخواهم.

آرى، اين چهره هاى گوناگونى است كه ممكن است در مسئله ى مورد بحث براى انسان قابل تصور باشد و همه ى اين چهره ها نيز مردود است. بنابراين مسئله يك مسئله ى سياسى است، نه دينى و فقهى. حقيقت كار، توطئه اى بى رحمانه و ناجوانمردانه بر ضد خاندان وحى و رسالت است و يك پيكار اقتصادى بر ضد آنان تا از نظر اقتصادى سخت ناتوان گردند.

«فدونكها مخطومة مرحولة، تلقاك يوم حشرك» و اينك (هان اى پسر ابى قحافه) اين تو و اين هم شتر مهارزده و زين كرده شده، برگير و بر آن تكيه زن، كه روز رستاخيز تو را ديدار خواهد كرد. تا اينجا روى سخن فاطمه عليهاالسلام با تمام مسلمانان حاضر در مسجد بود و اينجا بود كه دگرباره روى سخن را تنها به رئيس دولت غاصب متوجه ساخت و فرمود:

«فدونكها» اينك آن را بگير! و فدك را در بيان خويش به ماده شترى تشبيه مى كند كه هم مهار شده و در اختيار است، و هم زين گشته و آماه ى سوارى. و اژه ى «رحل» براى ماده شتر بسان «زين» براى اسب است، واژه «خطام» به معناى زمام است و منظور اين است كه اينك بوستان آماده ى «فدك» را با هر آنچه در آن است بگير.

در اين فراز از سخن نوعى تهديد و هشدار است و مانند اين سخن است كه به عنصر تجاوزكارى به تمسخر گفته مى شود: اينك كه به حق و عدالت پايبند نيستى هرچه مى خواهى انجام ده و آنچه مى خواهى غارت كن، خوش و گوارايت...

به همين جهت هم سخن خويش را با اشاره به روز رستاخيز ادامه داد كه:

«تلقاك يوم حشرك» هم فدك و هم عملكرد ظالمانه ات در روز رستاخيز تو را ديدار خواهند كرد. و به اين حقيقت اشاره كرد كه انسان در روز رستاخيز عملكرد خويش را حاضر و آماده خواهد ديد.

«و وجدوا ما عملوا حاضرا.» [ سوره 18، آيه 49. ] .

.. و آنگاه عملكرد خويش را در بابر خود بيابند...

«فنعم الحكم الله» پس خداى چه خوب داورى است.

در آن روز داور و قضاوت كننده بر كارها، خداى يكتا و قهار خواهد بود و نه تو. همان خدايى كه ذره اى ستم روا نمى دارد، همو كه ذره اى از حقوق پايمال شده ى بندگان، از او پوشيده نمى ماند. آرى او داور خواهد بود.

«و الزعيم محمد صلى الله عليه و اله و سلم» و محمد نيز شايسته ى دادخواهى است.

در آنجا آن دادخواه و وكيل مدافعى كه با تو روبرو مى شود و بر ضد تو مخاصمه مى نمايد، پدرم محمد «ص» خواهد بود. و اوست كه حقوق غصب شده ى دخت يگانه اش را از تو خواهد خواست.

«و الموعد القيامة» و قيامت نيز خوب وعده گاه و قرارگاهى براى ديدار است. آن روز روزى است كه قرآن از آن به روز جدايى خوب از بد، و شايسته از ناشايسته، و باايمان از متظاهر و رياكار، تعبير مى كند و مى فرمايد:

«ان يوم الفصل كان ميقاتا.» [ سوره 78، آيه 18. ] آرى، آن روز و در آنجاست كه همه ى كسانى كه در دنيا بگو مگو داشتند، در پيشگاه خدا گرد خواهند آمد و داد مظلوم از ظالم گرفته خواهد شد.

«و عند الساعة يخسر المبطلون» «و در آن روز است كه باطل گرايان زيان مى كنند.» همانان كه در دنيا با ادعاهاى بى اساس، حقوقى را نداشتند و از آنان نبود، مى طلبيدند و مى بردند. آرى، اينان در آنجا زيان خواهند كرد.

«و لا ينفعكم اذ تندمون» «و در آن هنگامه ى رستاخيز، ديگر ندامت و پشيمانى به شما سود نخواهد بخشيد» چرا كه انسان اگر از عملكرد ظالمانه و ناهنجار خويش در دنيا پشيمان شود، با توبه و بازگشت، آن را جبران مى سازد و ديگر به آن كار روى نمى آورد و اين ندامت سودبخش است. اما ندامت در روز رستاخيز كه ديگر نه فرصتى براى توبه است و نه عمل شايسته و بازسازى امكان پذير است؟ ديگر چه سود؟ «و لكن نبا مستقر، فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه، و يحل عليه عذاب مقيم. » [ سوره 11، آيه 39. ] براى هر رخداد و خبرى، زمانى معين است. پس بزودى خواهند دانست كه عذاب بر چه كسى فرارسد و او را رسوا سازد و عذاب ماندنى بر چه كسى فرود خواهد آمد. و اين دو آيه را كه بانوى بانوان در كنار هم و در لابلاى سخنانش بدانها تمسك جست، هشدارى سخت به عذاب آخرت است، همان عذابى كه ماندگار و پاينده خواهد بود.

يارى خواهى از انصار

و آنگاه دخت فرزانه و عدالتخواه پيامبر رو به انصار كرد، رو به مردم مدينه، همانان كه وقتى پيامبر از مكه بسوى آنان و شهرشان دست به هجرت زد، پيمان بستند كه او را در راه خدا يارى كنند و اينك دخت يگانه ى پيامبر رو به آنان نمود و پس از يادآورى گذشته درخشان آنان در عصر پيامبر، از آنان خواست كه او را در برابر حكومت غاصب و بيدادگر يارى كنند و فرمود: و قالت: يا معشر النقيبة!

هان اى گروه نقباء و جوانمردان!

هان اى مردم نجيب! و در نسخه ى ديگرى «يا معشر الفتية» آمده است.

بدينسان فاطمه عليهاالسلام آنان را جوانمرد و با شهامت مى خواند، بدان اميد كه اراده و احساسات انسانى و اسلامى آنان را بر ضد بيداد و فريب و به يارى حق و عدالت بجوشاند و به جنبش درآورد.

«و اعضاد الملة» هان اى بازوان دين و جامعه!

اى نگهبانان و محافظان دين خدا! شما بوديد كه اسلام را بسان مادرى كه كودك خويش را در نوزادى و خردسالى در آغوش خويش مى پرورد، و يا بسان پرنده اى كه از تخم خود حراست مى كند، و آن را رشد مى رهد، از اسلام و مقررات آن نگهدارى كرديد.

«ما هذه الغميزة فى حقى» اين سكوت و غفلت ورزيدن درباره ى حق پايمال شده ى من چيست؟

/ 79