پيش از تفسير اين فراز - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا اين عظمت بى همانند امير مومنان در قرآن شريف، از چيزهايى نيست كه آفت حسادت را در دلهاى بيمار برمى انگيزد؟

4- از شگفتيهاى روزگار در مورد امير مومنان يكى هم اين است كه: آن حضرت تنها به فرمان پيشواى بزرگ توحيد به درياى جنگ و جهاد فرومى رفت و در بحرانى ترين شرايط به منظور حفاظت از وجود گرانمايه ى پيامبر كه تجسم و تبلور اسلام بود و دين خدا به وجود آن حضرت پايدار بود جانفشانى مى نمود. اما اين چه رازى است كه برخى از مردم آن قهرمان بى هماورد را كه والاترين سرباز اردوگاه توحيد بود، ناخوش مى داشتند و پيامبر گرامى را كه سالار اين اردوگاه و جامعه بود، ناخوش نمى داشتند؟ مرحوم علامه در «بحار» از «ابوزيد نحوى» آورده است كه:

از «خليل بن احمد» پرسيدم كه عالى جناب! چرا مردم پس از رحلت پيامبر، امير مومنان را ترك كردند با اينكه به پيوند نزديك آن حضرت با پيامبر آگاه بودند و به موقعيت والاى او در ميان امت، دانا بودند و خوب مى دانستند كه چه رنج عظيم و تلاش خستگى ناپذيرى در راه پيشرفت و جاودانگى اسلام مى كشيد؟ او پاسخ داد: دوست عزيز! نمى دانى چرا؟ گفتم: نه گفت: بدان جهت كه فروغ فروزان خورشيد وجود او، روشنايى آنان را سخت تحت الشعاع قرار داده بود. و بدان سبب كه آن حضرت از هر چشمه ى جوشان و آبشخور پاك و حيات بخشى، زلال ترين بخش آن را برمى گزيد، و بدان دليل كه مردم به همانندهاى خويش گرايش بيشترى دارند تا به برجستگان و چهره هاى والا. آيا به اين دلايل چندگانه مردم از امير مومنان دورى گزيدند.

آيا سخن شاعر را نشنيده اى كه:



  • كبوتر با كبوتر باز با باز كبوتر با كبوتر باز با باز


  • كند همجنس با همجنس پرواز كند همجنس با همجنس پرواز


و يا مى گويد: دارنده ى هر شكل و قيافه اى، با همانند خود الفت مى يابد.

آيا نديدى كه فيل با فيل انس مى گيرد؟ و نيز از شاعر ديگرى است كه:

گوينده اى مى گفت: چرا شما دو تن از يكديگر دورى گزيديد؟ من در پاسخ او سخن منصفانه اى بر زبان آوردم و گفتم: او هم شكل و هم قيافه ى من نبود. به همين دليل از او دورى گزيدم. چرا كه مردم با همانندهاى خويش الفت و پيوند برقرار مى سازند.

فرزند «عمر» به امير مومنان گفت: چگونه قريش تو را دوست بدارند با اينكه در پيكار «بدر» و «احد» هفتاد تن از سردمداران آنان را كه بر خدا بندگى نمى كردند و در اوج خودپرستى و خودبزرگ بينى بودند، همه را به خاك فلاكت افكندى؟ آن حضرت فرمود:

پيكار سرنوشت ساز «بدر» دوستداران راستين و بااخلاص ما را اندك ساخت و راه سازش با مردم حق ناپذير را محدود كرد.

به هر حال روشن است كه در اين امور هيچگونه عيب و اشكالى نيست كه مردم با بهانه ساختن اينها، مرد مردان و بزرگ بزرگان را خوش نداشته باشند. و مفهوم سخن فاطمه عليهاالسلام نيز در فراز «نقموا منه والله نكير سيفه» از اين گونه است كه اين شاعر مى گويد: در آن شايستگان و قهرمانان هيچ عيب و نقصى نبود، جز اينكه شمشيرهاى آخته و ستم سوزشان...

منظور اين است كه آنان امير مومنان را تنها بخاطر آراستگى به ارزشهاى والاى اخلاقى و عملكرد شايسته و خدمات بزرگ به اسلام و قرآن و پيامبر و به دليل شجاعت و فداكارى و جهاد خستگى ناپذير و قهرمانيهاى بى همانندش، مورد عيب جويى و بى مهرى قرار دادند و همه انسانهاى باانصاف و آگاه نيك مى دانند كه اين ويژگيها هرگز عيب و نقص به حساب نمى آيد تا قهرمان آراسته به اين ويژگيها سرزنش گردد.

آرى مطلب مهم مورد بحث، شايسته ى شرح بيشترى است اما متاسفانه نگارنده بخاطر رعايت اسلوب كتاب ناگزير از رعايت اختصار است و بدان اميد مى باشد كه در فرصت يا نوشته ى ديگرى در اين مورد بحث بيشترى را تقديم دارد.

«والله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اليه لا عتلقه» فاطمه عليهاالسلام جامعه را به كاروان تشبيه مى نمايد و خلافت عادلانه يا رهبرى اسلامى را به زمام آن، و وجود گرانمايه ى امير مومنان را به سالار كاروان و دليل راه كه پيشاپيش كاروان حركت مى كند و زمام آن را به كف با كفايت خويش مى گيرد و آن را در مسير نيكبختى و نجات رهبرى مى كند.

بانوى نمونه ى اسلام اين نكته ى ظريف را فراموش نساخت كه اين مقام خطير و موقعيت رفيع را پيامبر به فرمان خدا به امير مومنان واگذاشت.

«نبذه رسول الله اليه» و اين كار بزرگ را هنگامى انجام داد كه در ميان انبوه مردم بپاخاست و با رساترين نداى خويش فرمود:

هان اى مردم! هر كس مرا سرپرست و زمامدار خويش مى نگرد، على سرپرست و سالار اوست.

«من كنت مولاه فعلى مولاه» دخت فرزانه ى پيامب پس از بيان حقايقى كه از نظرتان گذشت، اينك اين بخش از سخن خويش را با سوگند به نام مقدس «الله» آغاز مى كند و روشن مى سازد كه مسئله تا آنجايى مهم و سرنوشتساز است كه جا دارد شخصيت والايى چون او بخاطر نشان دادن درجه ى اهميت آن سوگند ياد نمايد.

«لو تكافوا الا عتقله» اگر براستى جاه طلبان از دست درازى به خلافت دست برمى داشتند و اگر برخى از آن مردم برخى ديگر را هشدار مى دادند بگونه اى كه اگر جاه طلب و تشنه ى قدرتى مى خواست دست بسوى آن دراز كند، ديگران به او هشدار مى دادند، زمام امور جامعه را امير مومنان آنگونه كه شايسته و بايسته بود به كف باكفايت خويش مى گرفت. و بشريت را در شاهراه نجات و نيكبختى به بهترين و برترين صورت ممكن هدايت و رهبرى مى فرمود.

آنگاه بانوى بانوان به ترسيم نتايج درخشان و ره آورد شكوهبار رهبرى فرزانه و خردمندانه اى مى پردازد كه اگر ميدان و فرصت تحقق به آن داده مى شد، فوايد و بهره هاى فراوان و خيرات و بركات وصف ناپذير آن در ابعاد گوناگون حيات، كران تا كران جامعه و همه ى قرون و اعصار را در بر مى گرفت. آرى اينها را مى شمارد و مى فرمايد:

«ثم لسار بهم سيرا سجحا» «آنان را با نرمش و درايت و ملايمت به سرمنزل مقصود سير مى داد.» او در رهبرى خويش براى اين كاروان و اين جامعه سيرى آرام و آسان را برمى گزيد و آسايش خاطر و آرامش همگان را تامين مى كرد. چرا كه وقتى مركب را به ضرب زور و اجبار به حركت آورند، بناگزير سوار نيز از حركت ناخواسته و اجبارى مركب آزرده مى شود و از اضطراب و بى نظمى آن اعصابش در هم مى ريزد.

افزون بر سوار، خود مركب نيز در صورت سركشى و چموشى بايد هر لحظه زمام و مهارش كشيده شود و بر او فشار آيد. به همين جهت آن هم دچار ناراحتى مى گردد. چرا كه مهارش كه در دو سوراخ بينى مركب قرار دارد، چه بسا با كشيده شدن پياپى بوسيله ى سوار، بينى حيوان را مجروح سازد و در نتيجه هم سوار دستخوش اذيت و اضطراب و ناراحتى گردد و هم مركب.

اما دخت گرانمايه ى پيامبر مى فرمايد: «لا يكلم خشاشه و لا يتعتع راكبه» اگر زمام مركب خلافت را به لايق ترين انسانها مى سپردند، نه مركب ناتوان و مجروح مى شد و نه راكب خسته و افسرده، و مسافران و سرنشينان و كاروانيان نيز از هر رنج و زحمتى در امان بودند و در اوج امنيت و سلامت بسوى هدف مى شتافتند. و اژه ى «خشاش» به مفهوم بند يا چوبى است كه به عنوان مهار در بينى مركب قرار مى گيرد. و در نسخه ى ديگرى: «و لا يكل سائره و لا يمل راكبه» آمده است، كه همان معنا را مى رساند.

«و لاوردهم منهلا غيرا فضفاضا» و جامعه و كاروان را به سرچشمه ى آب زلال و گوارا وارد مى ساخت. چرا كه دليل و راهنمايى كه پيشاپيش كاروان راه را مى گشايد. بناگزير بايد كاروانيان را در موقعيتها و توقفگاه هاى شايسته و مناسبى همچون سواحل رودخانه ها يا كنار چشمه ساران براى استراحت فرود آورد، تا آنان هم نياز خويش را از آب گوارا و زندگى ساز برگيرند و هم چهارپايان خويش را سيراب سازند.

بانوى نمونه ى اسلام اين حقيقت را ترسيم مى كند كه اگر جاه طلبان تشنه ى قدرت مى گذاشتند تا امير مومنان اين جامعه و اين كاروان را رهبرى كند، بطور يقين آن را به سرچشمه هاى آب زلال و گوارا و حياتبخش و پايان ناپذيرى رهنمون مى گشت كه نه دچار فقر و كمبود امكانات زندگى و ارزشهاى انسانى مى شدند و نه دچار تنگنا و كمبود جا و مكان براى يك حيات شرافتمندانه.

«تطفح ضفتاه، و لا يترنق جانباه» «او كاروانيان را به كنار چشمه سار و جويبارى مى برد كه از آب لبريز بود و هرگز صافى و زلالى آن رنگ نمى باخت.» يك نهر هنگامى كه لبريز از آب باشد از دو طرف آن سرزير مى كند و آنگاه كه آب زيادى بصورت جوشان جريان يابد، هماره زلال و تميز مى ماند و با گل و لاى و لجن و عفن آلوده نخواهد شد.

آرى آبهايى كه در اطراف نهرها و در كنار جويبارها و حتى درياها موجود است ، همانگونه كه بسيارى از ما مشاهده كرده ايم، آلوده به گل و لاى است و غيرقابل نوشيدن. اما آب زلال و گوارايى كه از چشمه مى جوشد و در نهر بزرگى جريان مى يابد و از بسيارى آن از دو سوى جوى سرريز مى كند، قابل بهره بردارى است. چرا كه از ويژگيهاى چنين آبى، بسيارى و گستردگى و لبريز بودن نهر و زلال و صافى و نظافت و مطابق با موازين بهداشتى بودن و از آلودگى به گل و لاى به دور بودن و به يك كلام همه ى ويژگيهاى يك آب سالم را داشتن است. و همه ى اين نكات ظريف و ارزنده در سخن بانوى بانوان بيانگر اين واقعيت است كه؛ اگر زمام امور جامعه به دست باكفايت امير مومنان مى بود، كران تا كران زندگى مردم را سعادت و نيكبختى فرامى گرفت و خوبى ها و بركت ها بر همه ى زمين و زمان سايه مى گسترد و عدالت و آزادى بر كره ى زمين و بر زندگى جامعه ها و تمدنها حاكم مى گشت و نعمت سلامت و بهداشت همگانى تامين مى شد و رفاه، بهروزى و آرامش و اطمينان و آزادگى و امنيت به مفهوم حقيقى آن همه جا را مى گرفت و نيكبختى اين جهان و نعمتهاى آن جهان، نصيب همه ى انسانها مى شد.

«و لا صدرهم بطانا» و آنان را پس از سراب شدن و بهره ورى كامل بازمى گرداند.

روشن است كه ثمره ى ورود به چنين سرچشمه ى جوشان و گوارايى آن است كه كاروانيان سيراب و سرخوش و با بهره ورى كامل از آن آب گوارا و نعمتهاى ديگر از آنجا خارج خواهند شد، به گونه اى از آنجا بازخواهند گشت كه نه ديگر گرسنگى و تشنگى و محروميت خواهد بود و نه تهيدستى و بينوايى.

«و نصح لهم سرا و اعلانا» و در آشكار و نهان خيرخواه فرد و جامعه بود و در اين راه تلاش مى كرد. و اژه ى «نصح» به مفهوم خيرخواهى و دورى از فريبكارى و تقلب است و منظور بانوى بانوان اين است كه اگر حق مسلم امير مومنان پايمال نمى شد و زمام امور در دست ا و بود، در همه ى فرصتها و شرايط و در آشكار و نهان براى نيكبختى و رفاه و تعالى جامعه مى كوشيد و وجود گرانمايه اش در هدايت و رهبرى جامعه سراسر خير و بركت و صلاح و سعادت براى مردم بود، بى آنكه چيزى از ارزشهاى مادى براى خويش بجويد.

«و لم يكن يحلى من الغنى بطائل، و لا يحظى من الدنيا بنائل، غير رى الناهل و شبعة الكافل.» و هرگز بهره ى بسيارى از ارزشهاى مادى براى خويش نمى جست و نمى خواست و از دارايى و ثروت دنيا جز به اندازه ى آبى كه عطش تشنه اى را فرونشاند يا اندك غذايى كه گرسنگى گرسنه را برطرف سازد، چيزى براى خود برنمى داشت. و بدينسان بانوى گرنمايه ى جهان هستى موقعيت و ديدگاه همتاى گرانقدر زندگى اش، امير مومنان را در رابطه با حكومت و زمامدارى از ديدگاه اسلام و سيره ى عملى او را ترسيم مى كند.

پيش از تفسير اين فراز

نگارنده پيش از تفسير اين فراز از سخن تاريخى و جاودانه ى فاطمه عليهاالسلام خود را ناگزير از طرح نكاتى مى نگرد تا بتواند بيانات روحبخش آن حضرت را روشنتر تفسير نمايد.

1 اين نكته را نبايد فراموش كرد كه در اين جهان هماره افرادى وجود داشته و دارند كه شيفته ى قدرت و زمامدارى و حكومت بر جامعه ها هستند. دوست دارند بر مردم حكومت برانند و همانگونه كه دلخواه آنهاست و مى خواهند عمل كنند. اينها بدان جهت شيفته ى قدرت و حكومت هستند كه آن را وسيله اى براى رسيدن به آرزوها و اهداف شخصى خويش مى دانند چرا كه در پرتو اين قدرت و فرمانفرمايى مى توانند به انواع و اقسام نعمتها و امكانات دست يابند و بهترين زندگى و پرشكوه ترين دنيا را براى خويش فراهم آورند، آرى گروهى اينگونه به زمامدارى و حكومت مى نگرند و بدان عشق مى ورزند.

2 اما در همين جهان انسانهاى برجسته و وارسته اى نيز كه البته شمارشان بسيار اندك است- وجود داشته و دارند كه رياست و زمامدارى را دوست مى دارند اما نه به عنوان هدف و به انگيزه ى جاه طلبى و زورپرستى، بلكه براى خدمت به بشريت و اصلاح و سازندگى جامعه ها و فراهم آوردن نيكبختى و نجات و خير و بركت براى توده ها، تا شايد مردم بتوانند در سايه ى مديريت و زمامدارى آنان، در امنيت و آسايش خاطر زندگى كنند و ابعاد گوناگون حيات مردم به رفاه و آسايش و خوبى و رستگارى و فراوانى نعمتها آميخته باشد.

اين گروه از انسانها كه براستى دوستان خدا هستند در زندگى خويش و ژرفاى جانشان هيچ گونه كمبود شخصيت يا عقده ى حقارتى احساس نمى كنند تا بدينوسيله بخواهند كمبودهاى خويش را برطرف ساخته يا عيب و نقص خود را با اين دبدبه ها و كبكبه هاى ميان تهى و زودگذر بپوشانند، بلكه به عكس آنان كمال و تعالى حقيقى را در پرتو ايمان به خدا و آراستگى به ارزشهاى اخلاقى و انسانى در كران تا كران وجود خويش احساس مى كنند و نيك مى دانند كه آنان بى نياز هستند و مردم نيازمند به درايت و ژرف نگرى و ايمان و اخلاص آنانند. جامعه به وجود گرانمايه و تاريخساز آنها نياز دارد تا به شايستگى اداره شود و روشن است كه اگر اين گونه شخصيت هاى شايسته و توانمند اداره ى امور جامعه را به دست با كفايت خويش گيرند مردم از نعمت رفاه و آزادى و نيكبختى بهره ور مى گردند و آن شايستگان هم جامعه را اصلاح مى نمايند و هم امكانات شايسته و بايسته ى يك زندگى شرافتمندانه را در همه ى ابعاد براى خود و خانواده و جامعه تامين خواهند كرد.

اينان هنگامى كه تدبير امور و تنظيم شئون جامعه را به كف باكفايت خويش مى گيرند، نه در انديشه سود و بهره ورى شخصى هستند و نه به خود اجازه مى دهد كه با دارايى و امكانات محرومان و تهيدستان غرق در نعمتها گردند و يا شالوده كاخهاى سر به آسمان كشيده ى خويش را بر استخوانهاى توده هاى محروم و پايمال شده بنياد نهند، چرا كه اين انسانهاى خدا ساخته و برجسته، روانى سرفراز و جانى ذلت ناپذير و روحى بزرگ و تابناك دارند كه از سقوط به اين ورطه ى هولناك و اين سطح بسيار پست و پايين سخت ابا مى كنند و هرگز به آنان اجازه نمى دهد كه اسير و برده ى هوا و هوس و جاه و مقام و زر و زور و تزوير گردند.

اينك پس از بيان دو نكته ى ظريفى كه ترسيم شد و با دقت بيشتر به سخن جاودانه ى «فاطمه» عليهاالسلام پيرامون موقعيت و ديدگاه والاى همتاى گرانقدرش نسبت به زمامدارى و حكومت روشن مى شود كه مى فرمايد:

«و لم يكن يحلى من الغنى بطائل» اگر امير مومنان زمام امور جامعه را به كف باكفايت خويش مى گرفت، نه از ثروت مردم براى خويش بهره فراوانى مى گرفت و نه از خزانه ى ملت سود شخصى مى برد و ثروتى مى اندوخت.

«و لا يحظى من الدنيا بنائل» و از ثروتهاى اين جهان جز به اندازه ى رفع تشنگى و گرسنگى خود و خانواده اش بهره اى نمى گرفت. و شما خواننده ى پژوهشگر اين فراز از سخن بانوى بانوان جهان هستى را به خاطر خويش بسپار و آنگاه به زندگى سراسر زرق و برق رمامداران و شاهان بنگر. آنگاه است كه خواهى ديد كه آنان در مجهزترين و پرزرق و برق ترين كاخها مسكن گزيده و فاخرترين لباسها را مى پوشند، لذيذترين غذاها را مى خورند و بهترين و لوكس ترين اتومبيلها و هواپيماها را سوار مى شوند، اقامتگاه هاى خويش را با گرانقيمت ترين وسائل زندگى آراسته مى سازند و به بهترين و برترين صورت ممكن از نظر رفاه و امكانات گوناگون، زندگى مى كنند. و شما دوست خواننده ديگر از انبوه ثروتهاى بادآورده و روى هم انباشته شده اى كه اين حضرات براى روزهاى مبادا اندوخته مى سازند، چيزى مگو و مپرس كه از اسرار است!! و خودت نيك مى دانى كه تمامى اينها از مال مردم و از اموال و امكانات دولت و ملت غارت شده است.

آرى سالار بانوان، فاطمه عليهاالسلام همتاى گرانمايه ى خويش امير مومنان را آنگونه كه ترسيم شد، معرفى مى كند و شگفتا كه هم تاريخ درست و راستين، سخنان دخت سرفراز پيامبر در مورد امير مومنان را با همه ى وجود گواهى مى كند و هم رويدادهاى تاريخى آن را مورد تاييد قرار مى دهند.

براى نمونه: تا ريخ نشانگر اين واقعيت است كه امير مومنان اندكى كمتر از پنج سال زمام امور جامعه را به كف با كفايت خويش گرفت و در همه ى اين مدت زندگى اش صد در صد همانگونه بود كه دخت سرفراز پيامبر وصف كرد.

آن پيشواى راستين اسلام به يكى از كارگزارانش در ضمن نامه اى مرقوم داشت:

«الا: و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه، و من طعمه بقرصيه، الا و انكم لا تقدرن على ذلك، ولكن اعينونى بورع و اجتهاد، و عفة و سداد فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا، و لا ادخرت من غنائمها و فرا، و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا، و لا حزت من ارضها شبرا، و لا اخذت منه الا كقوت اتان دبرة، و لهى فى عينى اوهى و اهون من عفصة مقرة.

بلى! كانت فى ادينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشح عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين، و نعم الحكم الله و ما اصنع بفدك...» بهوش باش كه امام شما از دنيا و ارزشهاى آن به همين دو جامه ى فرسوده، و از غذاهاى آن به دو قرص نان بسنده كرده است. هان! شما توانايى آن را نداريد كه اينگونه ساده و مردمى زندگى كنيد. اما بايد مرا با ورع و پرهيزكارى، تلاش و كوشش خستگى ناپذير، عفت و پاكى و پيمودن راه درست و خداپسندانه يارى دهيد.

به خداى سوگند! من نه از دنياى شما طلا و نقره اى اندوخته ام و نه از بهره ها و ثروتهاى آن مالى پس انداز كرده ام، نه براى اين لباس فرسوده ام بدلى فراهم ساخته ام و نه از زمين اين دنيا و كشور پهناورى كه امور آن را تدبير مى كنم، يك وجب در اختيار خويش گرفته ام.

آرى از ميان آنچه آسمان نيلگون بر آن سايه افكنده است، تنها «فدك» در دست ما بوده كه در مورد آن نيز گروهى بخل و حسادت ورزيدند و گروه ديگرى- كه ما باشيم- آن را سخاوتمندانه و كريمانه رها كردند و آن نيز از دست ما رفت. اما چه غم كه بهترين داور خداست و او در مورد مصادره كنندگان و صاحبان حق داورى خواهد كرد.

يك پرسش

در اينجا پرسشى است كه ناگزير بايد بدان پاسخ داد و آن اين است كه:

اگر براستى امير مومنان داراى اين ويژگيها و صفات ارزشمند و تعالى دهنده اى بود كه دخت گرانمايه ى پيامبر برمى شمارد واو را به وصف مى كشد، پس چرا هنگامى كه زمام امور جامعه را به كف با كفايت خويش مى گيرد و به تنظيم شئون و تدبير امور مردم مى پردازد، در دوران حكومت او ناامنى ها و جنگ هاى خونبار داخلى و مشكلات و مصيبتها، يكى پس از ديگرى رخ مى دهد و كشتارهايى گسترده جامعه را فرامى گيرد؟

پاسخ اين «چرا؟»

پاسخ اين چرا اين است كه:

بى ترديد جامعه ى اسلامى در زمان پيامبر در همه ى ابعاد، جامعه ى شايسته و درستى بود اما عناصرى كه پس از رحلت آن پيشواى آسمانى به مدت ربع قرن بر امت مسلمان فرمانروايى كردند دگرگونيهاى نامطلوب و نادرستى در دين و دنيا و انديشه و عقيده و رفتار جامعه پديد آوردند كه گفتنى نيست.

اگر براستى با تعمق و انصاف به زندگى سردمدارانى كه پس از رحلت پيامبر زمام امور جامعه را به كف گرفتند، بيفكنيم خواهيم ديد كه در اين دوره ى بيست و پنج ساله چه حجم وحشتناكى از فرمانهاى ظالمانه و فتواهاى دل بخواه و قوانين و مقررات ساختگى و مخالف با اسلام حقيقى، از آنان صادر شده است.

اين فرمانها و فتواها از تغيير وضو گرفته تا اذان، از شمار ركعت هاى نماز تا چگونگى آن، از عمل عبادى حج گرفته تا جهاد و تشكيل خانواده و انحلال آن، از مسائل اقتصادى و اجتماعى گرفته تا سياسى و ادارى... همه جا بطور دل بخواه و به انگيزه ى جاه طلبانه صادر گرديد، بگونه اى كه اگر نگارنده بخواهد نمونه بياورد سخن طولانى مى شود. به همين جهت تنها به ترسيم يك نمونه بسنده مى شود و شما خواننده نكته سنج مى توانى از همين نمونه بسيارى چيزها را دريابى!

كشتار خالد بن وليد

«خالد بن وليد» با سپاه خويش به دستور حكومت خودكامه، بسوى برخى از گروههاى مسلمان رفت. در سر راه خويش ميان يك گروه از امت، مردى به نام «مالك بن نويره» مى زيست كه در حضور پيامبر و با رهنمود آن حضرت اسلام آورده و پيامبر گواهى فرموده بود كه او از بندگان شايسته ى خدا و اهل بهشت خواهد بود و «عمر بن خطاب» نيز اسلام و ايمان او را گواهى نموده بود. اما همين «خالد بن وليد» آن بنده ى خدا را بى هيچ جرم و گناهى، جز اينكه همسرش زيباترين زن قبيله بود و اين فرمانده ى رذالت پيشه ى خليفه، به او طمع بسته و هيچ راهى براى كام گرفتن رذيلانه از آن زن با شرف جز كشتن همسر بيچاره ى او نمى يافت، او را سر بريد و در همان شب جنايت نيز به آن بانوى مسلمان تجاوز كرد و روى خود و دولت غاصبى را كه نماينده اش بود سياه تر كرد.

هنگامى كه به مدينه بازگشت به اتفاق همه ى مورخان از سوى رئيس دولت وقت نه كيفرى براى او در نظر گرفته شد، و نه حتى مورد توبيخ و نكوهش قرار گرفت با اينكه همگان مى دانند كه از ديدگاه اسلام ازدواج با بانويى كه در حال عده مى باشد، حرام است و اگر كسى مرتكب چنين كارى شود در حقيقت مرتكب فحشا شده است.

شما خواننده ى عزيز كه اين رويداد فاجعه بار را در بيشتر كتابهاى تاريخ مى توانى بيابى، آيا مى دانى كه همين جنايت هولناك تا كجا و چه اندازه باعث ريخته شدن خونهاى بناحق و شكستن حرمتها و تجاوز به نواميس و دست يازيدن به جنايات و بازى با كرامت و حيثيت مردم و سرنوشت آنان شد؟ و تا كجا ديدگاه جامعه را نسبت به دين و دولتى كه مدعى جانشينى پيامبر بود و اسلام را يدك مى كشيد، دگرگون ساخت؟ و نيز در بخشهاى گذشته ى همين كتاب موضع اين گروه تجاوزكار و تشنه ى قدرت، در برابر دخت يگانه و عزيز پيامبر و نيز در برابر همتاى گرانمايه اش امير مومنان و دو فرزند ارجمندش حسن و حسين براى شما خواننده ى حقجو ترسيم شد.

/ 79