باران اشك روشنگرانه و هدفدار - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«معاذ» ميان سخنان آن حضرت دويد و گفت:

آيا جز من ديگران نيز هستند كه به يارى شما برخيزند؟ دخت فرزانه ى پيامبر فرمود: نه، در برابر دادخواهى خويش پاسخ مثبت و مساعدى نيافتم.

«معاذ» گفت: پس با يارى من چه كارى ساخته است؟ و بدينسان او نيز پاسخ منفى داد و بانوى بانوان در حالى خانه ى او را ترك كرد كه مى فرمود:

به خداى سوگند ديگر تا بر پيامبر خدا وارد نشوم، با تو سخن نخواهم گفت.

درست در اين لحظات بود كه فرزند «معاذ» به در خانه رسيد و از پدرش پرسيد، دخت گرانمايه ى پيامبر با شما چه سخنى داشت؟ «معاذ» گفت: آمده بود تا بر ضد ستم و بيداد «ابوبكر» از من كمك بخواهد. چرا كه او بوستانش را به ناروا مصادره كرده است.

پسرش گفت: شما چه پاسخى به آن حضرت دادى؟ معاذ گفت: روشن است، از ما كارى ساخته نيست، همين پاسخ من بود.

پسرش گفت: با اين بيان به يارى او برنخاستى؟ گفت: آرى پسرش پرسيد: ايشان پس از پاسخ منفى شما چيزى نفرمود؟ معاذ گفت: چرا فرمود: «ديگر تا روز رستاخيز و به هنگامه ى ديدار پيامبر، با من سخن نخواهد گفت.» پسرش نيز گفت: پدر برو، كه من نيز با تو سخن نخواهم گفت تا بر پيامبر خدا وارد شوم.

نويسنده ى كتاب «الامامة و السياسة» در اين مورد از جمله مى نويسد:

امير مومنان در آن شرايط بحرانى شبى دخت فرزانه ى پيامبر را بر مركب نشانده و در خانه ها و انجمن انصار برد و آن حضرت ضمن روشنگرى، آنان را به يارى خويش فراخواند و از آنان بر ضد ستم و بيداد دادخواهى كرد. اما آنان در برابر موضع بر حق دخت سرفراز پيامبر مى گفتند: با ابوبكر دست بيعت داده اند و كار از كار گذشته است و بهانه مى آوردند كه اگر شوى گرانقدرت امير مومنان پيش از آنان نزد ما مى آمد و از ما بيعت مى خاست هرگز از او دست برنداشته و با ديگرى دست بيعت نمى داديم. و امير مومنان در برابر اين بهانه هاى رسوا مى فرمود:

آيا من مى توانستم پيكر مطهر پيامبر را رها ساخته و پيش از به خاكسپارى آن بدن مطهر، به دنبال خلافت بروم و با جاه طلبان تشنه ى قدرت به كشمكش بپردازم؟ و فاطمه عليهاالسلام فرمود: آرى حقيقت اين است كه امير مومنان در اين مورد آنچه شايسته و بايسته بود، انجام داد اما گروهى تجاوزكار نقشه هايى ريختند كه تنها خدا از آنان حساب خواهد كشيد و بس... [ الامامة و السياسة،ص 19. ]

باران اشك روشنگرانه و هدفدار

1- در بيت الاحزان بدترين چهره ى ستم

2- فاطمه در بستر شهادت

3- علل بيمارى و شهادت بانوى بانوان

4- عيادت آن دو از دخت گانمايه ى پيامبر عيادت به گونه اى ديگر نگرشى بر اين بازيگرى يك سخن گفتنى ديگر در اين مورد

5- عيادت ام سلمه

6- عيادت عايشه دختر طلحه

7- عباس و انديشه ى عيادت «فاطمه» عليهاالسلام

در بيت الاحزان

نگارنده نمى داند كه گريه هاى جانسوز و روشنگرانه و پرمعناى فاطمه عليهاالسلام چه اثرى در جانهاى بيمارگونه ى آن مردم دنياپرست و سست عنصر نهاد كه در خويشتن احساس ناآرامى و اضطراب نمودند؟ و نمى داند گريه ى بانويى كه در خانه ى خويش نشسته است و در سوگ پدر گرانمايه ى خويش و تجاوز به مرزهاى دين و آيين مى گريد، چگونه آسايش خاطر و راحتى را از آن شخصيت هاى بى همانند مى تواند سلب كند و خاطر خطير آنان را آزرده سازد؟!!

اما هر چه بود گويى چنين شد. به همين جهت گروهى از سالخوردگان مدينه گرد آمدند و بسوى امير مومنان شتافتند و گفتند:

اى امير مومنان! واقعيت اين است كه دخت فرزانه ى پيامبر شب و روز را سوگوار و گريان است و گريه هاى جانسوز آن حضرت، هم استراحت و خواب شبانه را از ما ربوده است و هم آرامش انجام كارهاى روزانه را، و اينك به حضورت شرفياب شده ايم تا از آن بانوى سرفراز بخواهيد كه يا شب را به سوگوارى بگذراند و يا روز را تا ما هم فرصتى براى آسايش و آرامش و كار روزانه بيابيم و با اعصاب آرام زندگى كنيم!!

امير مومنان به آنان پاسخ مساعد داد و از پى آن بسوى بانوى بانوان آمد كه نه گريه بر پدر و رويدادهاى تكاندهنده ى پس از رحلت امانش مى داد و نه تسليت در او اثر سودبخشى داشت.

هنگامى كه آن حضرت امير مومنان را نگريست بتدريج آرام شد و امير مومنان به او فرمود: هان اى دخت گرانمايه ى پيامبر! حقيقت اين است كه سالخوردگان «مدينه» بسوى من آمده و از من خواسته اند كه از شما تقاضا نمايم يا روزها را در فراغ خورشيد رسالت و در سوگ او گريه كنيد و يا شبها را، (كداميك را برمى گزينى) پاسخ داد: يا اباالحسن! زندگى و درنگ من در ميان اين مردم بسيار كم خواهد بود و بزودى به سراى ديگر خواهم شتافت به هين جهت به خداى سوگند نه شبها از گريه در سوگ پدر آرام خواهم گرفت نه روزها، تا به پيامبر خدا بپيوندم.

امير مومنان فرمود: دخت سرفراز پيامبر آنچه مى خواهى همان را انجام بده.

آرى واقعيت اين است كه مردان سالخورده ى مدينه، نه حق عظيم پيامبر بر بشريت را مى شناختند و نه از موقعيت پرشكوه و بى همانند او آگاه بودند.

اگر براستى آنان از مقام والاى پيامبر آگاه بودند نه تنها چنين پيشنهادى نمى كردند كه با دخت يگانه ى آن حضرت نيز همكارى و همدلى نموده و او را در گريه هاى جانسوز و باران اشك بر پرشرافت ترين و عزيزترين انسانى كه جهان را بدرود گفته بود، يارى و همراهى مى كردند.

اى كاش اگر آنان دخت گرانمايه ى پيامبر را در سوگ جانسوز پدر و نثار اشك بر آن حضرت يارى و همراهى نمى كردند، به همين كار خويش بسنده نموده و ديگر به اشاره ى سياست بازان، تلاش نمى كردند تا با جوسازى ها و بهانه تراشى هاى گوناگون فاطمه عليهاالسلام را نيز آرام ساخته و به هر درى نمى زدند تا گريه هاى جانسوز و روشنگرانه و داراى پيام او- در آن فاجعه ى سهمگين را- متوقف سازند. اما آنان معذورند چرا كه خود اين كارها را نمى كردند بلكه دست سياست بود كه انجام اين نقشه هاى زشت و مخرب را بر آنان تحميل مى كرد و از آنان مى خواست كه دخت محبوب پيامبر را از گريه بر سالار پيام آوران خدا بازداشته و از سوگوارى بر او جلوگيرى نمايند.

با اين بيان فاطمه عليهاالسلام نيز حق داشت كه از گريه بر آن فاجعه ى سهمگين و آن مصيبت بزرگ دست نكشد تا بدينوسيله از اهداف شوم آن تجاوزكاران كه تنها خدا بر نقشه هاى ظالمانه و فريبكارانه ى آنان آگاه بود، جلوگيرى كند.

به همين جهت امير مومنان خانه اى در كنار شهر مدينه و دور از بهانه جويان براى دخت فرزانه ى پيامبر ساخت و آن حضرت هر بامداد كه خورشيد از افق مشرق سربرمى آورد دست دو كودك ارجمند خويش حسن و حسين را مى گرفت و با ديدگان اشكبار بسوى آن خانه كه در كنار «بقيع» بود و در گذر تاريخ «بيت الاحزان» [ «سمهودى» در مورد «بيت الاحزان» مى نويسد:

«غزالى» استحباب خواندن نماز در مسجد فاطمه عليهاالسلام در «بقيع» را يادآور مى گردد و ديگر دانشمندان برآنند كه آن مسجد در گذر تاريخ به «بيت الحزن» معروف گرديد. چرا كه آن حضرت دوران سوگوارى بر پدرش پيامبر را در آنجا اقامت گزيد. تاريخ مدينه، ج 2، ص 95 ] ناميده شد، حركت مى كرد و تا غروب آفتاب اشك مى ريخت و سوگوارى مى نمود و آنگاه امير مومنان بدانجا مى رفت و او را با دو نور ديده اش به خانه بازمى گردانيد...

بدترين چهره ى ستم

آرى امير مومنان، اين حجره را كنار شهر مدينه براى بانوى بانوان ساخت تا در آنجا براى پدر گرانمايه و اهداف پايمال شده ى او سوگوارى كند تا آن مردنمايانى كه از صداى گريه ى آن حضرت به رنج افتاده بودند! از آن پس وجدان و اعصابشان آرام گيرد و ديگر شبها بى آنكه از صداى گريه هاى جانسوز دخت رنجديده ى پيامبر دچار رنج و آزار شوند، در بسترهاى خويش با خاطرى آسوده به خواب عميق فروروند. و از همين ديدگاه است كه شاعران و مرثيه سرايان به اين مصيبت بزرگ كه بدترين چهره ى ستم و بيداد درباره ى دخت محبوب پيامبر است، اشاره مى كنند و شعر مى سرايند. براى نمونه:

1- يكى از آنان در اين مورد از جمله مى سرايد:



  • منعوا البتول عن النياحة اذ غدت منعوا البتول عن النياحة اذ غدت


  • تبكى اباها ليلها و نهارها... تبكى اباها ليلها و نهارها...


آنان دخت سرفراز پيامبر را از سوگوارى و گريه بر پدر گرانمايه اش باز داشتند چرا كه آنگاه كه به ياد او گريه و سوگوارى را آغاز مى كرد، شب و روز مى گريست.

به او گفتند: ديگر آرام گير گه باعث اذيت و آزار ما شده اى!! آخر چگونه آن بانوى گرانمايه مى تواند قرار و آرام داشته باشد در حالى كه مصيبت پدر و حق كشى غاصبان، قرار و شكيب را از او گرفته است؟!

2- و ديگرى در بيان اين مصيبت از جمله مى سرايد: و گروهى از دار و دسته ى همان تجاوزكاران به اشاره ى آنان به دخت فرزانه ى پيامبر گفتند:

با ادامه ى سوگوارى بر پيامبر و گريه ها و ناله هايت باعث اذيت و آزار ما شده اى.

3- و نيز يكى از دانشمندان ما كه «سيد رضا هندى» نام دارد در عالم خواب دوازدهمين امام نور حضرت مهدى عليه السلام را ديد و آن حضرت با اشاره به همين مصيبت به او فرمود:



  • اترانى اتخذت لاوعلاها اترانى اتخذت لاوعلاها


  • بعد بيت الاحزان بيت سرور؟ بعد بيت الاحزان بيت سرور؟


تو مى پندارى كه من پس از «بيت الاحزان» مام گرانمايه ام فاطمه عليهاالسلام، خانه شادى و شادمانى ساخته ام؟ نه! به شكوه و مقام والاى مادرم چنين نخواهد شد.

فاطمه در بستر شهادت

و اينك كه چنين است دريغ و درد بر بيدادى كه در حق او رفت.

دريغ بر جوانى شكوهبارش، دريغ بر دردهاى جانكاهش.

دريغ بر قلب شعله ور و پرالتهابش در سوگ پدر ، دريغ بر خاطر شكسته و آزرده اش ، دريغ بر او كه در اوج جوانى و طراوت و شكوفايى بر بستر افتاد و بيمارى و ناتوانى برخاسته از آن صدمات و يورش هاى ناجوانمردانه و شرارت جلادان به خانه اش ، نشاط و توان و شادمانى و قدرت را از او گرفت و بر آن چهره ى زيبا و نورافشان چيره شد. چرا كه آن گرانمايه ى عصرها و نسلها نه ديگر اميدى به دارو و درمان داشت و نه بر ماندن در اين سراى زودگذر و تيره و تار مى انديشيد.

چرا كه براى پرواز بسوى ملكوت و شهادت در راه خدا لحظه شمارى مى كرد و در انتظار نجات و رهايى از دنيايى بود كه ظالمان و تجاوزكاران، زيستن در آن را سخت و طاقت فرسا ساخته بودند.

در آرزوى اين بود كه به پدر گرانمايه و مقتداى محبوب و بزرگوارش پيامبر خدا بپيوندد. و در اين آرزو بود كه خورشيد جهان افروز وجودش به افق مغرب نزديك شود.

بدينسان شمع روشنگر وجود گرانقدر دخت پيامبر رو به خاموشى نهاد. چرا كه دنيا با همه ى گستردگى اش بر او تنگ گشته و بر او سخت گرفته بود. او از يك سو به همتاى بى نظير زندگى اش امير مومنان نظاره مى كرد كه پس از آن همه فداكارى و نقش تاريخساز، انك با شرارت دنياطلبان خانه نشين گرديده و همه ى امكانات از او سلب گشته و حق آسمانى اش غصب شده است و از دگر سو به خويشتن مى نگريست و مى ديد كه حق خدشه ناپذيرش پايمال شده، و بوستان و املاكش مصادره گشته و دارايى اش غصب شده است.

او در برابر اين زورمدارى و حق كشى دولت غاصب، از مردم يارى خواست و در جامعه به دادخواهى و شكايت از ستم برخاست اما نه كسى به فرياد يارى خواهى اش پاخ مثبت داد و نه كسى به كمك او شتافت. چرا كه بجاى آن او را از گريه بر پدر گرانقدرش، پيامبر كه برترين و پرشرافت ترين پدران گيتى بود، باز داشتند و دنيا را بر او تنگ نمودند. به همين جهت در بستر بيمارى و شهادت خويش به بيان حضرت باقر عليه السلام، هماره دست نيايش به بارگاه خدا برمى داشت و مى گفت:

«يا حى يا قيوم برحمتك استغيث فاغثنى، اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنة و الحقنى بابى محمد.» هان اى خداى زنده و زندگى بخش!

اى خداى پاينده و برپادارنده ى نظام هستى!

من به مهر و رحمت تو پناه آورده ام، مرا پناه ده و درياب ، بار خدايا! همانگونه كه وعده فرموده اى مرا از آتش دور ساز و در بهشت پرطراوت و شكوهبارت درآور و به پدر گرانمايه ام، محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيوندم ده. و هنگامى كه امير مومنان به آن بانوى بهشت مى فرمود: «عافاك الله و ابقاك» خداى تو را شفا بخشد و عمرى طولانى ات ارزانى دارد.

مى گفت: يا اباالحسن ما اسرع اللحاق برسول الله.» على جان! لحظات پيوستن به پيامبر خدا نزديك شده است و من بزودى به او خواهم پيوست.

چهارمين امام نور حضرت سجاد، از پدر گرانمايه اش آورده است كه:

هنگامى كه «فاطمه» دخت گرانمايه ى پيامبر بر اثر شدت صدمات وارده بر او در يورش به خانه اش در بستر افتاد، به امير مومنان وصيت كرد كه روند بيمارى او را محرمانه بدارد و كسى را از شرايط او آگاه نسازد، امير مومنان نيز چنين كرد و خودش پرستارى از دخت پيامبر را در بستر بيمارى به عهده گرفت و از همه ى نزديكان تنها «اسماء» بود كه آن حضرت را در اين كار يارى مى كرد و به همراه امير مومنان على عليه السلام از بانوى بانوان پرستارى مى نمود و او نيز وضعيت بيمارى دخت پيامبر را پوشيده مى داشت. [ بحارالانوار، ج 43. ] بنظر نگارنده از اين روايت آزردگى خاطر و درد و رنج گران دخت محبوب پيامبر از جامعه ى واپسگرا به خوبى دريافت مى گردد، از آن جامعه اى كه شما خواننده ى گرامى در بخشهاى گذشته ى اين كتاب، موقعيت و موضعگيرى اش را در برابر دخت سرفراز پيامبر به خوبى شناختى، از آن جامعه اى كه انحطاط پذيرى و همكاريش با ستم و فريب، چه فاجعه اى به بار آورد و همين گرايش جاهلى و كردار ناشايست آن بود كه در دخت عدالتخواه و ستم ستيز پيامبر سخت اثر نهاده و بسان زخمى عميق و دردناك در جان او كارى افتاد. زخمى كه يا درمان ناپذير است و اجازه ى بهبودى به بيمار نمى دهد و يا صعب العلاج است و مداواى آن روزگارى بطول مى انجامد. و اينگونه است كه انسان دردمند از اين جامعه سخت آزرده مى شود و از آن كناره مى گيرد و پس از آن كه مدتها با چنين جامعه و مردمى انس و الفت داشته و براى نجات و نيكبختى آنان تلاش نموده است، اينك به جايى مى رسد كه نه دوست دارد آنان را ملاقات كند و نه با آنان سخن گويد.

هر انسان انديشمندى كه از نزديكان و دوستان و يا جامعه اى را كه در آن زندگى مى كند ستم و سنگدلى ديده باشد اين حالت خاص را به خوبى در خويشتن مى يابد و درست در اين شرايط است كه حتى از ديدن آنان احساس رنج و ناراحتى مى كند تا چه رسد به گفتگو و نشست و برخاست با آن بيدادگران و سنگدلان و گاه كار به جايى مى رسد كه انسان آزاده و انديشمند از زندگى در چنين جامعه و با چنين مردمى خسته مى شود و مرگ سعادتمندانه را بر آن ترجيح مى دهد تا از زندگى با چنين بيدادگران سنگدل و ناجوانمردى، نجات يابد.

از همين رهگذر است كه دخت فرزانه ى پيامبر چنان از آنان بريد كه همتا و شوى گرانقدر خويش را براى پرستارى خود انتخاب كرد و هيچ كس هم از چگونگى پرستارى امير مومنان و رسيدگى و مهرش به دخت سرفراز پيامبر در بستر بيمارى آگاه نيست.

كسى نمى داند كه آيا آن حضرت غذاى را كه براى بيمارى گرانقدرش مناسب باشد نيز بدست خويش درست مى كرد يا تنها به كارهاى خانه مى رسيد و تهيه ى غذاى مناسب را به ديگرى وامى گذاشت؟ به هر حال «اسماء» از بانوى شايسته كردارى است كه اين افتخار را داشت كه در پرستارى از آموزگار بزرگ فضيلتها فاطمه عليهاالسلام با امير مومنان همكارى كند و بنظر مى رسد دليل گزينش اين زن باايمان و هوشمند براى اين كار مهم از سوى فاطمه علاوه بر رابطه ى آموزگارى و شاگردى، دوستى و محبت عميق و گسست ناپذيرى بود كه ميان آن دو حاكم بود تا آنجايى كه بانوى نامبرده، خويش را از خاندان بنى هاشم به حساب مى آورد، بويژه كه تا شهادت جعفر طيار بانوى خانه ى او بود و از بانوان بنى هاشم محسوب مى گشت.

نامبرده بانويى برخوردار از عواطف انسانى بود و به وفا و ارزشهاى بشرى ايمان داشت و حقوق ديگران را رعايت مى كرد و به ارزشها و مفاهيم والاى انسانى و اسلامى سخت پاى بند بود. از تاريخ اين حقيقت دريافت مى گردد كه اين زن باايمان، افزون بر هوش سرشار و خرد فراوان و آراستگى به اخلاق شايسته، خوش برخورد و خوش معاشرت بود و بانوى بانوان نيز به همان اندازه كه او به پيامبر و خاندانش عشق مى ورزيد، او را مورد مهر و محبت قرار مى داد.

هنگامى كه «جعفر طيار» در پيكار «موته» به افتخار شهادت نايل آمد و آن خبر جانسوز به پيامبر رسيد، سيلاب اشك از ديدگان فروباريد و همه ى ياران نيز گريستند.

اين خبر جانسوز به درون خانه ى پيامبر رسيد و بانوان هاشمى نيز گريه سر دادند و همگى براى او سوگوارى كردند.

خود پيامبر بسوى خانه ى جعفر حركت كرد تا همسر قهرمان او «اسماء» و فرزندانش را دلدارى دهد. هنگامى كه به خانه ى آنان وارد شد فرزندان «جعفر» را فراخواند و بى آنكه چيزى بگويد، دست مهر بر سر و روى آنان كشيد و آنها را بوييد و بر سينه چسبانيد.

«اسماء» از رفتار پيامبر چنين دريافت كه رويدادى سهمگين رخ داده است. به همين جهت گفت: اى پيامبر خدا! آيا از «جعفر» خبرى دريافت داشته ايد؟ پيامبر سخت گريست و فرمود: دخترم! «جعفر» را به حساب خدا بگذار چرا كه ا و

/ 79