تاريخ و دورغ پردازيهاى رسوا... - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخ و دورغ پردازيهاى رسوا...

در سطور و صفحات پيشين يادآور شديم كه برخى از قلم بدستان در ميدانهاى مختلف و فرصت هاى گوناگون نسبت به مقام والاى دخت سرفراز پيامبر فاطمه عليهاالسلام اهانت روا داشته اند. و نيز يادآور شديم كه پيوند امير مومنان با فاطمه عليهاالسلام دشمنى كينه جويان را برانگيخت و حسادت حسودان را شعله ور ساخت تا آنجايى كه مذبوحانه تلاش كردند تا با وسائل گوناگون زندگى شكوهبار اين دو گوهر گرانبهاى عالم وجود را تيره و تار ساخته و فتنه انگيزى نمايند، چرا كه تبهكاران آنگاه كه خود در زندگى شكست مى خورند و عقده هاى حقارت و واماندگى در جانشان انباشته مى شود، براى تخفيف آنها دست به چنين تباهيهايى مى آلايند.

آرى از جمله فتنه انگيزيها و دروغ بافيهاى اين قماش از تبهكاران، اين بود كه:

«شايع ساختند كه امير مومنان به خواستگارى دختر «ابوجهل» رفت و اين خبر به گوش فاطمه رسيد و از اينكه همسرش به خواستگارى دختر سردمدار شرك و جنايت رفته است، سخت متاثر گرديد و راه منزل پدرش را پيش گرفت و به آنجا رفت...» آرى اين يكى از دروغهاى رسواى تاريخ در مورد على و فاطمه است كه به زودى از آن پرده برداشته مى شود و با آشكار شدن حقيقت، بى اساس بودن اين خبر ساختگى، روشن خواهد شد. اين چكيده ى سخن دروغ پردازان در مورد وجود گرانمايه است، اگر حتى آن را درست تصور نماييم.

اينك شما خواننده ى گرامى بيا و بنگر كه برخى قلمزنان چگونه اين تهمت رسوا را چراگاه حاصلخيزى براى قلم فرسايى و تاخت و تاز و بدگويى به ساحت مقدس امير مومنان قرار داده و آگاهانه و ناآگاهانه به طبل زنى و نواختن آهنگ هاى ناهنجار پرداخته اند.

از جمله ى اين دجالگران، «بنت الشاطى»، نويسنده ى مصرى است كه بدون تعمق و توجه و يا از روى عمد و قصد آنچه خواسته است به قلم آورده و اين دروغ رسواى تاريخ را يك واقعيت پنداشته است. كه ما در اين سطور نونه هايى از بافته هاى ذهنى او را از كتابش [ بنات النبى ص 167 ] مى آوريم.

او مى نويسد: «على» تصميم گرفت كه با داشتن «فاطمه»، دست به ازدواج ديگرى بزند... بى آنكه به خاطرش برسد كه دختر پيامبر اين كار را نمى پذيرد...» راستى كه انسان نمى داند چه پاسخى به اين بافته ى دروغ و احمقانه و گمراهگرانه بدهد؟ آيا در دنيا كسى را مى توان يافت كه نداند همسرش از اينكه «هوو» بر سرش بيايد رنجيده مى شود؟ هر كس كمترين شناخت و آگاهى در امور داشته باشد اين حقيقت را در مى يابد. اما نويسنده، اين سخن بى اساس و احمقانه را به والاترين انسان جهان هستى پس از پيامبر روا مى دارد. و آنگاه مى افزايد: «اى كاش او بر يك زن بسنده مى نمود.» و از پى اين تهمت بزرگ و سهمگين صفحاتى از كتاب را در نكوهش از «ابى جهل» و مواضع ضد اسلامى و ضد انسانى او لبريز مى سازد و ميان دختر او با دختر پيامبر مقايسه به عمل مى آورد، تا به خيال خويش به اين ازدواج ذهنى و بى اساس كه ساخته ى خيانت تاريخ است، تاخته باشد.

شگفت اينجاست كه اين نويسنده، از سويى به برخى خاورشناسان مسيحى و متعصب همچون «لامانس» مى تازد و از او به عنوان دشمن اسلام كه با تاريخ اسلام بازى كرده است نام مى برد اما متاسفانه خودش تعمق و انديشه را در مورد اين بافته هاى دروغين و رسوا از ياد برده و اين خيانت تاريخ را «وحى» آسمانى تلقى مى كند و از بافته هاى ذهنى و رمانتيك خود- كه شيوه ى افسانه سرايان است كمك مى گيرد و بافته ها مى بافد.

ما در اينجا پاسخ علامه ى معاصر «سيد محسن امين»، به اين دروغ پردازيهاى رسوا را مى آوريم كه آن را تحت عنوان «توطئه ها و دسيسه ها بر ضد پيامبر و على و فاطمه» در جلد سوم «دائرةالمعارف اسلامى شيعه» نوشته است.

در كتاب «ذخائر العقبى» آمده است كه:

«على» مى خواست با وجود داشتن همسرى چون «فاطمه» دختر «ابى جهل» را خواستگارى كند، پيامبر از اين موضوع سخت خشمگين گرديد و در حالى كه به شدت برافروخته و خشمگين بود بر فراز منبر صعود كرد و...

سازنده ى اين دروغ رسوا خواسته است كه به على و «فاطمه» اهانت روا دارد و بر آنان خورده گيرد كه به پيامبر گرامى اهانت و تعرض روا داشته است.

چرا كه آن حضرت را چهره اى معرفى مى كند كه حتى حاضر نيست مقررات شريعت خويش را نسبت به نزديكانش در ميدان عمل تحمل كند و در همان حال رعايت آن قوانين را به ديگران توصيه و تاكيد مى كند.

به بيان ديگر: اين دروغ پردازيها، پيامبر عدل و حقيقت را چهره اى معرفى مى كند كه قانون و نظام خانواده و تعدد زوجات را بخاطر خوش آيند دخترش زير پا مى نهد و از دامادش- كه خلاف شرعى مرتكب نشده است- سخت ناراحت مى شود. و اين از زشت ترين دروغهايى است كه به آن بزرگوار نسبت داده شده است و دريغ و درد كه خاورشناسان و دشنان پيامبر مهر و عدالت، اين جنايت را مرتكب شده و توانسته اند از عناصر متعصب و كوته نگر، بهره بردارى نمايند و آنان را وادارند كه اين دروغ رسواى تاريخ را در نوشته هاى خويش بياورند، بى آنكه از ساحت پيامبر دفاع نمايند.

اما اينكه اين دروغ رسوا به امير مومنان سخت اهانت روا مى دارد، بدان خاطر است كه : آن گرانمايه ى جهان هستى را به گونه اى معرفى مى كند كه نه تنها بانوى بانوان و دخت سرفراز بهشت، بلكه خود پيامبر را نيز خشمگين ساخته است. و اما اهانت به فاطمه عليهاالسلام بدان جهت است كه: اين خيانت تاريخى، آن حضرت را چهره اى معرفى مى كند كه از عمل به شريعت خدا و سنت پدرش، پيامبر سرباز مى زند...

ما ديگر به سند اين دروغ رسوا نمى پردازيم چرا كه از اساس تباه و رسواست. اما جاى اين پرسش هست كه: چرا دروغسازان، دختر «ابى جهل» را به اين شرافت بزرگ برگزيده اند كه «على» از او خواستگارى كند؟ و چرا ديگرى را برنگزيده اند؟ آيا اين انتخاب بدان دليل است كه دختر «ابى جهل» در زيبايى و جمال و كمال در جهان عرب و ميان دختران معاصرش بى نظير مى نمود؟! و به همين جهت هم امير مومنان تصميم گرفت با او ازدواج كند؟!

يا نه دروغسازان در نظر داشته اند كه با اين دروغ سهمگين و خيانت هولناك و ناجوانمردانه ى خويش بطور دقيق تر و موثرترى بر ساحت مقدس آن سمبل و الگوى قداست و پارسايى و پروا ضربه فرود آورند. و خواسته اند او را شخصيتى معرفى كنند كه بى هيچ اعتنا و توجه به سوابق ننگين «ابى جهل» براى خشمگين ساختن پيامبر و دخترش، فاطمه عليهاالسلام از دختر بدترين دشمن اسلام و پيامبر خواستگارى نمود!

آرى اينجاست كه توطئه و خيانت به خودى خود برملا مى شود و عوامل سازنده و پردازنده ى آن رسوا مى گردند و اگر براستى داراى اندك شعور دينى بودند از گزافه گويى خويش كاسته و از خودستايى پروا مى كردند و به پيامبر گرانقدر و برادر و جانشين پرشكوه و دخت فرزانه ى او اينگونه ناسزا نمى گفتند.

دروغسازان براى تكميل سناريوى رسواى خويش افزودند كه:

پيامبر از يكى از دامادهاى خويش كه از فرزندان «عبد شمس» بود سخن به ميان آورد و او را تحسين كرد و فرمود: «او هرگاه با من سخن گفت، راست گفت و هر وعده اى داد، وفادار ماند.» و مفهوم اين سخن آن است كه پيامبر آن داماد خويش را درخور تحسين و تمجيد مى نگريست و اين يكى را غيرمستقيم فردى معرفى مى كرد كه به هنگام سخن راست نمى گويد و به وعده هاى خويش هم وفادار نيست! و همانگونه كه گفتيم اين دسيسه و دروغسازى رسوا، خود بخود برملا مى شود و بى آنكه ما بخواهيم پاسخى بگوييم، ساختگى بودن آن بر منصفان و خردمندان آشكار مى گردد.

گفتنى است كه اين دروغسازان علاوه بر اهانت به ساحت مقدس پيامبر و امير مومنان و فاطمه عليهاالسلام هدف شوم ديگرى نيز داشته اند و آن اين بوده است كه: كوشيده اند بدينوسيله توجه افراد را از عناصر خودكامه اى كه دخت گرانمايه ى پيامبر را مورد تهاجم قرار داده و او را به خشم آوردند، منصرف سازند و همه ى توجه افراد را بسوى ديگرى جلب كنند.

گويى به همين دليل هم اين خبر رسوا و دروغ سهمگين را در نصوح گوناگون نقل نموده اند تا به باور آنان در هر مورد اثر خود را بگذارد.

براى نمونه، از جمله چيزهايى كه نقل كرده اند اين است كه مى گويند: پيامبر خدا فرمود: «فاطمه پاره ى تن من است، آنچه او را ناراحت كند مرا ناراحت مى سازد و هركه به او آزار رساند مرا آزرده است.» آنگاه از پى آن روايت، به تفسير مغرضانه مى نشينند كه، منظور پيامبر اين بوده است كه: خداوند ازدواج، با داشتن همسرى چون «فاطمه» را بر امير مومنان تحريم كرده است، چرا كه اين كار دخت پيامبر را آزرده مى ساخت. را ستى كه، زهى تاسف بر اين شقاوت و بى پروايى!!

طلوع دومين امام نور

سالار بانوان دوازدهمين بهار زندگى را پشت سر نهاده بود كه نور وجود نخستين فرزند گرانمايه اش، «حسن» عليه السلام را در وجود خويش احساس كرد، چرا كه بخشى از نور امام و موهبت امامت از امير مومنان به سازمان وجود او انتقال يافت و چهره ى نورافشان او با تجلى يافتن نور وجود حسن عليه السلام در وجودش بصورت روشنى نورافشان تر و درخشنده تر گرديد و نام گرانمايه ى «زهرا» مصداق درخشنده ترى پيدا كرد.

طلوع وجود فرزند دلبندش، نزديك شد و در همان روزها براى پيامبر گرامى، سفرى پيش آمد. آن حضرت براى خدانگهدار به خانه ى دخترش فاطمه آمد و ضمن سخنانى، به سفارشهاى لازم در مورد مولود مباركى پرداخت كه به زودى جهان را به نور وجودش نورباران خواهد ساخت. و از جمله توصيه فرمود كه: او را پس از ولادت در پوشش زرد رنگ قرار ندهند.

پس از رفتن پيامبر، نخستين فرزند خانه ى نور در روز پانزدهم رمضان به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود. روز ولادت آن مولود مبارك، روز پرشكوهى بود. «اسماء بنت عميس» در لحظات طلوع خورشيد جهان افروز وجود حضرت مجتبى عليه السلام از افق امامت، در آنجا حضور داشت و به همراه او بانوان ديگرى نيز بودند. آنان مولود مبارك را بى آنكه از توصيه ى پيامبر گرامى آگاه باشند، در پارچه ى زيبا و تميزى كه زرد رنگ بود قرار دادند. پيامبر گرامى از سفر بازگشت و به ديدار دخت سرفراز خويش شتافت. آنگاه به بانوان حاضر فرمود: فرزندم را بياوريد. و پرسيد كه نامش را چه برگزيده ايد؟ فاطمه عليهاالسلام پيش از آن به شوى گرانمايه اش پيشنهاد كرده بود كه نامى پرشكوه و باعظمت در نظر گيرد اما آن حضرت ضمن احترام به دخت پيامبر فرموده بود كه در اين مورد بر پيشواى بزرگ توحيد پيشى نخواهد گرفت. از اين رو هنوز نام و نشان انتخاب نشده بود.

پيام شادباش...

نوزاد نور را به نياى گرانقدرش تقديم داشتند و آن حضرت پس از آنكه او را در آغوش گرفت، فرمود: مگر فراموش كرديد كه از شما خواستم او را پس از ولادت در پوشش زرد قرار ندهيد؟ آن پوشش را از مولود مبارك برگرفت و پوشش سپيدى بر او افكند و رو به امير مومنان نمود و پرسيد: نامش را چه برگزيده ايد؟ امير مومنان گفت: ما هرگز در گزينش نام فرزندمان بر شما پيشى نمى گيريم.

پيامبر گرامى نيز فرمود: من هم بر پروردگار بزرگ خويش پيشى نمى گيرم.

درست در اين لحظات بود كه آفريدگار هستى به فرشته ى وحى پيام داد كه:

«براى بنده ى محبوب و پيامبر برگزيده ام، فرزندى ولادت يافته است. از اين رو در بيت رفيع رسالت و امامت فرود آى و ضمن تقديم سلام و درود و صميمانه ترين تبريك ها و تهنيت ها، به او بگو كه؛ على براى شما بسان هارون براى موسى است. از اين رو نام فرزند هارون را بر فرزند «على» برگزين.» فرشته ى وحى به دستور خدا فرود آمد و مراتب تبريك و تهنيت پروردگار هستى را به پيامبر رسانيد و گفت: «اى پيامبر خدا! پروردگارت دستور داده است كه اين مولود مبارك را به نام فرزند «هارون» نامگذارى كنيد.» پيامبر پرسيد: نام او چه بود؟ فرشته ى وحى گفت: او «شبير» نام داشت.

پيامبر فرمود: من به واژه ى عربى سخن مى گويم... [ بحارالانوار، ج 44. ] فرشته ى وحى گفت: نام او را «حسن» انتخاب بفرماييد.

بدينسان پيامبر مهر، نام آن پاره ى ماه را «حسن» نهاد. در گوش راست او اذان گفت و گوش چپ او را با نام و ياد خدا قرين ساخت و اقامه خواند.

هفتمين روز ولادت نور بود كه پامبر گرامى دو راس قوچ كبودرنگ به عنوان «عقيقه» فرزند گرانقدرش «حسن»، قربانى كرد و يك ران يكى از آنها را همراه يك دينار به بانوى قابله داد.

سر مبارك نوزاد را تراشيد و هم وزن آن نقره به عنوان صدقه به فقرا و بينوايان داد. آنگاه سر نورانى نوزاد را به ماده ى خوشبو و عطرآگينى كه از زعفران و چيزهايى مشابه تركيب شده بود معطر ساخت و در آن فرصت، يكى از آداب و رسوم جاهليت را به باد انتقاد گرفت و نكوهش كرد و فرمود:

«مردم عصر جاهليت سر نوزاد را با خون رنگين مى نمودند كه كار بسيار ناپسندى است.» و سرانجام نوزاد مبارك را بوسه باران ساخت و او را مورد مهر وصف ناپذير خويش قرار داد...

ولادت سومين امام نور

پس از گذشت مدتى از ولادت حضرت مجتبى عليه السلام علائم و نشانه ها، نشانگر اين بود كه دومين فرزند گرانمايه ى «فاطمه» در راه است و آنگاه پس از شش ماه همانگونه كه پيامبر پيش از آن مژده ى آمدنش را داده بود، ديده به جهان گشود.

در مورد ولادت حسين عليه السلام از امام صادق آورده اند كه: روزى همسايگان بانوى باايمان «ام ايمن» نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا! شب گذشته «ام ايمن» تا سپيده دم بيدار بود و مى گريست و همه ى ما را نيز ناراحت ساخته است.

پيامبر كسى را به خانه ى او گسيل داشت و او به محضر پيامبر شرفياب شد. آن حضرت به او فرمود: «ام ايمن»! خداى چشمانت را نگرياند! همسايگانت به من گزارش كرده اند كه تو سراسر شب گذشته را ناراحت و گريان بوده اى، چرا؟ پاسخ داد: اى پيامبر خدا! خوابى سخت و سهمگين ديدم و بخاطر آن تا سپيده دم گريه كردم.

پيامبر فرمود: خوابت را برايم باز نمى گويى؟ بگو كه خدا و پيامبرش به پيام آن داناترند.

«ام ايمن» گفت: اى پيامبر خدا! بيان آن برايم گران است.

پيامبر فرمود: آنگونه كه تو فكر مى كنى نيست، روياى خويش را بازگو.

آن بانوى باايمان گفت: «ديشب در عالم رويا ديدم كه برخى از اعضاء پيكر مقدس شما در خانه ى من افتاده است...» پيامبر فرمود: خواب خوشى رفته اى و خواب نيكويى ديده اى. پيام خواب تو اين است كه دخت گرانمايه ام «فاطمه»، «حسين» را به دنيا خواهد آورد و تو هستى كه او را پرستارى و نگهدارى خواهى كرد و «حسين» همان پاره اى از وجود من است كه در خانه ى شما قرار مى گيرد.

آفرين خدا بر اين كودك نورسيده

اين جريان گذشت و پس از مدتى حسين عليه السلام از افق سراى امامت و رسالت طلوع كرد. «ام ايمن» او را در آغوش گرفت و نزد نياى گرانقدرش پيامبر آورد. آن حضرت حسين عليه السلام را از او گرفت و فرمود:

«آفرين خدا بر اين كودك نورسيده و بر او كه او را در آغوش فشرده و بسوى من آورده است.» آنگاه فرمود: ام ايمن اين پيام آن روياى توست.

علاوه بر خواب «ام ايمن» همسر «عباس»، عموى پيامبر نيز خوابى نظير اين خواب ديده بود و پيامبر گرامى نيز پيشگويى فرموده بود.

لحظات ولادت حسين عليه السلام گروهى از بانوان مسلمان، از جمله صفيه، دختر عبدالمطلب و عمه ى پيامبر و نيز «اسماء بنت عميس» و «ام سلمه»... حضور داشتند.

پس از طلوع خورشيد جهان افروز وجود حسين عليه السلام پيامبر فرمود: عمه! فرزندم را بياور!

صفيه عرض كرد: اى پيامبر خدا! تازه به دنيا آمده است و هنوز آماده نشده است...

پيامبر فرمود: خداوند او را پاك و پاكيزه ساخته است، بياور...

آنگاه فرشته ى وحى فرود آمد و به آن حضرت پيام خداى را تقديم داشت و خواست كه نام پسر دوم «هارون» را- كه به زبان عبرى «شبير» و به زبان عرب «حسين» گفته مى شد براى نوزاد مبارك برگزيند. و از پى آن انبوهى از فرشتگان فرود آمدند و طلوع خورشيد وجود حسين عليه السلام را به نياى گرانقدرش تبريك گفتند و در همان ساعت، شهادت پرافتخارش را نيز به پيامبر خدا تسليت عرض كردند.

پيامبر گرامى فرزند دلبند خويش را گرفت، زبان مبارك را در كام او نهاد و او زبان وحى و رسالت را مكيد، به گونه اى گوشت بدنش از آن رويش كرد و استخوانهايش استوارى و استحكام يافت. و آورده اند كه حسين عليه السلام نه از مادر شير نوشيد و نه از هيچ كس ديگر.

علامه «بحرالعلوم» در اين مورد اينگونه سروده است:



  • لله مرتضع لم يرتضع ابدا لله مرتضع لم يرتضع ابدا


  • من ثدى انثى و من «طه» مراضعة من ثدى انثى و من «طه» مراضعة


يعطيه ابهامه آنا فاونة... ] خداى را! خداى را! كودك شيرخوارى كه هرگز از پستان بانويى شير ننوشيد و شيردهنده ى او به خواست خدا پيامبر خدا بود.

او گاهى انگشت شست و زمانى، زبان خويش را در كام آن كودك پرشكوه مى نهاد و از اين راه بود كه سازمان وجود او به اوج كمال رسيد.

درست هفتمين روز طلوع دومين اختر تابناك از افق سراى «فاطمه» بود كه پيامبر دستور داد، سر كودك را تراشيدند و به وزن موهاى سرش نقره در راه خدا انفاق گرديد و براى سلامتى او و سپاس به بارگاه خدا، قربانى شد. [ بحارالانوار، ج 43. ] در اين مورد بحث گسترده اى در كتاب ديگر ما كه پيرامون شخصيت والاى او نگارش يافته است، موجود است كه شما خواننده ى گرامى مى توانيد مطالعه فرماييد. [ امام حسين از ولادت تا شهادت. ]

ولادت دخت ايمان و عفاف

سومين فرزند خاندان وحى و رسالت، دخت ايمان و عفاف يا «زينب» بود كه پس از حسين عليه السلام، از بانوى بانوان ديده به جهان گشود. ديدگاه صحيح در مورد، ولادت دخت امير مومنان همين است كه پس از ولادت حسين عليه السلام به دنيا آمد و بيشتر موخان و محدثان نيز اين ديدگاه را مورد تاييد قرار داده اند اما برخى از متعصبان و افراطيون كوشيده اند «زينب» را فرزند چهارم فاطمه عليهاالسلام قلمداد كنند تا بدينوسيله، پوشش بر روى تجاوز و گناه سهمگينى افكنند كه جاه طلبان سياهكار با هجوم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام و قرار دادن او ميان در و ديوار و كشتن فرزند او «محسن» مرتكب شدند.

آرى آنان در اين انديشه اند كه ضمن پنهان كردن آن جنايت هولناك بگويند كه بانوى بانوان پس از ساقط شدن فرزندش «محسن» باز هم فرزند ديگرى به دنيا آورد و خود چندان صدمه نديد.

از جمله نويسندگانى كه اين ديدگاه بى اساس و مغرضانه را پذيرفته است، «بنت شاطى» مصرى است كه در اين مورد مى نويسد: «زهرا دخت گرانمايه ى پيامبر بود. آن حضرت پس از آنكه ديدگان پيامبر به دو فرزند محبوب او «حسن» و «حسين» روشن شد، چيزى نمانده بود كه فرزند ديگرى به دنيا آورد اما گويى مقدر نبود كه سومين فرزند او كه نامش «محسن» بود در آن بيت رفيع رسالت و امامت، جهان را به نور وجودش نورباران سازد.» نگارنده، اينك ضرورتى نمى نگرد كه اين ديدگاه مغرضانه و بى اساس را مورد نقد قرار دهد، چرا كه در آينده با فرصت بيشترى در اين رابطه بحث خواهد كرد و روشن خواهد ساخت كه «محسن بن على» آخرين فرزند دخت گرانمايه ى پيامبر است و همو بود كه بصورت «جنين» و در شكم مام ارجمندش، بر اثر صدمات و فشارى كه ميان در و ديوار، بر او وارد آمد به شهادت رسيد.

نگارنده در اينجا بخاطر رعايت اسلوب كتاب، تنها پرتويى از زندگى پرافتخار «زينب» قهرمان كربلا را ترسيم مى نمايد و اميدوار است كه خداى پرمهر او را توفيق ارزانى دارد تا كتابى مستقل در مورد اين بانوى سرفراز بنگارد، چرا كه زندگى درخشان و الهام بخش او شايسته ى تحقيق و بررسى، و خود آن بزرگ بانوى تاريخ، سخت درخور ستايش و تجليل است.

/ 79