و اقعيت اين است كه دليل واقعى و انگيزه ى اصلى شتافتن زنان مهاجر و انصار به عيادت بانوى بانوان، فاطمه عليهاالسلام بطور دقيق براى ما روشن نيست. آيا آنان به اشاره و خواست مردانشان به ديدار حضرت شتافتند؟ و اگر چنين بود چه كسى مردان را بر اين انديشه فراخواند كه زنان خويش را به خانه ى دخت گرانمايه ى پيامبر گسيل دارند؟ با اينكه خود زنان پس از فرونشستن گرد و غبار دجالگرى هاى حكومت غاصب ، از واقعيت جريان آگاهى يافتند و به كوتاهى و گناه خويش در برابر دخت سرفراز پيامبر و تنها نهادن او در مبارزه اش با استبداد و ارتجاع پى بردند و اين رشد و آگاهى در ميان زنان مهاجر و انصار فراگير شد و كار به اينجا رسيد كه هرچه زودتر به عنوان عيادت به حضور بانوى بانوان بشتابند تا هم وجدانهاى خويش را كه آنان را زير شلاق نكوهش گرفته بود، راضى سازند و هم بدين وسيله رنج و آزردگى شديد روحى فاطمه عليهاالسلام را كه از رهگذر رويدادهاى ظالمانه ى پس از رحلت پيامبر و پايمال شدن حق و عدالت بر آن وجود گرانمايه وارد آمده است، سر و صورت بخشند؟ و يا اينكه علل و انگيزه هاى سياسى و نقشه هاى پشت پرده، آنان را به اين ديدار ناگزير مى ساخت تا به هر صورت ممكن شرايط و جوى را كه بر اثر روشنگريها و مبارزات قهرمانانه ى آن حضرت به زيان استبداد پديد آمده بود بگونه اى تلطيف بخشيده و روابط گسسته ميان دخت فرزانه ى پيامبر را با حكومت غاصب و ظالم كه مدعى جانشينى پيامبر است، به نوعى سر و سامان دهند.بويژه كه شيوه ى مبارزه ى منفى و قطع رابطه ى فاطمه عليهاالسلام پس از آن مبارزات صريح و روشنگرانه، و در پيش گرفتن سياست عدم حضور در اجتماعات آنان نه تنها براى حكومت زيانبار بود كه به عامل موثرى براى بيدارى و هشيارى مردم تبديل شده بود. بويژه كه امير مومنان در مراحل پيشين مبارزه، آن گرانمايه ى عصرها و نسلها را براى اتمام حجت به در خانه هاى مهاجر و انصار برد و آن حضرت براى احقاق حقوق خود و جامعه ى نوبنياد اسلامى از آنان يارى خواست و آنها را به مقاومت منطقى و عادلانه در برابر استبداد و ارتجاع فراخواند اما نه تنها از آنان تعاون به خير و عدالت مشاهده نكرد بلكه ناظر بى تفاوتى و عدم احساس مسووليت آنان در برابر دعوت حق طلبانه ى خويش گرديد.در بخشهاى گذشته، نتيجه ى گفتگوى آن حضرت با «معاذ بن جبل»، و نيز موضعگيرى شجاعانه ى فرزندش- در برابر پاسخ منفى پدرش به دعوت حق طلبانه ى دخت فرزانه ى پيامبر را- نگريستى.به هر حال نه انگيزه ى حقيقى شتافتن زنان مهاجر و انصار به خانه ى فاطمه عليهاالسلام و عيادت آن حضرت در بستر شهادت بطور دقيق براى ما روشن است و نه شمار آنان. اما از سخنان آتشين بانوى بانوان چنين دريافت مى گردد كه شمار آنان قابل توجه بود.به همين جهت دخت سرفراز پيامبر فرصت را غنيمت شمرد و از حضور انبوه زنان مهاجر و انصار با درايت وصف ناپذيرى بهره جست تا بدينوسيله انگشت روى مسائل اساسى و نكات محورى بنهد و ضمن بيان گفتنى ها، عملكرد زشت و ناهنجارى را كه برخى از مسلمانان در برابر خاندان پاك و پاكيزه ى وحى و رسالت، بدان دست يازيدند همه را براى آگاهى عصرها و نسلها در تاريخ به ثبت برساند.چرا كه انبوه زنان عيادت كننده بيش از نيمى از زنان جامعه ى آن روز اسلامى بودند و روشن است كه هر كدام با مردى از مسلمانان خواه به عنوان همسر با پدر يا برادر يا فرزند پيوند داشت و طبيعى است كه شنيده ها و بافته هاى خويش، بويژه از دخت گرانمايه ى پيامبر را براى آنان را بازمى گفت. از اين رو براى آن حضرت ممكن بود كه به تلاش و جهاد عقيدتى و فكرى ديگرى بويژه در بعد نشر و پخش مواضع حق طلبانه و عادلانه ى خويش در جامعه دست زند و با دعوت همگان بسوى حق و عدالت و هشدار از خطر سهمگين استبداد و ارتجاع، موج جديدى پديد آورد.با اين بيان چرا سالار بانوان در اين گردهمايى زنان مهاجر و انصار سكوت پيشه كند؟ و براى چه شكايت و انتقاد خويش از آن گروه افراطى و تجاوزكار را بازنگويد؟ آرى زنان مهاجر و انصار كه گرداگرد بستر او حلقه زده بودند حال او را پرسيدند و گفتند:«كيف اصبحت من علتك يا ابنة رسول الله» هان اى دختر گرانمايه ى پيامبر با رنج و بيمارى خويش چه مى كنى؟ رسم روزگار چنين است كه عيادت كننده هنگامى كه در كنار بيمار قرارگرفت از صحت و سلامت و حال و روز او مى پرسد و بيمار نيز حال و روز خويش را از نظر صحت و بيمارى، آنگونه كه احساس مى كند بازمى گويد. زنان مدينه از بيمارى «فاطمه» پرسيدند اما آن بانوى انديشمند از تخفيف رنج و بيمارى و يا سلامت و صحت جسمى خويش پاسخ نگفت، بلكه در پاسخ آنان به بيان دردها و رنجهاى درونى و مصائب خويش پرداخت، چرا كه بحث از اينها را كه برخاسته از تحول نامطلوب اجتماعى و رخدادهاى فاجعه بار پس از رحلت پيامبر بود، لازم تر از سخن گفتن در مورد وضعيت جسمى خويش ارزيابى مى نمود. بويژه كه همين رويدادهاى تاسف بار بود كه آن حضرت را به بستر بيمارى كشانده و سلامت و شادابى جوانى و بهاران زندگى را از آن وجود گرانمايه سلب كرده بود.بر اين باور سخن از علت و عامل، به از پرداختن به معلول خواهد بود.به همين جهت دخت فرزانه ى پيامبر آنگونه كه شايسته ى حال و مقام بود به پاسخ پرسش زنان پرداخت و با اينكه بر اثر صدمات وارده در بستر بيمارى بود، سخنرانى پرمحتوا و شگرفى با رعايت عالى ترين اصول فصاحت و بلاغت و ظريف ترين ادب و هنر و ريزه كارى هاى دقيق علمى و دينى و روانى- در بالاترين سطح ممكن- ايراد فرمود. بگونه اى كه شما خواننده ى پژوهشگر با تعمق در آن دچار شگفتى خواهى شد.اينك اين شما و اين هم شرحى كوتاه بر بيانات برترين بانوى جهان هستى.
طرح مسايل اساسى و بيان حقايق
آرى دخت يگانه ى پيامبر در آغاز سخن به نفرت و بيزارى خويش از زندگى و از زيستن در جامعه اى اشاره مى كند كه گويى به ارزشهاى والاى انسانى و اسلامى ايمان ندارد و براى صيانت از آنها بهايى نمى دهد.«اصبحت- والله- عائفة لدنيا كن، قالية لرجالكن» و اقعيت اين است كه نه تنها دور از انتظار نبود كه بسيار بجا هم بود و آن فرزانه ى عصرها و نسلها مراتب خشم و بيزارى خويش را از مردنمايان «مدينه» آشكار سازد.از همانان كه موضع گيريهايشان در برابر مبارزات حق طلبانه و خداپسندانه ى فاطمه عليهاالسلام ناشايسته و ضدانسانى بود.در بحثهاى گذشته ترسيم شد كه آنان بجاى همدردى و همدلى با خاندان وحى و رسالت، ناراحتى خويش را از سوگوارى فاطمه عليهاالسلام بر پدر گرانقدرش را، به گوش آن حضرت رساندند. و هنگامى هم كه آن بانوى ستم ستيز و عدالت خواه در مبارزه خويش با ستم و ارتجاع از آنان يارى خواست به نداى دادخواهى و يارى طلبى اش پاسخ مثبت نداده و در برابر استبداد به سود اهداف مقدس او قامت برنيفراشتند.«لفظتهم بعد عجمتهم» آنان را (بسان لقمه اى غذا يا دانه اى ميوه كه پس از جويدن و دريافت طعم و مزه ى نفرت انگيز آن به دور مى افكنند)، پس از ارزيابى و شناخت بى تعهدى شان و عدم پايبندى به ارزشهاى والاى انسانى و اسلامى، به دور افكندم.«و شناتهم بعد ان سبرتهم» و پس از آزمايش ايمان و كارايى آنان نسبت به رفتارشان، خشمناك شدم و بخاطر كردار نامردمى و غيرمسوولانه ى آنان، از آنها سرد و آزرده خار گشتم.«فقبحا لطول الحد» فاطمه عليهاالسلام آنان را به شمشيرى كند كه ديگر برشى ندارد، تشبيه مى كند و بدينسان موضع ناهنجار آنان را ترسيم مى كند كه او را در برابرستم و ارتجاع تنها گذاشتند و دست از يارى او شستند و گويى سكوت خفت بار آنان در برابر ستم و بيدادى- كه پس از رحلت پيامبر بر دخت فرزانه ى او رفت و اين نامردان دنيا طلب دم برنياوردند و حركتى نكردند- را زير باران نكوهش مى گيرد.«واللعب بعد الجد» نكته ى مورد نظر فقدان احساس مسووليت آنان در برابر حق و عدالت پس از يك مرحله از تلاش و فداكارى در راه آن است، چرا كه اينان مردمى بودند كه در يارى اسلام و پيامبرش سخت كوشيدند و فداكارى ها كردند. اما دريغ و درد كه پس از رحلت پيشواى بزرگ توحيد به دره ژرف بى تعهدى درغلطيده و به بازيهاى سياسى گرفتار آمدند.«و قرع الصفاة» و بدينسان به ذلت و فرمانبردارى بى قيد و شرط در برابر كسانى كه بر آنان حكم برانند، تن سپردند.«و صدع القناة» و در نسخه ى ديگرى «خورالقناة» آمده است. و اين اشاره نيز به نيزه اى دارد كه بر اثر شكاف خوردگى و فرسودگى، ديگر نبايد از آن انتظار صدمه ى كارى واردآمدن به دشمن خيره سر را داشت. چرا كه نيزه آنگاه كارا خواهد بود كه سالم و برنده باشد و بتوان بوسيله ى آن دشمنى تجاوزكار را از پا درآورد.در غير اين صورت نبايد از آن انتظار كارايى داشت.«و خطل الاراء» و در نسخه ى ديگرى «افون الراى» آمده است. و اين، اشاره به انحراف و تباه آفرينى ديدگاههاى آنان دارد. آنان پس از رحلت پيامبر نسبت به خاندان گرانمايه ى او راه بى تفاوتى را در پيش گرفتند و آنان را در برابر امواج فتنه ها و كينه توزيها و بيدادگريهاى دشمنان تنها گذاشتند در حالى كه انتظار بجا و بايسته اين بود كه آنان را در مبارزه ى با ستم و استبداد با همه ى توان يارى كنند و با آنان همدل و همراه باشند، نه اينكه بازيهاى سياسى غاصبان و كودتاگران را به آسانى بپذيرند و به استبدادى تن سپارند كه با خاندان پيامبر سر كينه توزى و دشمنى داشت «و زلل الاهواء» را ستى كه اين هواها و هواپرستى ها و تمايلات منحرفانه كه با سرنوشت جامعه ى اسلامى در طول عصرها و نسلها بازى كرد، چقدر زشت و ظالمانه بود!! و اين لغزشهايى كه از اين خودكامگى ها و خودپرستى ها و اين هواهاى گمراهگر و گمراه كننده پديد آمد تا كجا ويرانگر و انحطاطآفرين بود و چه بهايى از جامعه ى اسلامى و خانواده ى بشرى گرفت.«و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون.» و (راستى) چه زشت است آنچه براى خويشتن از پيش فرستادند كه در نتيجه خدا بر آنان خشم گرفت و پيوسته در عذاب خواهند بود.اين جملات بخشى از هشتادمين آيه از سوره ى مباركه ى مائده است كه دو آيه ى پيش از آن مى فرمايد:«لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون، كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون، ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون.» [ سوره 5، آيه 78- 80. ] «از ميان فرزندان اسرائيل، آنان كه كفر ورزيدند، به زبان داوود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند. اين كيفر شديد بخاطر آن بود كه عصيان ورزيده و از فرمان خدا تجاوز مى نمودند و از كار زشتى كه بدان دست مى يازيدند يكديگر را بازنمى داشتند. راستى كه چه بد بود آنچه انجام مى دادند. بسيارى از آنان را مى نگرى كه با كسانى كه كفر ورزيده اند دوستى برقرار مى سازند. راستى چه زشت است آنچه براى خويشتن از پيش فرستادند كه در نتيجه خدا بر آنان خشم گرفته و پيوسته در عذاب خواهند ماند.» دخت گرانمايه ى پيامبر به دليل مناسبت دو جريان يهود و گروه تجاوزكارى كه حرمت و حقوق خاندان وحى و رسالت را مورد يورش قرار دادند و كسانى كه تجاوزكاران را