حديث «لوح» - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حديث «لوح»

در كافى به سند خويش از ابى بصير، و او هم از ششمين امام نور آورده است كه:

پدرم «جابر بن عبدالله انصارى» فرمود: من با شما كارى دارم. هرگاه برايت ممكن شد بگو تا ساعتى با هم تنها باشيم و من پرسش خويش را طرح كنم.

جابر گفت: چه وقت براى شما بهتر است؟ و آنگاه روزى قرار ديدار نهاده شد، و پدرم به جابر فرمود: هان اى جابر! از لوحى كه در دست مادرم فاطمه، دخت گرانمايه ى پيامبر ديدى و آنچه آن حضرت در مورد آن فرمود، به من خبر ده.

جابر گفت: به خداى سوگند كه من در زمان پيامبر به سراى مادرت فاطمه وارد شدم و به مناسبت ولادت حسين عليه السلام به او تبريك گفتم و در دست او لوح سبزرنگى نگريستم كه گويى زمرد بود و در آن نوشته ى سفيد رنگى ديدم كه به درخشندگى خورشيد مى نمود.

به آن حضرت گفتم: پدر و مادرم فدايتان باد! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحى است كه خدا آن را به پيام آورش ارمغان داد و در آن نام بلندآوازه ى پدر و همتاى زندگى و دو فرزندانم، حسن و حسين و نام جانشينان آنان از فرزندان من، يكى پس از ديگرى آمده است. اين را پدرم به من هديه فرمود تا در اين مورد مژده ام دهد.

جابر مى افزايد: آن لوح را از مادرتان فاطمه، گرفتم و در آن نگريستم و ضمن خواندن آن، از آن نسخه بردارى نمودم.

پدرم امام باقر فرمود: جابر! آيا ممكن است آن نسخه را به من نشان دهى؟ گفت: آرى پدرم به همراه جابر به منزل او رفتند و او آن نسخه را از جلد مخصوص كه در آن نگهدارى مى نمود، بيرون آورد.

پدرم فرمود: جابر! اينك به نامه ات بنگر تا من آن را از حفظ بخوانم. جابر به نسخه ى خويش مى نگريست و پدرم از آغاز تا فرجام آن را بدون يك حرف كم و كاست درست خواند، و او شگفت زده گفت: به خداى سوگند من نوشته ى آن لوح را همينگونه يافتم كه شما خوانديد.

بسم الله الرحمن الرحيم اين نوشته اى است كه از خداى شكست ناپذير و فرزانه به محمد پيام آور نور و سفيرش بسوى مردم، كه فرشته ى وحى آن را از سوى پروردگار جهانيان فرود آورده است.

هان اى محمد! نامهاى مرا پرشكوه دار و نعمت هايم را سپاس گذار و هرگز ناسپاسگزار نعمت هايم مباش، چرا كه من خدايى هستم كه جز من خدايى نيست. از اين رو كسى كه جز بخشايش مرا جويد يا از عدالت من بهراسد او را چنان عذابى خواهم كرد كه كسى از جهانيان نديده باشد.

اى محمد تنها مرا پرستش كن و بر من توكل نما.

من هيچ پيامبرى نفرستادم و دوران رسالت او را كامل نساختم و مدتى از بعثت او نگذشت، جز اينكه براى او جانشينى برگزيدم و من تو را بر پيامبران برترى بخشيدم و جانشين تو را بر همه ى جانشينان برترى دادم و تو را به دو فرزند ارجمندت حسن و حسين گرامى داشتم. آنگاه فرزندت حسن را پس از پايان دوران زندگى پدرش، گنجينه ى دانش خويش، و حسين را خزانه دار وحى قرار دادم و او را با شهادت در راه حق و عدالت، گرامى داشته و فرجام زندگى وى را، به نيكبختى ختم نمودم. از اين رو حسين برترين كسى است كه راه شهادت را برگزيد و بلند مرتبه ترين شهيدان راه خداست.

سخن كامل خويش را به همراه او قرار دادم و حجت رساى خود را نزد او نهادم، به بركت ولايت خاندان او پاداش مى دهم و بخاطر بيگانگى از آنان، كيفر مى كنم...

نخستين امام پس از حسين، فرزندش سالار پرستش كنندگان است و زينب دوستان گذشته ى ما، و پس از او، فرزندش محمد، شكافنده ى دانش و گنجينه ى حكمت من، كه شبيه نياى گرانقدرش محمد است، و پس از او فرزندش «جعفر». ترديدكنندگان در امامت «جعفر» نابود خواهند شد، و ردكننده ى امامت او همانند ردكننده ى من است. من وعده دادم كه موقعيت و جايگاه «جعفر» را گرامى دارم و پيروان و ياران و دوستانش را شادمان سازم.

پس از او، «موسى» را براى روشنگرى راه بندگانم در تاريك ترين دوران فريب، به پيشواى دين، برگزيدم. چرا كه رشته ى مقررات من گسسته نمى شود و دليل روشن من نهان نمى گردد و دوستانم با جام مهر و محبت سيراب خواهند شد.

پس از پايان امامت «موسى»، امامت خلق در بنده و دوست برگزيده ام، «على» است، همو كه دوست و يارى كننده ى من است. همو كه نگهبانى از ره آورد رسالت را، بر دوش او قرار دادم و او را با دادن اين مسووليت بزرگ آزمودم.

او را عفريتى، خودبزرگ بين به شهادت خواهد رساند و در شهرى كه بنده ى شايسته ى ما آن را بنياد مى كند در كنار قبر بدترين مخلوق من به خاك سپرده خواهد شد.

من مقرر داشته ام كه او را به ولادت فرزند ارجمند و جانشين شايسته ى و وارث دانش او «محمد»، شادمان سازم. اوست كه گنجينه ى دانش، جايگاه سر، و حجت من بر آفريدگانم، پس از پدرش خواهد بود.

هيچ بنده اى به امامت او، ايمان واقعى نمى آورد جز اينكه بهشت را جايگاه او خواهم ساخت و شفاعت كننده ى هفتاد تن از خاندانش كه همگى درخور آتش شده اند، خواهم نمود. و نيكبختى را براى فرزند او «على» دهمين پيشواى امامت كامل مى سازم، همو كه دوست من، يارى كننده ى دين من و گواه من در ميان مردم و امانتدار وحى و كتاب من است. از او فرزندى پديد مى آورم كه فراخوان بسوى راه و رسم من است و خزانه ى دانش من، و نام بلندآوازه اش «حسن» مى باشد، و امامت را به فرزندش، آخرين امام نور كه نام بلندش «محمد» و رحمتى براى جهانيان است، كامل مى گردانم.

در وجود گرانمايه ى او، كمال موسى، شكوه عيسى، و شكيبايى ايوب خواهد بود. در عصر غيبت او، دوستانم دچار گرفتارى و ذلت مى گردند و در راه حق و عدالت سرهايشان بسان سرهاى مشركان از پيكر جدا شده و كشته و به آتش كشيده مى شوند. تا آمدن او، هماره در بيم و هراس خواهند بود، زمين از خونشان رنگين خواهد شد و صداى ضجه و فرياد از خانه هايشان برخواهد خاست، چرا كه اينان دوستان من هستند و دفاع كننده از دين و ارزشهاى انسانى.

آرى به وسيله اين پيشوايان نور بساط هر فتنه كور را برمى چينم و هر تزلزل عقيدتى را برطرف مى سازم و غل و زنجيرهاى استبداد و وجالگرى را از دست و پاى بندگانم وامى نهم. درود و بخشايش پروردگارشان بر آنان باد كه اينان راه يافتگان و راهنمايان واقعى مردم اند.

خيانت تاريخ

«عبدالرحمن ابن سالم» مى گويد: ابوبصير پس از نقل اين روايت گفت: «اگر در تمام زندگى ات اين روايت را شنيده باشى، همين بيان درس آموز، براى هدايتت كافى است. از اين رو اين حديث را جز از دوستداران اهل بيت نگاهدار.» آرى اينك كه شما خواننده ى پژوهشگر در مورد دانش گسترده و انديشه ى ژرف و عميق و رابطه ى بسيار نزديك فاطمه عليهاالسلام با پيامبر حقايقى را دريافتى، با اين آگاهيها و آمادگى فكرى همراه من بيا و بنگر چه بافته هاى بى اساس و پوچى را «عقاد» در كتاب خويش بنام «فاطمه و فاطميون» سرهم بندى كرده و در روايات ساختگى، چه بافته هاى خنده آورى آورده، تو گويى آنها را درست هم شمرده است.

آرى بيا و اين خرافات را بنگر و بر خيانت تاريخ بخند و يا اشك تاسف ببار.

او از جمله مى نويسد:

«فطرت دين باورى و تعصب مذهبى در دختر پيامبر، بگونه اى ريشه داشت كه هر آنچه را به عنوان مقررات دينى باور داشت، سخت پايبند بود. تا آنجايى كه از شدت تقوا و پرهيزكارى گمان مى كرد كه خوردن غذاى پخته باعث تجديد وضو مى گردد.» اين پندار از روايت ساختگى «حسن بن حسن» كه از آن حضرت آورده است، دريافت مى شود كه گويى فرمود:

«پيامبر گرامى به خانه ى من وارد شد و آنجا مقدارى گوشت را كه پخته بود از استخوان جدا كرد و ميل فرمود. در اين هنگام صداى بلال به اعلام اذان بلند شد. آن حضرت برخاست تا نماز را بجا آورد. من جامه اش را گرفتم و گفتم: پدر جان! آيا وضو نمى گيريد؟ پيامبر پاسخ داد: «فاطمه» جان! وضو دارم براى چه وضو بسازم؟ گفتم: بخاطر خوردن چيزى كه آتش به آن رسيده است.

پيامبر فرمود: آيا پاكيزه ترين غذاى شما آن نيست كه در آتش پخته است؟» آنگاه «عقاد» مى نويسد:

«فاطمه» در مورد چيزى كه بدان آگاهى ندارد تعصب به خرج مى دهد و از آن پرهيز مى كند و افراط كارى و سخت گيرى را بر ملايمت و تعادل در زندگى ترجيح مى دهد.» را ستى نگارنده ى اين سطور نمى داند كه چگونه به اين دروغهاى رسوايى كه دست هوا و هوس آنها با بى شرمى ساخته و پرداخته و زبانهاى دروہرداز و پرفريب آنها را پخش نوده است، پاسخ گويد؟ چرا كه اينها ارزش پاسخگويى ندارد.

آيا جاى آن نيست كه از «عقاد» پرسيده شود كه سند و مدرك اين افسانه هاى شما كدام كتاب معتبر و كدام روايت صحيح و قابل قبول است؟ آيا اين همه شواهدى كه در اين روايت ساختگى هست، بى اساس بودن آن را آشكار نمى سازد؟ و اين شواهد خود افزون بر بى اساسى و بدون سند و مدرك بودنش، دليل ديگرى بر ساختگى بودن اين روايت نيست؟ به علاوه، نگارنده از «عقاد» مى پرسد كه: فاطمه زهراء عليهاالسلام مبانى و مقررات دينى خويش را از چه كسى دريافت مى نمود و احكام اسلام را از چه فردى مى آموخت؟ آيا نخستين منبع و سرچشمه اى كه فاطمه آگاهى و دانش گسترده ى خويش را از او فرامى گرفت، پدرش پيامبر نبود؟ آيا دومين آموزگار او در زندگى امير مومنان، شوى گرانقدرش نبود؟ آيا پيش از اين دو منبع و سرچشمه بركات، مصدر علوم و آگاهيهاى فاطمه، كتاب پرشكوه خدا نبود كه بخشى از آيات آن در خانه ى او، بر پدرش فرود آمد؟ با اين بيان، منبع و سرچشمه ى علمى و عقيدتى و فكرى و فرهنگى فاطمه، اين سه منبع فروزان است؛ پيامبر، على و قرآن.

حال چگونه مى توان به اين دروغ رسوا گوش سپرد كه بانويى با اين شكوه علمى و معنوى، سرور زنان گيتى باشد، اما به مسائل ضرورى روزانه آگاه نباشد و دچار افراط و تفريط گردد؟ آيا بانوى سرفراز گيتى مقررات و احكام الهى را از اين دجالهاى پرفريب و دروغساز و دروہرداز گرفته بود كه دچار آن افراط و تفريطها گردد؟ و جامه ى پدر را بگيرد و او را از نماز خواندن باز دارد، بدان پندار كه با خوردن گوشت پخته نياز به تجديد وضو خواهد بود؟ زهى تاسف و كوته بينى!!

به هر حال من نمى دانم، شايد او و آنان كه اين افسانه ها را ساخته اند، بدانند!

فاطمه و پوشش بانوان

از آموزشهاى اصيل و سازنده ى اسلامى كه دخت فرزانه ى پيامبر بدان بسيار بها مى داد، رعايت شرف و حفظ هويت و حيثيت و كرامت زن از راه پوشش شايسته و منطقى بود، چرا كه آن بانوى ارزشمند و متفكر و اصلاحگر به شايستگى و براساس دانش اجتماعى و جامعه شناسى دريافته بود كه ميليونها رخداد رسوايى برانگيز و فاجعه ى تكاندهنده بر اثر بى بند و بارى و برهنگى و نيمه برهنگى زنان، و هرزگى و اختلاط خانمانسوز آنان با مردان پديد مى آيد. كه با تاسف بسيار، به آن، عنوان پرفريب پيشرفت و تمدن و آزادى زن داده اند.

اگر شما خواننده ى گرامى، در اين مورد ترديد داريد، سرى به روزنامه ها و مجلات روزانه و هفتگى در كشورهاى اسلامى و غيراسلامى بزنيد تا با آمار قربانيان اين بلاى بزرگ اجتماعى كه جهان معاصر آن را، زير پوشش واژه هاى زيباى تمدن، توسعه، پيشرفت و آزادى به بار آورده است، بيشتر آشنا شويد، به آمار و ارقام بنگريد تا از تجاوزات جنسى، جنايت سقط جنين، خيانت هاى خانوادگى، از هم پاشيدن كانون خانواده و پراكندگى اعضاء آن، تا ديگر تبهكاريها و آفتها بر خود بلرزيد. آرى بخش مهمى از اينها، ثمره شوم برهنگى و بى بند و بارى است.

به ياد داشته باشيد آن روز كه زن مسلمان در جهان اسلام ايمان به عفاف و حجاب داشت، و به ارزشها و ضدارزشها براستى آگاه و معتقد بود و از اين كه چشم بيگانه اى او را بنگرد و يا سر و صورت و بدن او در برابر چشمهاى حريص و هرزه قرار گيرد، عار داشت و آن را مايه ى خفت و نكبت خويش مى شمرد، آرى آن روز 10/ 1 اين رسوايى ها و فجايع و رخدادهاى تكاندهنده رخ نمى داد اما آن روزى كه ارزشها جاى خود را به بى قيدى ها سپرد. زن مسلمان نيز سقوط كرد و حيثيت و كرامت خويش را به خطر افكند و كارش به آنجا رسيد كه رسيد.

آرى بانوى نمونه ى اسلام براى حفظ حرمت و آزادگى و كرامت زن، او را برتر و والاتر از آن شناخت و نخواست كه جسمش نمايشگاهى براى چشمهاى هرزه باشد.

به اين دو روايت ارزشمند بيانديشيد كه چگونه سخن «فاطمه» در اين مورد تحسين و شگفت پيامبر گرامى را برمى انگيزد و چگونه پيامبر با ديدگاه دختر فرزانه اش همراى و همراه مى شود.

1- «ابونعيم» يكى از دانشمندان اهل سنت در كتاب خويش به نقل از «انس ابن مالك» آورده است كه: روزى پيامبر خدا در برابر انبوهى اين سوال را طرح كرد كه: به نظر شما بهترين و شايسته ترين چيز براى زن چيست؟ ما همگى در اين مورد انديشيديم اما پاسخى كه مورد قبول پيامبر باشد، نيافتيم.

امير مومنان به خانه رفت و سوال پيامبر را با دخت ارجمندش در ميان نهاد. فاطمه عليهاالسلام فرمود: بهترين چيز براى زن شايسته و با شخصيت اين است كه مردان بيگانه را نبيند و آنان نيز او را نبينند.

امير مومنان نزد پيامبر آمد و پاسخ را، كه از بانوى بانوان دريافته بود، بيان كرد.

پيامبرفرمود: سخن «فاطمه» درست است. راستى كه او پاره ى وجود من مى باشد.

«... صدقت انها بضعة منى.» [ حليةالاولياء، ج 2، ص 40. ]

2- اين روايت به گونه ى ديگرى نيز آمده است كه: امير مومنان از فاطمه پرسيد: بهترين چيز براى بانوان كدام است؟ ما خير للنساء؟ دخت فرزانه ى پيامبر فرمود:

بهترين چيز اين است كه آنان با مردان بيگانه سر و كار نداشته باشند و مردان بيگانه آنان را ننگرند...

«خير لهن ان لايرين الرجال و لا يرونهن.» امير مومنان اين پرسش و پاسخ را در محضر پيامبر طرح كرد و آن حضرت فرمود:

فاطمه بسيار عالى پاسخ داده است، چرا كه او پاره ى وجود من است.

3- «ابن مغازلى» يكى از دانشمندان اهل سنت در كتاب «مناقب» خويش از چهارمين امام نور آورده است كه: مرد نابينايى از سالار بانوان اجازه خواست تا به محضر او شرفياب شود كه فاطمه عليهاالسلام خويشتن را از او پوشانيد و آنگاه اجازه ى ورود داد.

پيامبر پرسيد: «فاطمه» جان اين مرد نابيناست و نمى تواند تو را بنگرد، با اين وصف چرا خود را پوشاندى؟ پاسخ داد: آرى، درست است كه او نمى بيند، اما من كه او را مى نگرم و افزون بر آن حس بويايى كه دارد.

پيامبر خدا فرمود: «اشهد انك بضعة منى» گواهى مى دهم كه تو پاره ى وجود من هستى.

فاطمه و نيايش با خدا

بى ترديد دعا و نيايش اهميت بسيار و اثر سرنوشت سازى در زندگى انسان و نيكبختى او و برآمدن خواسته ها و تحقق آرزوهايش دارد، و اين ره آورد دعا هنگامى سرنوشت سازتر خواهد بود كه انسان در شرايطى قرار گيرد كه همه ى راه ها به روى او مسدود گردد، تمامى وسايل طبيعى با شكست روبرو شود و راه هاى مادى به بن بست منتهى گردد. اينجاست كه او از همه جا نااميد گشته و به دعا و نيايش با آفريدگار هستى، كه بر هر كارى تواناست، روى مى آورد، چرا كه او فرموده است:

«ادعونى، استجب لكم. » [ سوره 40، آيه 60. ] افزون بر آنچه آمد، دعا و نيايش تنها براى هنگامه ى نياز نيست بلكه نيايش با خدا بايد به عنوان يك برنامه ى هميشگى در زندگى انسان شناخته شود. چرا كه باعث استوارى و گسست ناپذيرى پيوند انسان با خدا مى گردد و به انسان نوعى صفاى معنوى و نورانيت درونى ارزانى مى دارد، كه در پرتو آن مى تواند به اوج ارزشها و كمال والاى انسانى پركشد.

از همين ديدگاه است كه در زندگى دوستان خدا دعا و نيايش، جايگاه رفيعى دارد. آنان به دعا خو مى گرفتند، بسوى آن عاشقانه روى مى آوردند و با آن به اوج آرامش و انسجام پرمى كشيدند. و نيز بر اين اساس است كه از دخت انديشمند پيامبر دعاها و نيايش هاى فراوانى رسيده است، كه آن بانوى توحيدگرا بوسيله ى آنها، با پروردگارش راز و نياز مى نمود. شمار دعاهاى رسيده، بسيار است و در كتابهاى دعا موجود مى باشند كه ما نمونه هايى از آنها را مى آوريم:

/ 79