باطل و دروغ و دجالگرى با رعايت امانت در ترجمه، ناسازگار است؟ از جمله ى مطالب پوچ و گمراه كننده ى كتاب مورد اشاره اينگونه است:
«فاطمه بانويى تندخو و ترشرو بود و در زيبايى چهره، «رقيه» خواهرش از او زيباتر و «زينب» در ذكاوت و هوش از او باهوشتر مى نمود. و هنگامى كه پدرش پيامبر، از پشت پرده به او گفت كه «على» به خواستگارى او آمده است بى درنگ و بى هيچ تامل و انديشه اى پاسخ مثبت داد.
او على را با آن شجاعت شكوهبارش، فردى محروم ارزيابى مى كرد و مورد نكوهش قرار مى داد و با اين وصف آن اندازه كه «فاطمه» نسبت به على علاقه داشت، على به او تمايل نشان نمى داد.
على چهره ى زيبايى نداشت، چرا كه چشمانش درشت و كم سو بود و استخوان بينى اش فرونشته و پهن، شكمش بزرگ بود و سرش طاس و با اين ظاهر و چهره، مردى پرشهامت و پرواپيشه و راست گو و با وفا و پر اخلاص و شايسته كردار بود، گو اينكه در هنگامه هاى تصميم گيرى سستى و ترديد در او ديده مى شد.
او به دليل فشار روزگار به نخلستان يك نفر يهودى مى رفت و آن را در برابر مشتى خرما آبيارى مى كرد!! و هنگامى كه به خانه بازمى گشت با رويى ترش به همسرش مى گفت: هان! اين خرما را بگير و بخور و به فرزندانت نيز بخوران!!
او پس از هر برخوردى در خانه خشمگين مى شد و به حالت قهر به مسجد مى رفت و آنجا مى خوابيد و پدر همسرش بر شانه ى او دست مى نهاد و اندرزش مى داد و براى مدتى ميان او و «فاطمه» طرح آشتى مى افكند و او را روانه ى خانه مى ساخت.
از رخدادهاى زندگى مشترك آنان از جمله اين بود كه؛ روزى پيامبر دخترش را ديد كه در خانه نشسته است و به خاطر مشتى كه «على» به او نواخته است گريه مى كند!!
«محمد» با اينكه براى خشنود ساختن دخترش، «على» را در پيشتازى و پيشگامى در اسلام ستايش مى كرد. با اين وصف به او كمتر توجه و احترام مى نمود.
دو داماد ديگر پيامبر، «عثمان» بزرگوار و «ابوالعاص» كه اموى نژاد بودند،بيش از «على» با پيامبر سازش و مدارا مى كردند.
«على» از اين موضوع كه پيامبر براى نيكبختى دخترش كارى نمى كرد و از اينكه او را به كارهاى حساس نمى گماشت و گويى لايقش نمى ديد، سخت رنج مى برد!!
پيامبر گرچه كار زدن گردنها را به «على» وا مى نهاد اما از سپردن هر گونه رهبرى و فرماندهى و تنظيم امور و تدبير شئون به او، خوددارى مى ورزيد و نقش حساسى به او نمى سپرد. بد تر از اينها، درگيرى و دشمنى ورزيدن على و فاطمه با همسران پيامبر بود كه فاطمه همواره با حسرت و تاسف بسيا از پدرش گله مى كرد، چرا كه به نظر او پدرش هرگز از دخترانش دفاع نمى كرد...» و جنايات تاريخى سياه و رسواى ديگرى كه اين مردك خيانتكار، خود ساخته و پرداخته و سراسر كتاب خويش را با آنها سياه كرده است...
پاسخ علامه امينى
مرحوم علامه ى امينى، به بافته ها و ساخته هاى دروغين و بى اساس اين مسيحى بدانديش، اينگونه پاسخ مى دهد:
من نويسنده را كه خداى او را نابود و از رحمت خويش دور سازد نكوهش نمى كنم. گرچه بسيار دروغ پردازى ها نموده است، چرا كه او از گروه و ملتى است كه نسبت به اسلام كينه دارند و ما را بر خير آنان اميدى نيست و خود نوشته ى او از عيوب و زشتى هايش پرده برمى دارد، پس او را نكوهش نمى كنم بلكه همه ى نكوهش ها و سرزنش ها درخور آن مترجم زشت كردار و جنايتكارى است كه با برگرداندن اين انبوه اراجيف و افسانه ها و دروغهاى رسوا، به اسلام و شرق و جهان عرب كه خويشتن را به پندار خود از آنها مى شمارد خيانت ورزيده است.
آرى درست گفته اند كه:
قحطى شوم بسوى دهكده و سرزمين شوم مى رود، و هر پديده اى به جنس خود تمايل پيدا مى كند و روى مى آورد.
كبوتر با كبوتر باز با باز كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز كند همجنس با همجنس پرواز
آرى، تمامى اين سخنان گوناگون و نسبت هاى رسوا و ساختگى كه اين كتاب شوم از آنها آكنده است چيزى جز سخنان عنصر بى خردى نيست كه با تاريخ درست و حقايق و واقعيات تاريخى مخالف است و با همه ى آنچه كه امت اسلام بر آن اتفاق و اتحاد دارند بطور كامل در تضاد است و با روايات و سخنان پيامبر گرامى كه در معتبرترين منابع اسلامى پس از قرآن موجود است، تناقض آشكار و كامل دارد.
آيا اين دروغ پردازى ها با سخن جاودانه ى پيامبر در مورد دخت فرزانه اش هماهنگ است كه مى فرمود:
فاطمه حوريه اى است در چهره ى انسان، هرگاه من در خود شور و شوق بهشت احساس مى كنم او را بوسه باران مى سازم.
فاطمة حوراء انسية كلما اشتقت الى الجنة قبلتها. [تا ريخ الخطيب بغدادى، ج 5، ص 86. ] و يا با اين بيان او كه:
دخترم، «فاطمه» حوريه اى است در چهره ى آدميان.
ابنتى فاطمة حوراء آدمية. [ الصواعق المحرقه، ص 96 اسعاف الراغبين، ص 173. ] و با اين سخن آن حضرت كه:
«فاطمه» همان زهره ى درخشنده است.
فاطمة هى الزهرة [ نزهة المجالس، ج 2، ص 222. ] آيا اين دروغ سازى ها با سخن مادر «انس بن مالك» سازگار است كه در وصف آن بانوى گرانمايه مى گويد:
«فاطمه همچون ماه شب چهارده بود و يا بسان خورشيد نورافشانى كه ابر او را بپوشاند و از پشت ابرها بتابد و سر برآورد و نور بپراكند.
او چهره اى سپيد داشت كه سپيدى آن آميخته با سرخى بود گيسوانى مشكى و سياه داشت و شبيه ترين انسانها به پيامبر خدا بود».
به خداى سوگند، فاطمه عليهاالسلام در زيبايى صورت و سيرت همانگونه بود كه شاعر سروده است:
بيضاء تسحب من قيام شعرها بيضاء تسحب من قيام شعرها و تغيب فيه و هو جثل و اسحم و تغيب فيه و هو جثل و اسحم
فكانها فيه نهار مشرق فكانها فيه نهار مشرق و كانه ليل عليها مظلم و كانه ليل عليها مظلم
[ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 169. ] سپيد چهره اى كه به هنگام ايستادن گيسوانش بر زمين كشيده مى شود و در ميان موهاى انبوه و پيچيده و مشكى و زيباى خود پنهان مى گردد.
تو گويى آن فرشته ى زيبا در ميان گيسوانش بسان خورشيد مى درخشد و موهاى سياهش همانند شب تار،آن خورشيد درخشان را مى پوشاند. و واژه ارزشمند «زهراء» كه به مفهوم درخشندگى است و به اتفاق همه ى مورخان و محدثان يكى از القاب بانوى بانوان است، نشانگر پرتويى از زيبايى و شكوه بى نظير دخت سرفراز پيامبر است.
درايت و هوشمندى وصف ناپذير
را ستى آيا بافته هاى دروغين و سخنان پوچ و بى اساس اين مسيحى مسلك دروغ پرداز،در مورد ذكاوت و شيوه ى اخلاقى فاطمه عليهاالسلام با سخن بلند «خديجه» مادر مومنان گيتى، هماهنگى دارد كه مى فرمود:
«فاطمه در سازمان وجودم سخن مى گفت و آنگاه كه جهان را با ولادتش نور باران ساخت به حالت سجده فرود آمد و انگشت خويش را بلند نموده بود»؟ [ ذخائرالعبقى. ] و آيا دروغ بافى هاى اين خاور شناس بدانديش در مورد بانوى بانوان با سخن «عايشه» سازگار است كه گفت:
«هيچ انسانى را در راه رفتن، عملكرد و سخن گفتن، نشست و برخاست و راه و رسم زندگى به پيامبر خدا شبيه تر از دخت گرانمايه اش، «فاطمه» نديدم؟ او هرگاه به حضور پيامبر وارد مى شد، پيامبر به احترام او با همه ى قامت مى ايستاد و او را بوسه باران مى ساخت و خوش آمد مى گفت و دست او را مى گرفت و در جاى خويش مى نشانيد.» ما رايت احدا اشبه سمتا و دلا و هديا و حديثا برسول الله فى قيامه و قعوده من فاطمه... [ عقد الفريد، ج 2 ص 3. ] من هيچ انسانى را در سخن گفتن، شبيه تر از «فاطمه» به پيامبر نديدم...
آيا...
آيا براستى دروغ پردازى هاى اين خاور شناس كينه توز در مورد امير مومنان كه گويى آن آن حضرت چهره اى زيبا و پرشكوه نداشت، يا ترشرو و تندخو بود، و يا بانوى بانوان او را خوش نداشت و به او اهانت و سرزنش روا مى داشت و سخنان پوچ و تهمت هايى از اين دست، با آنچه در مورد شكوه و زيبايى چهره ى امير فضيلت ها آمده است تناسب دارد؟ همه ى محدثان و مورخان بر اين واقعيت گواهى مى دهند كه آن حضرت در جمال و زيبايى به گونه اى بود كه گويى ماه شب چهارده است. زيبايى سر و گردنش وصف ناپذير، و سپيدى گلو و گردن او به تنگ زرين و نقره فام مى ماند. [ الاستيعاب، ج 2، ص 469. ] او همواره تبسم دلنشين و نمكينى بر لب داشت و به گاه تبسم، دندانهاى سپيد و مرتب و زيبايش بسان دانه هاى مرواريدى كه در رشته اى رديف شده باشند، نمايان مى گشت. [ حلية الاولياء، ج 1، ص 84. ] انه كان حسن الوجه، كانه قمر ليله البدر... را ستى را كه بافته هاى اين عنصر بدانديش كجا و اشعار مرد دانش و تقوا «ابوالاسود» كجا كه مى سرايد:
اذ استقبلت وجه ابى تراب اذ استقبلت وجه ابى تراب رايت البدر حار الناظرينا رايت البدر حار الناظرينا
حسدوا الفتى اذ لم ينالوا فضله حسدوا الفتى اذ لم ينالوا فضله فالناس اعداءله و خصوم فالناس اعداءله و خصوم
كضرائر الحسناء قلن لوجهها كضرائر الحسناء قلن لوجهها حسدا و بغضا: انه لدميم حسدا و بغضا: انه لدميم
[ تذكره الخواص، ص 104. ] هنگامى كه با سيماى شكوهبار امير مومنان روبرو گردى،درست همانند آن است كه ماه نورافشان شب چهارده را مى نگرى كه شگفتى و بهت تماشاگرانش را برانگيخته است.
بدانديشان و حسودان به آن جوانمرد عصرها و نسلها حسادت ورزيدند، چرا كه نتوانستند به مقام والا و برترى جايگاه معنوى او دست يابند و از اين رو دشمن او شدند.
درست بسان زن زيبا چهره و صاحب جمال و كمالى كه هووهايش از روى حسد و به انگيزه ى كينه جويى، او را زشت و نازيبا بخوانند.
سيماى پرشكوه امير مومنان در قرآن
براستى آيا وجدان بيدار و آزاد شما، بدزبانى اين مردك پليد را باور مى كند و مى پذيرد كه به امير مومنان نسبت سستى و تزلزل در كارها مى دهد؟ با اينكه آن سمبل شهامت و درايت، همان قهرمان و شهسوارى است كه در تمامى صحنه هاى هول انگيز و وحشت بار، با شجاعتى وصف ناپذير گام مى سپرد و در ميدانهاى گوناگون جهاد و دفاع، رزم آورى پرتوان بود.
او همان رادمردى است كه از نخستين روز دعوت نجاتبخش پيامبر تا روزى كه با ايمان و اخلاص و شجاعتى شگرف در بستر پيامبر خوابيد تا جان گرامى او را از خطر مصون دارد و بدينوسيله خويشتن را در راه او آماده ى فداكارى بى نظيرى كرد همواره و در هر رخداد ناگوار و سختى، پيامبر گرامى را تا آخرين لحظات توقف پيامبر در اين جهان و تا شتافتن به جايگاه جاودانه اش، با همه ى وجود يارى كرد.
آيا او همان يكتا مجاهد گرانمايه اى نيست كه اين آيه ى شريفه در ترسيم شخصيت والاى او فرود آمد؟ اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله لا يستون عندالله و الله لا يهدى القوم الظالين. [ سوره 9، آيه 19. ] آيا آب دادن به حاجيان و عمارت و آبادانى مسجدالحرام را، با ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه خدا برابر مى دانيد؟ اينها نزد خدا برابر نيستند و خدا بيدادگران را راه نمى نمايد. و نيز اين آيه در مورد او فرود آمد كه: و من الناس من يشرى ابتغاء مرضات الله والله رءوف بالعباد. [ سوره 2، آيه 203. ] برخى از مردم براى بدست آوردن خشنودى خدا جان خويش را فدا مى كنند و خدا بر اين بندگان مهربان است.
با اين بيان چه زمانى امير فضيلت ها از پيكار و درهم كوبيدن شرارت ها و رذالت ها و دفاع جانانه از ساحت پاك و شكوهبار پيامبر عقب نشست تا بتوان اين نسبت سراپا دروغ را به او داد كه آن حضرت در كارى از كارهاى دينى، سستى و ترديد ورزيد؟ آرى جز اين نيست كه باطل گرايى و باطل گويى نه اندازه اى دارد و نه مرز و پايانى؟
در آئينه ى محمد
را ستى آيا مى توان در شخصيت گرانمايه اى چون امير مومنان آن شيوه ى ناپسند و نكوهيده اى را كه اين دروغ پرداز مى بافد- با همسر پاك و شكوهمندش فاطمه،تصور كرد؟ آن هم با توجه به اين واقعيت كه پيامبر به او مى فرمايد:
على جان! تو در آفرينش و شيوه ى اخلاقى و عملى بسان من هستى و از همان درخت مقدس و تناورى مى باشى، كه من از آن هستم.
اشبهت خلقى و خلقى، و انت من شجرتى التى انا منها. [تا ريخ خطيب بغدادى، ج 11 ص 171. ] و چگونه پيامبر خدا، آن حضرت را برترين شخصيت امت خويش و شكوهمندترين آنان،در بردبارى و زيباترينشان در آفرينش مى نگرد و مى فرمايد:
«على» بهترين و دانشمندترين و بردبارترين چهره ى امت من مى باشد.
على خير امتى، و اعملهم علما، و افضلهم حلما. [ كنز العمال، ج 6، ص 153. ] و به بانوى بانوان مى فرمايد:
فاطمه جان! من تو را به عقد پيشتازترين فرد امتم از نظر گرايش به اسلام، و به پردانش ترين و بردبارترين و خوش اخلاق ترين آنان، درآورم.
انى زوجتك اقدم امتى سلما، و اكثرهم علما، و اعظمهم حلما. [ مسند احمد، ج 5، ص 26. ] و نيز به او مى فرمايد:
فاطمه جان! من تو را به ازدواج پيشگام ترين انسانها در پذيرش حق و خوش خوترين و خوش خلق ترين آنان، درآوردم.
براستى آيا ممكن است كه پيامبر، امير مومنان را اينگونه وصف كند و اينگونه رفتار و كردار شايسته و اخلاق انسانى و ارزشهاى والايش را در زندگى بستايد و آنگاه او در رفتار خانوادگى و سيستم اخلاقى، آنگونه كه آن مرد پليد و دروغ پرداز نشان مى دهد در برابر ديدگان پيامبر و همسايگى او- عمل كند، و آنچنان باشد؟ آيا مى توان چنين چيزى را تصور كرد؟ خداى گواه است كه هرگز...، واقعيت اين است كه دجالان و دروغ پردازان، دروغ مى بافند و تهمت مى زنند و شايعه مى پراكنند. آرى او همان انسان والايى است كه پيامبر راستگو و امين او را معرفى مى كند.
براستى آيا وجدان شما خواننده ى گرامى آن دروغ رسوايى را كه اين مردك رذل- كه خداى دهانش را درهم شكند- به امير مومنان نسبت مى دهد كه گويى او دخت سرفراز پيامبر و پاره ى تن او را مشت مى زد، آيا اين نسبت ناروا را وجدانت مى پذيرد؟ در حالى كه امير مومنان همان انسان والايى است كه همواره در انديشه و رفتار و گفتار گام بر جاى پاى پيامبر مى نهاد و گوش او از سخنان جاودانه ى پيامبر سرشار و لبريز بود كه خطاب به بانوى بانوان مى فرمود:
ان الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك.
فاطمه جان! خداى به خشم تو خشمگين مى گردد و به خشنودى تو خشنود. و نيز اين بيان روح بخش آن حضرت در گوش جان امير مومنان طنين افكن بود كه پيامبر دست «فاطمه» را مى گرفت و مى فرمود:
من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها، فهى بضعة منى، هى قلبى روحى التى بين جنبى فمن آذاها فقد آذانى. [ نورالابصار، ص 49 الفصول المهمة،ص 150. ] هان! هر كس اين بانوى سرفراز را مى شناسد كه مى شناسد و هر كس نمى شناسد بداند كه او، پاره ى تن، و روح من است. از اين رو هر كه او را بيازارد مرا آزرده است. و مى فرمود:
فاطمة بضعة منى يريبنى مارابها و يوذينى ما آذاها. [ مستد احمد، ج 4، ص 328 خصائص نسائى، ص 35. ] فاطمه پاره ى تن من است، آنچه او را ناراحت كند، مرا ناراحت مى سازد و آنكه او را بيازارد، مرا آزرده است. و مى فرمود كه:
فاطمة بضعة منى،فمن اغضبها فقد اغضبنى. [ خصائص نسايى، ص 35 صحيح بخارى، ج 5، ص 12 و 29. ] فاطمه پاره ى تن من است،از اين رو هر كس او را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است.
و مى فرمود:
فاطمة بضعة منى، يقبضنى ما يقبضها و يبسطنى ما يبسطها. [ مسنداحمد،ج 4، ص 323 الصواعق، ص 113. ] فاطمه پاره ى تن من است، آنچه او را افسرده سازد مرا افسرده مى سازد و آنچه او را شادمان گرداند، مرا شادمان ساخته است.