ايمان «ابوطالب» حمايت از پيامبر - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و نستوهى چون، «ابوطالب» را تماشا مى كرد از پدرش پيامبر با همه ى وجود حمايت مى كند و به يارى او برخاسته است و مى ديد كه او گاه به همراه برادر دليرش «حمزه» با شمشير آخته ى خويش بسان دو سرباز آماده و فداكار پيامبر را تنها نمى گذارند و گام به گام به همراه او به مسجدالحرام مى روند تا پشتيبانى خويشتن از او را، به گوش همگان برسانند و گاه او را مى ديد كه با گردآوردن جوانان و غلامان خويش و مسلح ساختن آنان، با يك گروه نظامى به فرماندهى خويش پشت سر پيامبر حركت مى كنند و او را تنها نمى گذارد تا دشمن خيره سر، گستاخ گردد.

«فاطمه» مى نگريست كه عموى قهرمانش «ابوطالب» گاه با اعلان اسلام و اظهار عشق و علاقه به راه و رسم پيامبر و خود آن بزرگوار به دعوت او پاسخ مثبت مى داد و به او مى پيوست و گاه به خاطر اظهار حق و حقيقت، اسلام و دين خويش را آشكار مى ساخت و سرنوشت خويش را به سرنوشت اسلام و پيامبر گره مى زد و قصيده هايى شنيدنى و پرمحتوا در آن شرايط سخت و وحشت و ترور، در حمايت از پيامبر و راه و رسم او مى سرود. و روشن بود كه اينگونه حمايت ها و اظهار حقيقت ها و سرودن قصيده ها، چه اثر شگرفى در تقويت جبهه ى حق و تضعيف جبهه ى باطل و بيداد بر جاى مى نهاد.

«طبرى» در اين مورد مى نويسد:

قريش هنگامى كه ديدند جناب «ابوطالب» قهرمانانه و پرشور از پيامبر و راه و رسم او، دفاع مى كند همگى نزد او آمدند و گفتند:

هان اى بزرگ «بنى هاشم»! ما آمديم تا زيباترين و بخشنده ترين و پرشهامت ترين جوان قريش «عماره بن وليد» را به تو تقديم داريم تا در برابر تو برادرزاده ات «محمد» راكه جامعه ى ما را پراكنده ساخته و خردمندان ما را بى خرد شمرده است، به ما تسليم دارى تا او را نابود سازيم و انتقام خود و خدايان خويش را از او بگيريم.

فرزانه ى بنى هاشم «ابوطالب» رو به آنان كرد و با درايت و شهامت گفت:

براستى كه چقدر باانصاف هستيد؟! شما مى خواهيد فرزندتان را به من بدهيد تا او را نگهدارى كنم و احترام و اطعام نمايم اما من پسرم را تسليم شما دارم تا او را به جرم حقگويى و عدالتخواهى و آزادگى بكشيد؟ آيا اين خواسته ى شما جوانمردانه و منصفانه است؟ اگر راست مى گوييد شما نيز هر كدام فرزندتان را بياوريد تا من او را به قتل برسانم. و آنگاه اينگونه درس آموز و شهامتمندانه سرود:



  • منعنا الرسول رسول المليك منعنا الرسول رسول المليك


  • ببيض تلالا كلمع البروق ببيض تلالا كلمع البروق




  • اذود و احمى رسول المليك اذود و احمى رسول المليك


  • حماية حام عليه شفيق حماية حام عليه شفيق


هان بهوش باشيد كه ما با شمشيرهاى آخته اى كه بسان آذرخش مى درخشد، از پيام آور خدا قهرمانانه حمايت مى كنيم و از حقوق و آزادگى او دفاع مى نماييم. از او آنگونه جانانه دفاع مى كنيم كه حمايتگر پرمهر و دلسوز، دفاع خواهد كرد.

ايمان «ابوطالب» حمايت از پيامبر

بهر حال سخنان ارزنده و پرمحتواى جناب «ابوطالب» در دفاع از اسلام و پيامبر در غالب نثر و نظم بسيار است كه همه نمايشگر اسلام و ايمان استوار و تزلزل ناپذير او به خدا و پيامبر است، كه براى نمونه برخى ترسيم مى گردد:



  • الم تعلموا انا وجدنا محمدا الم تعلموا انا وجدنا محمدا


  • نبيا كموسى خط فى اول الكتب؟ نبيا كموسى خط فى اول الكتب؟


اليس ابونا هاشم شد ازرهو اوصى بنيه بالطعان و بالحرب؟ آيا براستى نمى دانيد كه ما محمد را پيامبرى بسان موسى يافته ايم؟ كه نام بلندآوازه اش در آغاز همه ى كتابهاى آسمانى آمده است؟ مگر پدر والاى ما «هاشم» نبود كه كمر همت خويش را محكم و استوار بست، و فرزندان خويش را به پيكار با نيزه و شمشير در راه حق و عدالت سفارش كرد؟ 2 در قصيده ى ديگرى چنين مى سرايد:



  • و قالوا لاحمد: انت امرو و قالوا لاحمد: انت امرو


  • خلوف اللسان ضعيف السبب... خلوف اللسان ضعيف السبب...


كفرپيشگان به «احمد» گفتند: تو مردى دروغگو هستى و در انجام خواسته هايت ناتوان خواهى بود و موفق نخواهى گشت.

اما هان! بهوش باشيد كه «احمد»، حق و عدالت را براى بشريت آورده و دروغ و ناروايى نياورده است.

3- و نيز آن شخصيت مداع اسلام و حمايت كننده از آورنده ى قرآن در مورد «صحيفه» كه يكى از معجزات پيامبر است چنين مى سرايد:



  • و قد كان من امر الصحيفة عبرة و قد كان من امر الصحيفة عبرة


  • متى ما يخبر غائب القوم يعجب... متى ما يخبر غائب القوم يعجب...


در مورد صحيفه درسى عبرت انگيز و پندآموز است كه اگر مردم غائب بشنوند، شگفت زده مى شوند.

خداوند كفر و ناسپاسى آن بدانديشان را كه از آن سخنگوى به حق و عدالت، كينه به دل گرفته بودند، محو و نابود ساخت و سرانجام فرزند رشيد «عبدالله» در ميان ما مورد تصديق قرار گرفت...

حق طلبان به او ايمان آوردند در حالى كه بدانديشان قوم به او خشم گرفته و به ناروا او را سرزنش مى كردند.

4- در سورده ى ديگرى آن بزرگوار برادر قهرمانش «حمزه» را به پيروى از پيامبر و شكيبايى و پايدارى در فرمانبردارى از او توصيه و تشويق مى كند:



  • صبرا ابا يعلى على دين احمد صبرا ابا يعلى على دين احمد


  • و كن مظهرا للدين وفقت صابرا و كن مظهرا للدين وفقت صابرا




  • فقد سرنى اذ قلت انك مومن فقد سرنى اذ قلت انك مومن


  • فكن لرسول اللة فى الله ناصرا فكن لرسول اللة فى الله ناصرا


هان اى «حمزه» در راه دين «احمد» آنگونه كه مى بايد شكيبايى پيشه ساز و با پايدارى، دين حق را آشكار ساز كه موفق خواهى شد.

من غرق در شادمانى شدم، آنگاه كه به ايمان خويش اعتراف كردى. پس در راه خشنودى خدا يار و ياور پيامبر او باش.

5- و نيز اين سروده از آن بزرگمرد حق طلب است كه پادشاه خردمند «حبشه» را به يارى پيامبر و ياران او تشويق مى نمايد و چنين مى سرايد:



  • تعلم مليك الحبش ان محمدا تعلم مليك الحبش ان محمدا


  • نبى كموسى و المسيح بن مريم نبى كموسى و المسيح بن مريم


هان اى پادشاه «حبشه» آگاه باش كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم همانند موسى و مسيح پيامبرى است و برنامه ى او همچون برنامه ى آنان آسمانى است و هدايت و رهبريش بسان آن دو پيامبر خداست.

همه ى اين پيام آوران خدا مردم را به فرمان او راه نموده و از آفتها نگاه مى دارند. شما در كتاب آسمانى خويش او را به راستگويى مى خوانيد و مى شناسيد، نه كسى كه بر اساس پندار سخن مى گويد.

از اين رو براى خدا همتا نگيريد و خالصانه اسلام بياوريد كه راه حق روشن است و تيره و تار نخواهد بود.

6 و نيز آن مدافع بزرگ اسلام و قرآن و پيامبر اينگونه مى سرايد:



  • لقد اكرم الله النبى محمدا لقد اكرم الله النبى محمدا


  • فاكرم خلق الله فى الناس احمد... فاكرم خلق الله فى الناس احمد...


براستى كه خداوند محمد صلى الله عليه و آله و سلم را گرامى داشت از اين رو گرامى ترين و پرشكوه ترين بنده ى خدا در ميان مردم «احمد» خواهد بود. براى تجليل او نام او را از نام خودش برگرفت و فرمود: صاحب عرش و آفريدگار هستى «محمود» است و اين پيام آورش «محمد».

7 و نيز اين سروده ى پرمحتوا و سازنده از آن بزرگوار است كه چنين مى سرايد:

كذبتم و بيت الله نبزى محمدا- و لما نطاعن دونه و نناضل به خانه ى خدا سوگند شما دروغ مى گوييد. آيا رواست كه «محمد» مورد هجوم ظالمانه و بى رحمانه قرار گيرد و ما در دفاع از او با نيزه ها و شمشيرها به پيكار برنخيزيم؟ آيا زيبنده است زنان و كودكان خويش را فراموش نساخته و او را يارى نكنيم. تا در كنار او و اهداف الهى او به خون خويش در غلطيم و كشته شويم؟ سفيد چهره اى كه به بركت چهره ى پرشكوه و پرمعنويت اش از ابرها باران خواسته مى شود. همان فريادرس يتيمان و پناهگاه بيوه زنان. همو كه بينوايان و نااميدان «بنى هاشم» به او پناه و اميد مى جويند و از رحمت و فزون بخشى او بهره ور مى گردند.

هان اى كافر حق ستيز! مگر نمى دانيد كه فرزند قهرمان ما نزد ما راستگو و درست كردار است و ما به او ايمان داريم و به سخنان بيهوده ى شمايان بهاء نمى دهيم؟ سپاس پروردگار، بندگان را كه به يارى خويش او را مورد پشتيبانى قرار داد و اين دين حق را پيروزى و سرفرازى ارزانى داشت.

من براى يارى رساندن بر پيامبر و پيروزى او بپا خواهم خواست و به كمك سواران و نيزه ها از او دفاع خواهم نمود.

علاوه بر آنچه از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت، جناب «ابوطالب» در موارد ديگرى نيز حمايت بى دريغ و پشتيبانى خلل ناپذير خويش را از اسلام و آوردنده ى آن پيامبر گرامى با شهامت و اقتدار اعلان كرد و بر موضع حق طلبانه و شجاعانه ى خويش تصريح نمود و بارها ايمان استوار خويش را در گفتار و كردار به اثبات رسانيد.

پر واضح است كه اگر آن مرد بزرگ به اسلام و خداى يكتا و پيامبرش ايمان عميق نداشت، نمى بايست چنين موضعگيرى هايى در زندگى داشته باشد و نمى بايست جان و ثروت و فرزندان و هستى خويش را در راه اسلام و پيامبر و يارى دين خا به خطر افكند. و اين پندار كه حمايت بى دريغ و قهرمانانه ى «ابوطالب» از پيامبر و راه و رسم توحيدى او ممكن است به انگيزه ى خويشاوندى باشد، پندارى بى اساس است، چرا كه آن حضرت جز «ابوطالب» هشت عموى ديگر نيز داشت، پس چرا تاريخ اين حمايت ها و موضعگيرى ها و موفقيت هاى درخشان و افتخارآميز را از آنان نشان نمى دهد؟ بلكه گاه به عكس نمايشگر موضعگيريهاى ننگبار و تلاشهاى خفت انگيز برخى از آنان همچون «ابولهب»، بر ضد حق و عدالت و پيامبر خداست...؟ آرى، رازش اين است كه «ابوطالب» مرد ايمان و اسلام و مدافع حق بود اما «ابولهب» در برابر پيامبر و دين او قرار داشت.

رحلت بزرگ بانوى جهان عرب

چرخ روزگار به گردش خويش ادامه مى داد و سالها يكى پس از ديگرى مى گذشت در حالى كه زندگى دخت فرزانه ى پيامبر همچنان با رويدادهاى تكاندهنده و حوادث حزن انگيز آميخته مى گشت و او كودكى را پشت سر مى نهاد و به سوى بهاران نوجوانى و جوانى گام مى سپرد.

او در هشتمين بهار زندگى بود كه ناگهان با فاجعه اى بزرگ روبرو شد. فاجعه اى كه غم آن بر زندگى اش سايه افكند و اندوه جانكاه آن، بر قلب پرمهرش خيمه زد و حزن آن، دلش را آكنده ساخت. اين فاجعه ى غمبار، فاجعه ى رحلت جانسوز مام گرانمايه اش خديجه بود. همان مام انديشمند و شايسته كردارى كه با نگاهى سرشار از حزن و اندوه به دخت عزيز و كوچك خويش مى نگريست، چرا كه مى دانست «زهراى» او بزودى به سوك مام پرمهر خويش خواهد نشست.

بانوى بزرگ حجاز در بستر رحلت افتاده و شبح مرگ بر او سايه افكنده بود، آخرين لحظات زندگى را مى گذرانيد كه پيامبر بر او وارد شد و با مهر و بزرگوارى هميشه فرمود: «خديجه» رحلت تو بر ما گران است اما هنگامى كه بر بانوان برگزيده ى جهان هستى و دوستان همرديف خويش وارد شدى، سلام مرا به آنان برسان.

بانوى بزرگ حجاز پرسيد: اى پيامبر خدا! آنان كيانند؟ پيامبر فرمود: «مريم» دختر عمران، «كلثوم» خواهر موسى، و «آسيه».

«خديجه» گفت: به خوشى و مباركباد، اى پيامبر خدا! [ طبق برخى رواياتى؛ اين بانوى نامدار در بهشت در عقد پيامبر خواهد بود. به همين جهت پيامبر تعبير به «ضرائرك» فرمود.

بحارالانوار ج 19، ص 24 به نقل از «من لا يحضره الفقيه. ] پيامبر گرامى خطاب به او فرمود:

من دستور يافته ام كه «خديجه» را به اقامتگاهى پرشكوه در بهشت پرطراوت و زيبا كه از مرواريد ساخته شده است، مژده دهم. اقامتگاهى كه نه در آن سر و صدا و هياهوى دنياست و نه رنج و فرسودگى آن.

زمان به سرعت مى گذشت، بانوى خردمند جهان عرب گريه مى كرد و آه مى كشيد. «اسماء» به او گفت: شما كه سالار زنان هستى و همسر پرمهر و با وفاى پيامبر، و از آن حضرت مژده ى بهشت دريافت داشته اى، چرا گريه مى كنى؟ او پاسخ داد: گريه ام براى آن است كه دخت گرانمايه ام را ترك مى كنم و شب عروسى اش در كنارش نيستم تا او را يارى كنم. دخترم نوجوان است، نگران آنم كه در شب عروسى اش يار پرمهر و مشاور و مددكار دلسوزى نداشته باشد.

«اسماء» گفت: سرورم! من اينك با تو پيمان مى بندم كه اگر تا آن زمان زنده بودم بجاى تو او را مادرى كنم و آنگاه بود كه بزرگ بانوى جهان عرب «خديجه» آرام و مطمئن، چشم بر هم نهاد و در سن شصت و سه سالگى جهان را بدرود گفت.

ضربه ى هولناك مرگ خديجه

مرگ غمبار اين بانوى بزرگ، ضربه اى هولناك بر پيكر پيامبر فرود آورد و قلب مقدس او را آكنده از حزن و اندوه ساخت بويژه كه آن پيشواى بزرگ چندى پيش از مرگ خديجه به سوگ عموى گرانقدر و مدافع بزرگ و نستوه خويش نشسته بود كه اين مصيبت نيز بر غم و اندوه او افزون گشت. به گونه اى كه آن سال را، سال اندوه ناميد، چرا كه دو يار پرمهر و دو پشتيبان پراقتدار خود را در آن سال از دست داده بود.

آن حضرت از سويى به سوك «خديجه» نشست، به سوك بانويى كه نه تنها همسر وفادار و پرمهرش بود بلكه نخستين ايمان آورنده ى به خدا نيز بود. بانويى بود كه پشتيبان پراقتدار پيامبر در فراز و نشيب زندگى به حساب مى آمد و شخصيت بزرگى بود كه ثروت و دارايى بسيار خويش را براى پيشرفت اهداف اسلام و پيامبر به او هديه كرد و نه تنها در ميان زنان مكه، كه در همه ى جهان عرب بى نظير بود.

آرى خديجه، جهان را بدرود گفت و پيكر او را در نقطه اى بنام «حجون» به خاك سپردند. پيامبر كنار قبرش آمد و پيش از به خاك سپارى او به قبرش فرود آمد در حالى كه «فاطمه» دخت ارجمندش دامان پدرش، پيامبر را گرفته بود و دور پدر مى گشت و مى پرسيد: پدر جان! مادرم كجاست؟ و پيامبر پرسش او را بى پاسخ مى گذاشت. او به سوى ديگران مى رفت و از آنان سراغ مادر پرمهر خويش را مى گرفت كه در اين هنگام «جبرئيل» فرود آمد و به پيامبر خبر داد كه:

«پروردگارت به شما فرمان مى دهد كه سلام ما را به «فاطمه» برسان و به او بگو: مادرش «خديجه» اينك در بهشت زيبا و پرطراوت خداست. در كاخى از مرواريد كه غرفه هايش از طلا و ستونهايش از ياقوت سرخ است و او در كنار «آسيه» و «مريم» دختر «عمران» و مادر «مسيح» است.

پيامبر، «فاطمه» را در آغوش گرفت و مورد محبت قرار داد و پيام خدا را به او رسانيد.

او گفت: پروردگارم سرچشمه ى سلام و بركت و نعمت و آرامش است. سلام از اوست و سلام به او بازمى گردد.

سوگ بزرگ مدافع اسلام و پيامبر

آرى مصيبت ديگرى كه بر قلب پيامبر فشار مى آورد مرگ بزرگ مدافع اسلام و پيامبر، جناب «ابوطالب» بود.

همان مرد بزرگى كه پس از رحلت نياى پيامبر، «عبدالمطلب» كفالت و سرپرستى آن حضرت را، كه هشت ساله بود به عهده گرفت و تا پنجاه و سه سالگى- يعنى درست همان سالى كه پيامبر را به سوگ خود نشانيد- لحظه اى حمايت خويش را از آن حضرت دريغ نداشت.

اين مرد بزرگ در طول زندگى، خدمات شايانى به پيامبر نمود. خدماتى كه هر كدام نشانگر ايمان و عظمت و فضيلت و شخصيت والاى اوست و راستى كه اگر خدا او را در آغاز بعثت پيامبر و دعوت او به يارى اسلام و پيامبر برنيانگيخته بود، بى ترديد اسلام در آغاز حيات خويش از ميان مى رفت.



  • و لو لا ابوطالب و ابنه و لو لا ابوطالب و ابنه


  • لما مثل الدين شخصا فقاما لما مثل الدين شخصا فقاما




  • فهذا بمكة آوى و حاما فهذا بمكة آوى و حاما


  • و هذا يبثرب جس الحماما... و هذا يبثرب جس الحماما...


اگر ابوطالب و فرزند رشيد او نبودند، هرگز قامت برافراشته ى دين برپا نمى شد.

او در مكه به آورنده ى اسلام پناه داد و از او شايسته و بايسته حمايت كرد. و اين در مدينه با آغوش باز به استقبال مرگ و شهادت شتافت تا خطرات سهمگين را از اسلام و پيامبر برطرف سازد.

خدا باران خيرش را بر او بباراند كه هدايت را در آغاز راه كمك كرد و به اين خير فراوان دهد كه پايان شرفت ها و عظمت ها بود.

آرى اين دو حادثه ى تكاندهنده در زندگى پيشواى بزرگ توحيد و دگرگونى روند آن، اثرى شرنوشت ساز نهاد، چرا كه اگر رحلت «ابوطالب» پيش نمى آمد و پيامبر مدافع پراقتدارى چون او را از دست نمى داد بسوى «مدينه» هجرت نمى فرمود و اين پس از مرگ «ابوطالب» بود كه آن حضرت به خوبى احساس كرد كه ديگر يار و پشتيبان پراقتدارى در مكه ندارد و در ميان عموها و بستگانش نيز كسى نيست كه بتواند جاى او را پركند و نقش حساس وى را به عهده بگيرد. درست است كه عموى شجاع پيامبر «حمزه» نيز قهرمانى بزرگ بود و از حق و عدالت حمايت مى فرمود اما او نيز از موقعيت و اقتدار «ابوطالب» در مكه بهره مند نبود و نمى توانست جاى خالى او را براى حمايت از اسلام و پيامبر پركند.

امير مومنان در سوك پدرش اينگونه سرود:



  • اباطالب عصمة المستجير اباطالب عصمة المستجير


  • و غيث المحول و نور الظلم و غيث المحول و نور الظلم




  • لقد هد فقدك اهل الحفاظ لقد هد فقدك اهل الحفاظ


  • فصلى عليك ولى النعم... فصلى عليك ولى النعم...


هان اى پدر! اى ابوطالب! كه پناهگاه پناهندگان و پناه جويان بودى و باران رحمت در خشكسالى ها و نور در تاريكى ها...

مرگ تو مدافعان حق و عدالت را تكان داد و سست كرد. پس درود خدا و صاحب نعمت بر تو باد و خشنودى پروردگار ارزانى ات باد كه براى پيامبر بهترين عمو بودى. [ الكنى والالقاب. ]

در آستانه ى هجرت

پيامبر پس از رحلت غمبار بانوى بزرگ حجاز «خديجه» و عموى غيرتمند و باايمانش «ابوطالب» كه دو يار پراقتدار و پشتيبان موثر خويش را از دست داد، به فرمان خدا تصميم گرفت، شبانه مكه را ترك گويد و با هجرتى تاريخى و تاريخساز، صفحه ى جديدى را بگشايد.

شب حركت از مكه كه به «ليلة المبيت» شهرت يافت، پيامبر گرامى به شهسوار بزرگ اسلام، على عليه السلام دستور داد تا به فرمان خدا در بستر او بخوابد و خود را آماده ى هجرت از مكه شد.

على عليه السلام آن شب تاريخى را كه حدود چهل يا چهارده تن از سفاك ترين جنگاوران جبهه ى شرك، بر گرد خانه ى پيامبر حلقه زده بودند و تصميم داشتند با هجوم بموقع به اقامتگاه آن حضرت او را با شمشيرهاى كينه و تعصب جاهلى از پا درآورند، در جايگاه پيامبر خوابيد و پيشواى بزرگ اسلام پس از خروج موفقيت آميز از خانه و حلقه ى محاصره ى دشمن، بسوى غار «حرا» رفت تا از آنجا بسوى مدينه حركت نمايد و دخت گرانمايه اش «فاطمه» در اين بحران پيچيده در خانه ماند و هر لحظه در انتظار هجوم ناجوانمردانه ى دشمن بسر مى برد و در همان حال شاهد هياهو و جنجال و بافته هاى شرك آميز و كفرآلود آن تيره بختان بر ضد پدرش، پيامبر بود.

خدا مى داند كه در آن شب سخت و بيادماندنى چه وحشت و دلهره اى بر وجود گرانمايه اش سايه افكنده بود، چرا كه او گرچه نوجوان بود اما از درايت و هوش سرشارى بهره ور بود، هم آن موقعيت حساس و پرخطر را به خوبى درك مى كرد و هم از خشونت و سنگدلى شرك گرايان كوردل به خوبى آگاه بود و بدين جهت بدترين احتمالات در نظرش نزديكترين آنها بشمار مى رفت و خطرات سهمگين هر لحظه در برابر چشمانش رژه مى رفت.

در راه مدينه

آن شب را دخت سرفراز پيامبر با اعتماد به خدا به سحر آورد و درست نزديك سپيده دم بود كه آن دژخيمان سياهكار بسان گرگ هاى گرسنه و سگ هاى درنده با شمشيرهاى آخته به خانه ى پدرش هجوم آوردند و يك راست به بسترى كه پيامبر در آنجا استراحت مى كرد، يورش بردند اما ناگهان با قهرمان جوانمرد عرب و اسلام، امير مومنان روبرو شدند كه عباى پيامبر را بر چهره كشيده و بر جايگاه او خفته بود.

اينجا بود كه بافته هاى ذهنى آنان غلط از كار درآمد و با حال نااميدى و احساس شكست خفت بار، خشمگين از خانه خارج شدند، به گونه اى كه چيزى نبود كه از شدت كينه و خشم منفجر گردند.

آرى، آن ساعات در حقيقت سخت ترين و هراس انگيزترين ساعات و لحظاتى بود كه بر فاطمه عليهاالسلام گذشت و اى كاش كه جريان به همانجا پايان مى پذيرفت. اما چنين نشد بلكه كينه ها و دشمنى هاى كور كافران و مشركان خودكامه و استبدادگر بسان آتش هاى زير خاكستر در اندرون سينه ها انباشته ماند و آنگاه كه امير مومنان برآن شد تا به دستور پيامبر و پيام او، «فاطمه» دخت سرفراز او و چند بانوى «فاطمه» نام ديگر را، كه هم از خاندان بنى هاشم و هم از نزديكان پيامبر بودند، از مكه خارج ساخته و بسوى مدينه حركت دهد، دشمن بدانديش آن كاروان كوچك را پى گرفت و در پهندشت خشك و سوزان حجاز آن را محاصره كرد و راه را مسدود ساخت و از هجرت آنان بى هيچ دليل و برهانى جلوگيرى نمود.

دگرباره شرايطى سخت پيش آمده، و ترس و وحشت بانوان را فراگرفته بود و چيزى به پديد آمدن حوادث ناگوار و سخت نمانده بودكه الطاف خدا بر بندگان شايسته كردارش فرود آمد و شهامت وصف ناپذير على عليه السلام از رخدادهاى تلخ و مصيبت بار مانع شد. او در برابر دشمن، قهرمانانه قامت برافراشت و به يارى خدا همه را از شرارت دشمن نجات داد...

سرانجام بانوان «فاطمه» نام و دخت سرفراز پيامب به مدينه رسيدند. [ در اين كاروان نور، علاوه بر «فاطمه» دخت گرانمايه ى پيامبر، «فاطمه بنت اسد» مادر امير مومنان و «فاطمه»، دختر «زبير بن عبدالمطلب» نيز حضور داشتند و به همين جهت به كاروان «فاطمه»ها شهرت يافت. ] پيامبر پيش از رسيدن آنان، به آن شهر وارد شده، و در انتظار آنان در دروازه ى شهر توقف فرموده بود تا آنان به او بپيوندند. با رسيدن آنان، پيامبر گرامى نيز حركت كرد و همگى وارد مدينه شدند. هر كس در نقطه اى مكان گزيد و پيشواى بزرگ توحيد به خانه ى «ابوايوب» انصارى وارد گرديد و دخت گرانمايه اش «فاطمه» نيز دست در دست پدر پرمهر و پراقتدارش در آنجا فرود آمد و از سوى مادر «ابوايوب» كه زنى با محبت و با تجربه بود مورد استقبال قرار گرفت.

و اينك پس از آن همه رنجها

فاطمه عليهاالسلام پس از تحمل سختى ها و رنجها و مشاهده ى رخدادهاى دردناكى چون:

مرگ جانسوز مادر ، هجرت پرخطر و سرنوشتساز پدر ، يورش بى رحمانه و وحشيانه ى دشمن كينه توز به خانه ى پيامبر ، هجرت خطر خيز و پرفراز و نشيب خودش بسوى مدينه ، تعقيب كاروان كوچك او و محاصره اش بوسيله ى دشمن و ديگر رنجها و مشكلات، سرانجام زندگى آرامى را زير سايه ى پدر آغاز كرد اما آيا براستى دردها و رنجها و حوادث تكاندهنده به پايان رسيده بود؟ پاسخ اين بود كه هرگز! بلكه مدينه نيز آرامش پيش از طوفان را مى گذرانيد و زمان، آبستن حوادث پياپى و مشكلات شكننده ديگرى بود، چرا كه هنوز يك سال از هجرت پيامبر نگذشته بود كه شرك گرايان مكه گرد آمدند و تصميم گرفتند براى پيكار با توحيد و پيشواى بزرگ آن، بسوى مدينه حركت كنند.

در آن شرايط حساس بود كه فرشته ى وحى فرود آمد و پيامبر را از نقشه ى شوم دشمن خيره سر و تجاوزكار آگاه ساخت. به همين جهت پيامبر به همراه ياران توحيدگراى خويش و مهاجران از بند رسته ى مكه كه به او پيوسته بودند، از مدينه، پايگاه توحيد و تقوا حركت كرد تا پيش از رسيدن نيروى شرك به دروازه هاى شهر با آنان روبرو شود.

سپاه توحيد در ميان راه مدينه و مكه در منطقه اى به نام «بدر» اردو زد و خود را براى جهاد در راه خدا و دين و دفتر او آماده ساخت و با اينكه نيروهاى تجاوز كار شرك و كفر، سه برابر بود، خداوند پيروزى درخشانى نصيب مومنان فرمود و آنان با تحميل شكست خفتبارى به مشركان به فرماندهى پيامبر خدا، با پيروزى وصف ناپذيرى به مدينه باز آمدند.

فاطمه در روز «احد»

پس از گذشت سيزده ماه از پيكار عقيدتى و پيروزمندانه ى «بدر»، نبرد «احد» رخ داد و در اين صحنه ى خونبار بود كه بيش از هفتاد نفر از ياران شايسته و برگزيده ى پيشواى بزرگ توحيد كه جناب «حمزه» در صدر آنان قرار داشت، در بستر شهادت آرميدند و همه را در سوك خود نشاندند.

در ين جنگ بود كه پيشانى مقدس پيامبر گرامى شكست و دندانهايش هدف سنگ اندازى هاى دشمن حق ستيز قرار گرفت. خون چهره ى مبارك و دهان و محاسن شريف او را فراگرفت بطورى كه خون بسان رنگ، در محاسن آن حضرت لخته بست. درست در آن شرايط حساس و لحظات دشوار بود كه شيطان با رساترين صداى خويش به گونه اى كه در گوش مسلمانان مبارز و مردم مدينه طنين افكند، نعره اى دروغين سر داد كه: «هان اى مردم! محمد كشته شد و كار اسلام به پايان رسيد.» اينجا بود كه دلها در ميدان نبرد مضطرب گرديد و اراده ها متزلزل شد. گروهى پا به فرار نهادند و تنها ايمان آورندگان راستين بودند كه تا پاى جان ماندند و از شرف و آزادگى اسلام دفاع كردند.

امواج اين تزلزل و اضطراب از ميدان گذشت و دامنه ى آن به مدينه، فرودگاه وحى و پايگاه عدل و آزادى رسيد و آنجا نيز دلهره و تزلزل كمتر از خط مقدم نبود.

«صفيه» دخت آزاده ى بنى هاشم و عمه ى پيامبر و خواهر «حمزه» به همراه محبوبه ى خدا و پيامبر فاطمه عليهاالسلام به سوى ميدان خونين «احد» حركت كردند.

دختر پيامبر در حالى حركت مى كرد كه دست ها را روى سر نهاده بود و از ژرفاى جان فرياد مى زد و بانوان هاشمى نيز هماهنگ با او راه ميدان «احد» را پيش گرفتند. هنگامى كه «فاطمه» و صفيه به ميدان «احد» رسيدند شعله هاى آتش جنگ فروكش كرده بود، گروهى از ياران به خون خفته بودند و گروهى زخمى گشته و پيامبر مهر و عدالت در تلاش براى گردآورى پيكرهاى به خون خفته ى ياران و در جستجوى گمشدگان بود كه در مسير خويش ناگهان به قربانگاه «حمزه» رسيد و با پيكر به خون خفته و مثله شده و شرايط وصف ناپذير او روبرو گرديد.

سپاه شرك و استبداد، زشت ترين و ناجوانمردانه ترين «مثله» را در مورد او مرتكب شده بود، از سويى انگشت دستها و پاهاى آن يكه تاز ميدان نبرد را بريده بودند و از دگر سو استخوانهايش را شكسته بودند. هم بينى و گوشها و اعضاء تناسلى آن قهرمان شكست ناپذير را از پيكرش، با قساوتى باور نكردنى جدا كرده بودند، و هم شكمش را دريده و جگرش را بيرون آورده و او را در شرايطى تكاندهنده رها كرده بودند.

اين منظره ى رقت انگيز و دردآور، قلب پرمهر پيامبر را سخت جريحه دار ساخت، چرا كه نشانگر شدت كينه و شكنجه و انتقامكشى مشركان از عموى دلاور پيامبر بود. از همان قهرمانى كه هماره يار و پشتيبان پيامبر و اهداف بلند و عادلانه ى او بحساب مى آمد. خشم و اندوه عميق، سراسر قلب پيامبر را پوشاند و آن حضرت را با آن همه ى شكيبايى و پايدارى و گذشت، دگرگون ساخت. در همان شرايط سخت بود كه بناگاه عمه اش «صفيه» و دخت سرفراز و پرشهامتش فاطمه عليهاالسلام از راه رسيدند.

پيامبر به سرعت با عباى خويش پيكر غرق در خون حمزه ى شهيد را پوشانيد و كوشيد تا مواضع مثله شده، نمايان نباشد و چشم بانوان هاشمى به آن منظره ى رقت انگيز و دردناك نيافتند.

«صفيه» و فاطمه عليهاالسلام دوان دوان خود را به پيامبر و جسد به خون خفته ى «حمزه» رساندند و به گريه و ناله پرداختند و خود پيامبر مهر نيز با آنان همكارى و هميارى نمود و در سوك حمزه گريه سر داد و اشك ها ريخت.

پس از گريه اى طولانى در كنار پيكر «حمزه»، «فاطمه» سر بلند كرد و بر چهره ى پدر نگريست اما دريغ و درد كه پيشانى پيامبر را مجروح ديد و خونها را كه بر چهره ى نورافشان و محاسن شريف آن حضرت لخته شده بود، نظاره كرد. گويى توجه به پيكر غرقه به خون «عموى گرانقدرش» او را فرصت نداده بود تا بر چهره ى پدر بنگرد. به همين جهت با ديدن آن منظره ى غمبار، فريادى دردآلود سر داد و به شستشوى چهره ى پدر و پاك كردن خونها از آن سيماى نورافشان پرداخت و در حالى كه خونها را مى زدود، مى فرمود: خشم خدا بر كسانى كه چهره ى نورافشان پيامبر خدا را خون آلود نموده اند، هر لحظه افزون باد.

/ 79