منعنا الرسول رسول المليك منعنا الرسول رسول المليك ببيض تلالا كلمع البروق ببيض تلالا كلمع البروق
اذود و احمى رسول المليك اذود و احمى رسول المليك حماية حام عليه شفيق حماية حام عليه شفيق
ايمان «ابوطالب» حمايت از پيامبر
بهر حال سخنان ارزنده و پرمحتواى جناب «ابوطالب» در دفاع از اسلام و پيامبر در غالب نثر و نظم بسيار است كه همه نمايشگر اسلام و ايمان استوار و تزلزل ناپذير او به خدا و پيامبر است، كه براى نمونه برخى ترسيم مى گردد:الم تعلموا انا وجدنا محمدا الم تعلموا انا وجدنا محمدا نبيا كموسى خط فى اول الكتب؟ نبيا كموسى خط فى اول الكتب؟
و قالوا لاحمد: انت امرو و قالوا لاحمد: انت امرو خلوف اللسان ضعيف السبب... خلوف اللسان ضعيف السبب...
و قد كان من امر الصحيفة عبرة و قد كان من امر الصحيفة عبرة متى ما يخبر غائب القوم يعجب... متى ما يخبر غائب القوم يعجب...
صبرا ابا يعلى على دين احمد صبرا ابا يعلى على دين احمد و كن مظهرا للدين وفقت صابرا و كن مظهرا للدين وفقت صابرا
فقد سرنى اذ قلت انك مومن فقد سرنى اذ قلت انك مومن فكن لرسول اللة فى الله ناصرا فكن لرسول اللة فى الله ناصرا
تعلم مليك الحبش ان محمدا تعلم مليك الحبش ان محمدا نبى كموسى و المسيح بن مريم نبى كموسى و المسيح بن مريم
لقد اكرم الله النبى محمدا لقد اكرم الله النبى محمدا فاكرم خلق الله فى الناس احمد... فاكرم خلق الله فى الناس احمد...
رحلت بزرگ بانوى جهان عرب
چرخ روزگار به گردش خويش ادامه مى داد و سالها يكى پس از ديگرى مى گذشت در حالى كه زندگى دخت فرزانه ى پيامبر همچنان با رويدادهاى تكاندهنده و حوادث حزن انگيز آميخته مى گشت و او كودكى را پشت سر مى نهاد و به سوى بهاران نوجوانى و جوانى گام مى سپرد.او در هشتمين بهار زندگى بود كه ناگهان با فاجعه اى بزرگ روبرو شد. فاجعه اى كه غم آن بر زندگى اش سايه افكند و اندوه جانكاه آن، بر قلب پرمهرش خيمه زد و حزن آن، دلش را آكنده ساخت. اين فاجعه ى غمبار، فاجعه ى رحلت جانسوز مام گرانمايه اش خديجه بود. همان مام انديشمند و شايسته كردارى كه با نگاهى سرشار از حزن و اندوه به دخت عزيز و كوچك خويش مى نگريست، چرا كه مى دانست «زهراى» او بزودى به سوك مام پرمهر خويش خواهد نشست.بانوى بزرگ حجاز در بستر رحلت افتاده و شبح مرگ بر او سايه افكنده بود، آخرين لحظات زندگى را مى گذرانيد كه پيامبر بر او وارد شد و با مهر و بزرگوارى هميشه فرمود: «خديجه» رحلت تو بر ما گران است اما هنگامى كه بر بانوان برگزيده ى جهان هستى و دوستان همرديف خويش وارد شدى، سلام مرا به آنان برسان.بانوى بزرگ حجاز پرسيد: اى پيامبر خدا! آنان كيانند؟ پيامبر فرمود: «مريم» دختر عمران، «كلثوم» خواهر موسى، و «آسيه».«خديجه» گفت: به خوشى و مباركباد، اى پيامبر خدا! [ طبق برخى رواياتى؛ اين بانوى نامدار در بهشت در عقد پيامبر خواهد بود. به همين جهت پيامبر تعبير به «ضرائرك» فرمود.بحارالانوار ج 19، ص 24 به نقل از «من لا يحضره الفقيه. ] پيامبر گرامى خطاب به او فرمود:من دستور يافته ام كه «خديجه» را به اقامتگاهى پرشكوه در بهشت پرطراوت و زيبا كه از مرواريد ساخته شده است، مژده دهم. اقامتگاهى كه نه در آن سر و صدا و هياهوى دنياست و نه رنج و فرسودگى آن.زمان به سرعت مى گذشت، بانوى خردمند جهان عرب گريه مى كرد و آه مى كشيد. «اسماء» به او گفت: شما كه سالار زنان هستى و همسر پرمهر و با وفاى پيامبر، و از آن حضرت مژده ى بهشت دريافت داشته اى، چرا گريه مى كنى؟ او پاسخ داد: گريه ام براى آن است كه دخت گرانمايه ام را ترك مى كنم و شب عروسى اش در كنارش نيستم تا او را يارى كنم. دخترم نوجوان است، نگران آنم كه در شب عروسى اش يار پرمهر و مشاور و مددكار دلسوزى نداشته باشد.«اسماء» گفت: سرورم! من اينك با تو پيمان مى بندم كه اگر تا آن زمان زنده بودم بجاى تو او را مادرى كنم و آنگاه بود كه بزرگ بانوى جهان عرب «خديجه» آرام و مطمئن، چشم بر هم نهاد و در سن شصت و سه سالگى جهان را بدرود گفت.ضربه ى هولناك مرگ خديجه
مرگ غمبار اين بانوى بزرگ، ضربه اى هولناك بر پيكر پيامبر فرود آورد و قلب مقدس او را آكنده از حزن و اندوه ساخت بويژه كه آن پيشواى بزرگ چندى پيش از مرگ خديجه به سوگ عموى گرانقدر و مدافع بزرگ و نستوه خويش نشسته بود كه اين مصيبت نيز بر غم و اندوه او افزون گشت. به گونه اى كه آن سال را، سال اندوه ناميد، چرا كه دو يار پرمهر و دو پشتيبان پراقتدار خود را در آن سال از دست داده بود.آن حضرت از سويى به سوك «خديجه» نشست، به سوك بانويى كه نه تنها همسر وفادار و پرمهرش بود بلكه نخستين ايمان آورنده ى به خدا نيز بود. بانويى بود كه پشتيبان پراقتدار پيامبر در فراز و نشيب زندگى به حساب مى آمد و شخصيت بزرگى بود كه ثروت و دارايى بسيار خويش را براى پيشرفت اهداف اسلام و پيامبر به او هديه كرد و نه تنها در ميان زنان مكه، كه در همه ى جهان عرب بى نظير بود.آرى خديجه، جهان را بدرود گفت و پيكر او را در نقطه اى بنام «حجون» به خاك سپردند. پيامبر كنار قبرش آمد و پيش از به خاك سپارى او به قبرش فرود آمد در حالى كه «فاطمه» دخت ارجمندش دامان پدرش، پيامبر را گرفته بود و دور پدر مى گشت و مى پرسيد: پدر جان! مادرم كجاست؟ و پيامبر پرسش او را بى پاسخ مى گذاشت. او به سوى ديگران مى رفت و از آنان سراغ مادر پرمهر خويش را مى گرفت كه در اين هنگام «جبرئيل» فرود آمد و به پيامبر خبر داد كه:«پروردگارت به شما فرمان مى دهد كه سلام ما را به «فاطمه» برسان و به او بگو: مادرش «خديجه» اينك در بهشت زيبا و پرطراوت خداست. در كاخى از مرواريد كه غرفه هايش از طلا و ستونهايش از ياقوت سرخ است و او در كنار «آسيه» و «مريم» دختر «عمران» و مادر «مسيح» است.پيامبر، «فاطمه» را در آغوش گرفت و مورد محبت قرار داد و پيام خدا را به او رسانيد.او گفت: پروردگارم سرچشمه ى سلام و بركت و نعمت و آرامش است. سلام از اوست و سلام به او بازمى گردد.سوگ بزرگ مدافع اسلام و پيامبر
آرى مصيبت ديگرى كه بر قلب پيامبر فشار مى آورد مرگ بزرگ مدافع اسلام و پيامبر، جناب «ابوطالب» بود.همان مرد بزرگى كه پس از رحلت نياى پيامبر، «عبدالمطلب» كفالت و سرپرستى آن حضرت را، كه هشت ساله بود به عهده گرفت و تا پنجاه و سه سالگى- يعنى درست همان سالى كه پيامبر را به سوگ خود نشانيد- لحظه اى حمايت خويش را از آن حضرت دريغ نداشت.اين مرد بزرگ در طول زندگى، خدمات شايانى به پيامبر نمود. خدماتى كه هر كدام نشانگر ايمان و عظمت و فضيلت و شخصيت والاى اوست و راستى كه اگر خدا او را در آغاز بعثت پيامبر و دعوت او به يارى اسلام و پيامبر برنيانگيخته بود، بى ترديد اسلام در آغاز حيات خويش از ميان مى رفت.و لو لا ابوطالب و ابنه و لو لا ابوطالب و ابنه لما مثل الدين شخصا فقاما لما مثل الدين شخصا فقاما
فهذا بمكة آوى و حاما فهذا بمكة آوى و حاما و هذا يبثرب جس الحماما... و هذا يبثرب جس الحماما...
اباطالب عصمة المستجير اباطالب عصمة المستجير و غيث المحول و نور الظلم و غيث المحول و نور الظلم
لقد هد فقدك اهل الحفاظ لقد هد فقدك اهل الحفاظ فصلى عليك ولى النعم... فصلى عليك ولى النعم...