و ديگر فاطمه جهان را بدرود گفت - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پاسخ داد: نيمى از آن براى دخت گرانمايه ى پيامبر و نيم ديگرش براى هر كس كه شما در نظر بگيريد.

پيامبر فرمود: نصف ديگر آن نيز از آن شما خواهد بود.

سپس فاطمه عليهاالسلام بانويى از كارگزاران خويش، به نام «سلمى»- همسر ابى رافع را فراخواند و به او دستور داد، مقدارى آب براى آن حضرت آماده سازد.

در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: آب را بريز تا شستشو نمايم و آنگاه لباسهاى جديد خويش را خواست و پس از انجام بهترين غسل و پوشيدن آن جامه، فرمود: بسترم را در وسط اطاق بگستران.

نگارنده راز اينكار را كه دخت فرزانه ى پيامبر در آخرين لحظات زندگى و در آستانه ى شهادت جانسوز خويش، پيكر مطهر خود را شستشو داد و جامه ى جديدى به تن كرد، نمى داند. اين تنها خداست كه به راز سينه ها آگاه است، اما شايد بر آن بود كه آثار آن زخمها و جراحاتى را كه هنوز در بازو و پهلو داشت بشويد و بزدايد. آن زخمها و جرحاتى كه در يورش جلادان استبداد به خانه اش ميان در و ديوار بر او وارد آمده بود... و شايد به همين جهت هم آن جامه به چرك و خون آغشته را از تن درآورد و جامه ى تازه اى پوشيد. آرى شايد آن يادگار محبوب پيامبر بر آن بود كه آثار زخمها و جراحات را از كسانى كه در مراسم غسل و كفن كردن او حضور خواهند يافت، نهان دارد.

برخى نيز بر اين انديشه اند كه آن حضرت در آستانه ى پرواز بسوى ملكوت اين غسل را به عنوان بدل از غسل «ميت» و بجاى آن انجام داد. آنگاه وصيت نمود كه پس از اينكه جهان را بدرود گفت، پيكر مطهرش را غسل ندهند.

بنظر نگارنده، اين سخن سست و بى پايه، از محدثان عجيب است. و آنان را نشايد كه چنين دروغ و افسانه اى را به نام انديشمندترين و دين شناس ترين بانوى گيتى بياورند، آن هم با توجه به اين نكته كه خود نيك مى دانند كه غسل ميت بايد پس از مرگ انسان به انجام رسد نه پيش از مرگ.

آرى تنها يك مورد اجازه داده شده است و آن هم غسل ميت دادن به كسى است كه براساس حق و عدالت به مرگ محكوم شده است كه اين مطلب درستى است، اما ربطى به بحث ما ندارد.

افزون بر بى اساسى بودن روايت، فقها و كارشناسان فقه اسلامى در اين مورد كه آيا مرد مى تواند همسر خويش را غسل دهد يا نه، به عمل امير مومنان كه پيكر مطهر فاطمه عليهاالسلام را غسل داد، استدلال كرده اند و اين موضوع روشن تر از خورشيد و شناخته شده تر و بلندآوازه تر از روز است.

با اين بيان پندار برخى از محدثان كه اين روايت بى اساس را آورده اند، هيچ ارزش علمى و دينى ندارد.

و ديگر فاطمه جهان را بدرود گفت

به دستور دخت فرزانه ى پيامبر، بسترش را در وسط اطاق افكندند و او پس از تدبير امور خانه و آماده ساختن غذا براى كودكان عزيزش رو به قبله در بستر خويش آرميد و دست نازنين خويش را زير صورت نورافشانش نهاد و در انديشه فرورفت.

برخى نيز آورده اند كه آن حضرت دو دخت ارجمند خويش «زينب» و «ام كلثوم» را به منزل برخى از بانوان «بنى هاشم» فرستاد تا نظاره گر فراق و لحظات پركشيدن روح ملكوتى مام پرمهر خويش نباشند. و روشن است كه اين تدبير به انگيزه ى مهر و محبت به آنان بود تا با نظاره بر مرگ مادر و پيكر سرد او صدمه ى بيشترى نبينند و سوگ مادر در آنها اثر كمترى بر جاى گذارد.

دريغ و درد

از برخى روايات نيز چنين دريافت مى گردد كه امير مومنان به همراه دو فرزند ارجمندش حسن و حسين در واپسين ساعت توقف بانوى بانوان در اين جهان، در منزل نبودند و گويى براى كارى خاص يا بخاطر شرايطى ويژه بيرون رفته بودند.

به هر حال آن دو فرزند گرانمايه ى فاطمه عليهاالسلام در آن لحظات آخرين زندگى مام پرفضيلت و پرمهرشان در كنار بسترش نبودند... و تنها «اسماء» در خدمت حضرتش بود و بنا به دلالت برخى روايات «فضه» نيز كه از شاگردان و كارگزاران خانه او بود در كنارش حضور داشت.

لحظات آخرين فرارسيد و از پى آن، شرايط پرواز روح ملكوتى برترين بانوى جهان هستى فراهم آمد. پرده هاى مادى يكسره كنار رفت و سالار بانوان نگاهى متفكرانه و عميق به اطراف خويش افكند و فرمود:

السلام على جبرئيل!

السلام على رسول الله!

اللهم مع رسولك!

اللهم فى رضوانك و جوارك و دارك دارالسلام.

درود بر فرشته ى وحى!

سلام بر پيامبر رحمت و عدالت!

بار خدايا! مرا به همراه پيامبر گرانمايه ات برانگيز و غرق در مهر و خشنوديت ساز و در جوار رحمت و خانه ى مهر و منزلگاه سلامت و امنيت و آرامش خويش پناه ده.

آنگاه نيايشگرانه فرمود:

اترون ماارى؟ آيا آنچه را من مى نگرم شما نيز مى بينيد؟ پرسيدند: مگر شما چه مى بينيد؟ فرمود:

«هذه مواكب اهل السموات و هذا جبرئيل و هذا رسول الله يقول: يا بنيه اقدمى، فما امامك خير لك...» اينها انبوه انبوه از فرشتگان آسمان هستند و اين نيز فرشته ى وحى است و آن هم پدر گرانمايه ام پيامبر كه مى فرمايد: دخت سرفرازم نزد ما بشتاب كه آنچه نزد ما دارى براى تو از دنيا و تمامى ارزشهاى دنيوى بهتر و پسنديده تر است.

لحظاتى چشمان پرفروغ و حق نگر خويش را روى هم نهاد... و آنگاه گشود و فرمود: سلام بر تو اى دريافت دارنده ى جانها به فرمان خدا، هرچه زودتر روح مرا از اين تن خاكى و زمينى برگير اما آزرده ام مساز.

سپس فرمود: «اليك ربى لا الى النار» «بسوى تو روانم اى پروردگار پرمهر نه بسوى آتش.» سپس پلك ديدگان را روى هم نهاد، دستها و پاهاى خويش را دراز كرد و دريغ و درد كه ريحانه ى پيامبر جهان را بدرود گفت.

«اسماء» گريبان پاره كرد و خود را بر روى پيكر مطهر بانوى بانوان افكند و او را بوسه باران ساخت و گفت:

بانوى من!

فاطمه جان!

هنگامى كه بر پدر گرانقدرت وارد شدى، سلام گرم و خالصانه ى «اسماء» را بر آن وجود مقدس برسان. و در همين شرايط غمبار بود كه دو فرزند ارجمندش حسن و حسين وارد خانه شدند و مام پرمهر خويش را نگريستند كه رو به سوى قبله و با شرايط خاصى گويى خفته است.

گفتند: «اسماء» مام پرمهر ما هيچگاه در اين ساعتهاى روز نمى خوابيد، چرا خفته است؟ پاسخ داد: اى فرزندان دلبند پيامبر! مادرتان نخوابيده است... بلكه... جهان را بدرود گفته است.

با شنيدن خبر اين فاجعه ى هولناك حضرت حسن عليه السلام خود را بر پيكر مطهر مادر افكند و پاهاى او را بوسه باران ساخت و گفت: «يا اماه كلمينى قبل ان تفارق روحى بدنى.» جان مادر! پيش از آنكه جان از اين كالبد خاكى بيرون رود با من سخن بگو. و همينگونه حضرت حسين عليه السلام پاهاى مادر را مى بوييد و مى گفت:

«يا اماه! انا ابنك الحسين!! كلمينى قبل ان يتصدع قلبى فاموت.» مام گرانمايه ام!

من فرزند تو حسين هستم، مادر عزيز! پيش از آنكه قلبم بازايستد و از فشار اندوه شكافته شود و جهان را بدرود گويم، با من سخن بگو.

«اسماء» به آنان گفت، عزيزانم! هان اى فرزندان گرانمايه ى پيامبر. به سراغ پدرتان برويد و از مادرتان به او گزارش دهيد...

حسن و حسين از خانه خارج شدند و هنگامى كه به مسجد پيامبر نزديك شدند تا پدر را در جريان بگذارند، ديگر گريه امانشان نداد و صداى ناله ى آنان طنين افكند.

گروهى از صحابه گرد آنان را گرفتند و دليل گريه ى آنان را پرسيدند كه گفتند: «او ليس قد ماتت امنا «فاطمه»!

آخر مام پرمهر ما «فاطمه» جهان را بدرود گفته است!

امير مومنان با شنيدن اين خبر سهمگين به حالى افتاد كه بر چهره ى مبارك به زمين خورد و فرمود:

«بمن العزاء يا بنت محمد؟» «پس از اين سوگ بزرگ و جبران ناپذير، اين دل را به چه كسى آرامش و تسلى بخشم اى دخت سرفراز محمد؟» و آنگاه به زحمت برخاست و دست دو فرزند خويش را برگرفت و رو به سوى خانه آمد.

در اين مورد آورده اند كه: امير مومنان به همراه حسن و حسين وارد خانه شد و «اسماء» را نگريست كه بر بالين دخت گرانمايه ى پيامبر نشسته و با چشمانى گريان زمزمه مى كند.

هنگامى كه چشم آن بزرگوار بر پيكر بى جان فاطمه افتاد، از شدت اندوه دست برد و عمامه از سر و عبا از دوش برگرفت و بر زمين افكند و در سوگ همتا و همسنگر بى نظيرش سخت به گريه افتاد.

آنگاه پرده از چهره ى نورافشان دخت پيامبر برگرفت، در كنارش نوشته اى يافت كه چنين بود:

يا على انا فاطمه بنت محمد... حنطنى و غسلنى و كفنى باليل و صل على، و ادفنى بالليل و لا تعلم احدا... [ بحارالانوار، ج 43. بيت الاحزان، ص 152. ] على جان! من فاطمه ، دخت پيامبرم! خداى يكتا مرا به همسرى تو مفتخر ساخت تا در اين جهان و جهان ديگر به همراه تو و براى تو باشم. تو از هر كس ديگر به من پرمهرتر و سزاوارترى. از اين رو از تو مى خواهم كه مرا در دل شب غسل دهى و حنوط نمايى و كفن كنى و بر من نماز گذارى و مرا به خاك سپارى و هيچ يك از اين بدانديشان را در جريان مگذارى.

تو را به خدا مى سپارم، درود و سلام گرم مرا به فرزندانم تا روز رستاخيز برسان.

پس از شهادت

كران تا كران مدينه را گريه هاى جانسوز فراگرفت و مردم بسان روز رحلت تكاندهنده و غمبار پيامبر، حيرت زده و سرگردان خويشتن را گم كرده و يكپارچه به شيون و ناله برخاستند.

زنان شهر همگى در سراى فاطمه عليهاالسلام گرد آمدند و ديدند كه بانوى بانوان در اطاق خويش خفته است و در گرد بسترش كودكان ارجمندش كه در سوگ مادر جوان خويش نشسته اند، مى سوزند و مى گدازند...

از ديدن آن منظره ى جانسوز و جگرخراش، زنان مدينه چنان ناله اى از پرده ى دل زدند كه شهر به لرزه درآمد و شيون كنان گفتند:

يا سيدتاه! يا بنت رسول الله!...

هان اى سالار زنان!...

اى مقتدا و الگوى شايسته كرداران و آگاهان!

اى دخت فرزانه ى پيامبر!... و از پى آن مردم مدينه شتابان راه خانه ى على عليه السلام را در پيش گرفتند و فشردگى جمعيت چنان بود كه بسان يال اسب وصف شده است. همه بر گرد امير مومنان و دو فرزند ارجمندش حسن و حسين گرد آمدند و با ناله هاى جانسوز آنان در سوگ «فاطمه» همگى ناله سر دادند...

دخت ارجمند فاطمه «ام كلثوم» مى گريست و مى گفت: يا ابتاه يا رسول الله! الان حقا فقدناك فقدا لا لقاء بعده ابدا.

پدر گرانمايه! اى پيامبر خدا! راستى كه گويى اكنون در سوگ تو نشسته ايم و تازه تو را از دست داده ايم، آن هم از دست دادنى كه تا روز رستاخيز ديگر ديدارى نخواهد بود. «عايشه» نيز از راه رسيد و كوشيد تا راهى براى ورود به داخل خانه بيابد اما «اسماء» به دلايلى از ورود او جلوگيرى كرد. او به پدرش شكايت برد كه گويى «اسماء» ميان او و دخت پيامبر فاصله افكنده و نيز افزود كه او براى فاطمه عليهاالسلام هودج عروس ساخته است.

«ابوبكر» تا آستانه ى در پيش آمد و گفت: هان اى «اسماء»! چرا اجازه نمى دهى زنان پيامبر به خانه ى دخترش وارد شوند و چرا براى «فاطمه» هودج عروس ساخته اى؟ «اسماء» پاسخ داد: واقعيت اين است كه خود دخت گرانمايه ى پيامبر به من دستور داده است كه كسى بر پيكر او حاضر نشود. و در مورد آنچه شما آن را هودج عروس مى ناميد، بايد خاطرنشان سازم كه چنين نيست، بلكه آن را در زمان خود دخت پيامبر برايش ساخته ام و خودش ساخته است كه پيكر مطهرش در ميان آن بسوى آرامگاهش برده شود.

«ابوبكر» با شنيدن سخنان آن زن باايمان و شجاع گفت: آنچه را فاطمه عليهاالسلام دستور داده است ، انجام ده... و آنگاه از در خانه دور شد.

ابوبكر و عمر رو به امير مومنان نمودند و ضمن عرض تسليت به آن حضرت يادآورى كردند كه در نماز بر پيكر دخت پيامبر نبايد بر آنان پيشى گيرد.

اما امير مومنان به آن دو پاسخ نداد. و عمر به ابوبكر گفت: على از شدت غم و اندوه توان پاسخگويى ندارد. [ كامل بهايى، ج 1، ص 311. ] مردم «مدينه» در انتظار حركت دادن پيكر پاك «فاطمه» بسوى آرامگاهش بودند كه «ابوذر» به دستور امير مومنان ندا داد كه هان اى مردم! به خانه هاى خويش بازگرديد چرا كه تشييع پيكر مطهر دخت محبوب پيامبر در اين شامگاه ميسر نيست كار به تاخير افتاده است.

ابوبكر به عمر گفت: آنان در اين انديشه اند كه پيكر پاك دختر پيامبر را مخفيانه به خاك بسپارند تا ما در تشييع جنازه حضور نداشته باشيم. [ كامل بهايى، ج 1،ص 311. ] و بدينسان مردم گريان و نالان پراكنده شدند و پنداشتند كه برنامه به بامداد فردا واگذار گرديد. چرا كه فاطمه عليهاالسلام پس از نماز عصر يا كمى بعد از آن جهان را بدرود گفت. [ بحارالانوار،ج 43. ]

عمل به وصيت

پاسى از شب گذشته و سر و صداها رو به آرامش نهاده و ديدگان به خواب رفته بود كه امير مومنان به منظور به انجام رساندن وصيتهاى برترين بانوى جهان هستى، بپاخاست و آن نازنين بدن را كه باران مصيبتها و بيدادها ذوبش ساخته و به صورت هلال يا ماه يك شبه درآورده بود، بسوى آرامگاهش حركت داد. آرى آن پيكر مطهر را حركت داد تا طبق مقررات اسلامى آن را براى خاكسپارى آماده سازد.

در آن لحظات جانسوز

به همين جهت آن پيكر مطهر را بر جايگاهى كه بايد غسل دهد قرار داد و طبق وصيت آن بانوى فرزانه، لباسش را بيرون نياورد چرا كه نيازى به بيرون آوردن لباس از آن نازنين بدن نبود كه آفريدگارش آن را از هر پليدى، پاك و پاكيزه آفريده و خواسته بود. آنگاه همانگونه كه پيكر مطهر پيامبر را با ريختن آب بر آن غسل داده بود، غسل داد و به ريختن آب بسنده كرد.

در اين لحظات جانسوز «اسما بنت عميس» همان بانوى باوفا و شايسته كردارى كه ارادت خلل ناپذيرش به خاندان وحى و رسالت در آن جو آشفته و مسموم نيز همچنان استوار و ثابت قدم مانده بود، حضور داشت و او بود كه آب را به دست امير مومنان مى داد تا بر پيكر مطهر فاطمه بريزد و آن نازنين بدن را غسل دهد.

حضرت حسين عليه السلام در اين مورد مى فرمايد: پدر گرانمايه ام امير مومنان پيكر مادرم را چندين بار غسل داد و سرانجام با آبى كه مقدارى كافور بدان مخلوط ساخته بود، غسل را به پايان برد و آنگاه آن پيكر پاك و پاكيزه را با پارچه اى سراسرى به گونه اى كه آن پوشش سراسرى زير كفن قرار گيرد، پوشانيد و در همان حال بود كه نيايشگرانه مى فرمود:

«اللهم انها امتك، و ابنة رسولك و صفيك، و خيرتك من خلقك اللهم لقنها حجتها، و اعظم برهانها، و اعل درجتها، و اجمع بينها و بين ابيها محمد صلى الله عليه و اله و سلم.» بار خدايا! اين بنده ى شايسته ى توست و دختر سرفراز پيامبر برگزيده ى تو و دخت بهترين آفريدگانت مى باشد.

خداوندا! دليل روشن او را هماره بر زبانش جارى و برهانش را استوار و درجات والاى او را برتر و بالاتر ساز و او و پدر گرانقدرش محمد «ص» را در بهشت پرطراوت و زيبايت با هم گرد آور و همنشين قرار ده.

پس از پايان يافتن مراسم غسل، آن پيكر مطهر را برداشت و در درون كفن قرار داد، آنگاه آن نازنين بدن را با پارچه اى كه آب بدن مطهر پيامبر را با آن گرفته بود، خشك كرد و پس از حنوط آن، با حنوط بهشتى، آن را در هفت قطعه پارچه كفن كرد.

چرا؟ چرا امير مومنان خود به غسل دادن به آن نازنين بدن پرداخت و آن را به بانوان واگذار نكرد؟ بنظر نگارنده آن حضرت به دو دليل مهم خودش اين كار را به انجام رسانيد:

1- نخست بدان جهت خود اقدام كرد كه مى خواست، خواسته ى همتاى بى نظير و محبوب زندگى خويش، فاطمه عليهاالسلام را برآورده و به وصيت آن حضرت عمل نمايد.

2. و ديگر بدان دليل كه مى خواست با اين كار عصمت و طهارت و قداست او را بر همگان روشن تر سازد تا همگان بدانند كه دخت فرزانه ى پيامبر همانگونه كه از قرآن شريف و روايات دريافت مى گردد، از همه ى پليدى هاى ظاهرى و باطنى يكسره پاك و منزه است، همانگونه كه از اشتباهات و آفتهاى ديگر.

چرا كه غسل دادن ميت دلايل گوناگونى دارد، از جمله اينكه او را پاك و پاكيزه مى سازد، اما طبق روايات صريح و روشن مى دانيم كه بندگان معصوم و برگزيده ى خدا، پاك وپاكيزه اند و انسانهاى گناهكار و غيرمعصوم نمى توانند آنان را غسل دهند و پيكر هر انسان برگزيده و معصومى را بايد معصوم ديگرى غسل دهد و او را كفن كند و بر پيكرش نماز بخواند و به خاكش سپارد. و در بحث از نامهاى مقدس فاطمه عليهاالسلام به تناسب واژه ى «صديقه» كه يكى از نامهاى مبارك اوست، روايتى از نظر شما خواننده ى عزيز گذشت كه حضرت صادق فرمود: «صديقه» را جز صديق ديگر نمى تواند غسل دهد.

با اين بيان يكى از هدفهاى روشنگرانه ى وصيت درس آموز فاطمه عليهاالسلام در آن شرايط بحرانى و عمل بدان، تاكيد مجدد بر مقام «عصمت» دخت فرزانه ى پيامبر و توجه دادن توده ى مردم به اين ويژگى آن حضرت، در همه ى ابعاد و مناسبتها بود.

خود امير مومنان اين حقيقت را با صراحت بيان مى كند و مى فرمايد:

«فغسلتها فى قميصها... فوالله لقد كانت ميمونة طاهرة مطهرة...» من پيكر مطهر دخت گرانمايه ى پيامبر را در لباسش غسل دادم و لباس او را بيرون نياوردم. چرا كه به خداى سوگند كه او مبارك و پاك و پاكيزه بود...

/ 79