امير مومنان در انتظار فاطمه - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امير مومنان در انتظار فاطمه

امير مومنان در انتظار سالار بانوان بود. در انتظار بازگشت همو كه همرزم و همسنگر قهرمانش در جهاد و شريك و همتايش در دردها و رنجها و آرزوها بود.

در انتظار آن بانوى سرفراز لحظه شمارى مى كرد تا از ميدان جهاد فكرى و عقيدتى و اجتماعى، از مسجد پدر گرانمايه اش پيامبر، و از آن كنفرانس سرنوشت سازى كه در بزرگترين و پرشكوه ترين مركز اسلامى در آن روز و در آن شرايط بحرانى شكل گرفته بود، به خانه بازگردد. و سرانجام او به خانه بازگشت اما بار گران دردها و رنجهاى جهاد سترگ و بى امانش در كران تا كران وجود او اثر نهاده بود. با اين وصف او را چه باك؟ مگر نه اينكه همه ى اينها به حساب خداست؟ و مگر نه اينكه سراسر زندگى پرافتخار آن حضرت از آغازين روزها تا شهادت جانسوزش، همه و همه جهاد در راه خدا بود؟ آرى دخت فرزانه ى پيامبر، پيروز و سربلند به خانه بازگشت و دشمن تجاوزكار را به رسوايى و شكست كشيد. گرچه به ظاهر به حق پايمال شده ى خويش نرسيده و از سوى حكومت غاصب به او ستم رفته و اعصابش خسته شده و با قلبى شكسته و اندوهگين به خانه بازگشته است.

آرى او پيروز و سربلند بازگشت. چرا كه نداى حق طلبانه ى خويش را با شهامت درايتى وصف ناپذير، به عصرها و نسلها اعلان كرد، و سند مظلوميت و ستمديدگى خويش را در تاريخ به ثبت رساند و با باران دليل و برهان روشن ساخت كه حق انكارناپذيرش را به ستم مصادره كرده اند. و دولت غاصب را بخاطر گناه آشكار و سياست تجاوزكارانه اى كه بر ضد خاندان وحى و رسالت در پيش گرفته بود، براى هميشه محكوم ساخت.

او پيروز و سربلند بازگشت، چرا كه اسلام و مفاهيم بلند و انسانساز آن را آنگونه كه زيبنده بود معرفى كرد.

آن حضرت از ابعاد و مسائل سياسى و زيربنايى اسلام سخن گفت.

او از توحيد و توحيدگرايى، از نبوت و رسالت، از امامت اهل بيت، از علل و فلسفه ى مقررات و قوانين دين، سخن گفت. و هر آنچه مى بايد در اين قلمرو دامنه دار و ميدانهاى گسترده مطرح مى گشت، همه را انديشمندانه و با ژرف نگرى وصف ناپذيرى مطرح كرد.

آرى دخت فرزانه ى پيامبر به خانه ى خويش رسيد در حالى كه آخرين مرحله از جهاد سترگ و خالصانه اش باقى مانده بود.

به خانه اش بازگشت تا پرده ى ديگرى از حقيقت را براى جهان و جهانيان به نمايش نهد و اين بار براى نشان دادن پرده ى ديگرى از حقيقت، اسلوب جالب گفتگو و مناظره با شوى گرانقدرش امير مومنان را برگزيد.

او اين بار اسلوبى را انتخاب كرد كه به ظاهر به گله گزارى شباهت داشت اما در حقيقت، هم چكيده ى رويدادهاى ارتجاعى پس از رحلت پيامبر و موقعيت حكومت غاصب را نشان داد، و هم موقعيت مردم مسلمان را كه بر اثر جوسازى و ايجاد اختناق و ترويج خشونت، آفت سرگردانى و ترس و بى هدفى و غفلت، بر آنان سايه گسترده بود.

موقعيت مردمى كه از يك سو وجدانشان آنان را زير ضربات شلاق ندامت و نكوهش گرفته و احساس درد جانكاه، سيلاب اشك از ديدگانش جارى ساخته بود ، اما از سوى ديگر ترس از استبداد حاكم آنان را به خاموشى و سكوت مرگبار نموده و در لاك خود فروبرده بود.

مردمى كه رويدادهاى عجيبى را مى ديدند و چيزهاى غريبى را مى شنيدند.

از يك سو رئيس دولت پوشالى را مى ديدند كه مدعى نمايندگى صاحب شريعت است و جانشينى او را يدك مى كشد، و از دگرسو دخت محبوب و فرزانه ى پيامبر، فاطمه عليهاالسلام را مى ديدند كه ناله ى جانسوزش از ستم حكومت به آسمان برخاسته و سخنان روشنگرش حكايت از ستمديدگى و پايمال شدن حقوق خاندان وحى و رسالت دارد و بر سردمداران حكومت خشم گرفته است.

شكايت به امير مومنان

آرى فاطمه عليهاالسلام در اين شرايط به خانه بازگشت تا موقعيت و جايگاه همتاى شكوهمندش را در برابر روند اوضاع به همگان نشان دهد و شرايط خاص اجتماعى و دينى آن حضرت را روشن سازد. به همين جهت رو به امير مومنان فرمود:

«يا بن ابى طالب!» اى فرزند رشيد ابى طالب!

گاه برخى سخنوران يا ديگر پژوهشگرانى كه با اين سخن بانوى بانوان روبرو مى گردند چنين مى پندارند كه آن حضرت با اين شيوه رويارويى با امير مومنان، بر آن بوده است كه همتاى گرانقدرش را مورد بى احترامى قرار دهد. چرا كه به نظر آنان مى بايست او را با عناوينى چون: «يا بن العم» يا «اباالحسن!» يا «على!» و نظير اين عناوين مناسب مخاطب مى ساخت و اين شيوه ى برخورد را، نيز برخاسته ى از تاثر آن بزرگوار در برابر رخدادهاى غمبار و حق كشيهاى آشكار پس از رحلت پيامبر، پنداشته اند. اما نگارنده بر اين انديشه است كه هرگز اين پندارها واقعيت ندارد. را ستى مگر در اين شيوه ى آغاز سخن چه كمبود و كاستى است كه آن را بى حرمتى پنداريم؟ و مگر اين نسبت پرافتخار چه عيب و عارى دارد كه براى آن توجيه و تاويل بتراشيم؟ مگر على عليه السلام فرزند قهرمان ابوطالب نبود؟ و مگر ابوطالب بزرگمرد حجاز، رئيس مكه، يار و پشتيبان خستگى ناپذير و پراخلاص پيامبر، افتخار تاريخ، سالار قريش و سرور بنى هاشم در روزگار خويش نبود؟ چرا، «ابوطالب» همان بزرگمرد شجاعى بود كه شرك گرايان از او حساب مى بردند. همان قهرمان بلندآوازه اى بود كه پيامبر در سايه ى حمايت او مردم را به توحيد و تقوا فرامى خواند.

ابوطالب مرد غيرت، نمونه جوانمردى و شهامت، قهرمان عواطف و احساسات پاك انسانى بود.

با اين بيان چه مشكل و مانعى در كار خواهد بود كه به فرزند بزرگوار و پرشكوه او خطاب شود كه: هان اى فرزند رشيد ابوطالب!

آيا معناى حقيقى اين سخن چنين نيست كه:

هان اى فرزند شكوه و سيادت!

اى فرزند شرف و بزرگوارى!

اى فرزند قهرمانى و دلاورى!

اى فرزند غيرت و خويشتن دارى!

اى فرزند فضيلت و همه ى ارزشهاى انسانى!

آيا چنين نيست؟ و اقعيت اين است كه چرا... و فاطمه عليهاالسلام، آن نمونه ى دانش و درايت با جمله ى «يابن ابى طالب!» گويى بر اين انديشه بود كه اراده ى شكست ناپذير او را برانگيزد و آن كانون جوانمردى و غيرت را به قيام فراخواند.

بر آن بود تا نسب پرشرافت و پررفعت او را يادآور شود و به همگان خاطرنشان سازد كه او فرزند چنين پدر گرانمايه اى است.

گويى بر آن بود كه به امير مومنان بگويد؛ هان اى فرزند شهامت!

پدر شجاع و غيرتمندت، پدرم پيامبر را در سخت ترين شرايط رسالتش يارى كرد و هماره بسان مدافعى جان بر كف براى دفاع از او در برابر هر شرارت و خطرى پايدارى مى ورزيد، اينك چه شده است كه تو اى فرزند شرافت، از حقوق پايمال شده ى من دفاع نمى كنى و روى چه مصالحى يارى خويش را از من دريغ مى دارى؟ آنگاه سوابق درخشان قهرمانيها و موقعيتهاى شكوهبار او را خاطرنشان مى سازد و دلاورى هاى وصف ناپذير او در صحنه هاى جهاد و مبارزه و در كنار پيامبر و در هم شكستن شيران جبهه ى شرك و خرد ساختن قهرمانان كفر بوسيله ى او را، يادآور مى گردد و از پى آن مقايسه اى انديشمندانه ميان گذشته و حال او به عمل مى آورد و مى فرمايد:

«اشتملت شملة الجنين» هان اى قهرمان قهرمانان! چه شده است كه بسان جنين كه در پرده ى جفت محاصره شده و توان كار از او گرفته شده است، پرده نشين گشته اى؟ «و قعدت حجرة الظنين» و بسان بى گناهى كه بر او اتهام بسته اند، (به منظور فرار از مردم و از ترس رويارويى با آنان) خانه نشين گرديده اى.

«نقضت قادمة الاجدل» تو اى بزرگمرد! در گذشته ى درخشانت شاهپرهاى بازهاى شكارى و شاهين ها را (كه در پرندگان به منزله ى ستون فقرات آنهاست) در هم مى شكستى.

«فخانك ريش الاعزل» و اينك چگونه پرهاى مرغان ناتوان نيز به تو خيانت روا داشته است؟ اكنون تو را از نظر سلاح و توان به گونه اى تضعيف ساخته اند كه عناصر فرومايه و بى نام و نشانى كه نه در كاروان به حساب مى آمدند و نه در ميان مردم، به حقوق تو دست تجاوز دراز كرده اند.

گويى فاطمه عليهاالسلام خود نيز از سكوت حكيمانه و شكيبايى هدفدار امير مومنان در رابطه ى با تاخت و تاز دنياداران و دنياطلبان و بپانخاستن آن حضرت براى بدست آوردن حقوق خويش تعجب مى كند. و در نسخه ى ديگرى «خاتك» آمده است كه به مفهوم فرود آمدن و يورش بردن است.

آنگاه بانوى بانوان انگشت روى مسائل اساسى و حقايق اصلى مى نهد و به روشنگرى بيشترى مى پردازد و مى فرمايد:

«هذا ابن ابى قحافه» از نظر مفهوم و محتوا درست در نقطه ى مقابل، «ابن ابى طالب» است. چرا كه همه مى دانستند كه «عبداللة بن جذعان» در شهر «طائف» مهمانخانه اى داشت و «ابوقحافه» در آنجا ميهماندار بود. كارش اين بود كه ظرفهاى غذا را آماده مى ساخت و از آشپزخانه به سالن غذاخورى مى آورد و پس از كشيده شدن غذا، به دستور صاحب رستوران مردم را براى غذا دعوت مى كرد.

«يبتزنى نحلة و بلغة ابنى» كه هديه و بخشش پدرم پيامبر و مخارج زندگى دو فرزند ارجمندم «حسن و حسين» را با ستم و بيداد به يغما برد.

«لقد اجهر فى خصامى» او با من بطور آشكار به دشمنى و كينه توزى برخاسته و در بحث و گفتگو از مرز دليل و برهان و تفهيم و تفاهم تجاوز نموده و به مرحله ى كينه توزى و دشمنى رسيده است. از اين رو، نه دليل و برهان را مى پذيرد و نه تفاهم كنار آمدن او ممكن است، چرا كه او قانون جهانشمول ارثبرى ميان پدر و فرزندان را انكار كرده است.

«و الفيتة الالد فى كلامى» و من او را در گفتگويى كه در مسجد با من داشت، بدترين دشمن خاندان وحى و رسالت يافتم. چرا كه او با ساختن و پرداختن روايتى كه با قرآن در تضاد است، بر پدرم پيامبر دروغ بسته است. و افزون بر اين گناه بزرگ، در بيدادگرى اش در حق من خودش هم مدعى است و هم گواه و هم در همان حال خويشتن را داور و قاضى جا مى زند و روايت ساخته و پرداخته ى خويش را دليل و برهان مصادره ى بوستان و تجاوز به حقوق و امنيت و آزادى من قرار مى دهد.

«حتى حبستنى قيلة نصرها» كار جوسازى و زورمدارى را به جايى رسانده اند كه فرزندان «قيله»، يعنى دو گروه بزرگ «اوس» و «خزرج» نيز دست از يارى من كشيده اند.

بانوى بانوان در اين جمله نشان مى دهد كه «انصار» و ياران «مدنى» پيامبر پس از آن همه يارى رسانى و فداكارى در راه وحى و رسالت، اينك در جو مسموم و استبدادزده اى كه پديد آمده است، دست از يارى من شسته اند. چرا كه؛ «الناس على دين ملوكهم» مردم بر دين و آيين و راه و رسم سردمداران خويش عمل مى كنند. «و المهاجرة وصلها» و گروه بزرگ «مهاجر» نيز پيوند خويش را از ما گسسته و از يارى ما دست كشيده اند.

لازم به يادآورى است كه به كار گرفتن واژه ى «وصل» در برابر واژه ى «هجر» زيبايى و ظرافت ويژه اى به سخن مى بخشد.

«و غضت الجماعة دونى طرفها» و مردم نيز در برابر اين ستم و بيداد كه در حق ما مى رود چشم روى هم نهاده و ما را در راه حق و عدالت يارى نكردند. و راستى كه اين رويدادى مصيبت بار و ستمى بزرگ است!!

منظور فاطمه عليهاالسلام اين است كه مردم حاضر در مسجد نيز بجاى يارى حق و كمك به ستمديده و هشدار به ظالم، از ما روى برتافته و راه سردمداران و سركرده هاى خويش را در پيش گرفتند چنانكه گويى مرا نمى شناسند.

«فلا دافع و لا مانع» اينكه شرايط ناهنجارى ساخته اند كه نه كسى از حقوق ما دفاع مى كند و نه با ما در مبارزه با بيداد و تجاوز همصدا و هم آوا مى گردد تا تجاوزكاران را از تجاوزشان بازدارد. و در نسخه ى ديگرى «و لا شافع» آمده است.

«خرجت كاظمة، وعدت راغمة» از خانه به سوى مسجد حركت كردم در حالى كه خشم و اندوه خويش را بصورت جرعه ها فروبرده بودم و اينك به خانه آمده ام در حالى كه پس از آن همه جهاد و تلاش همچنان بيدادگران را ميداندار مى نگرم و توان و امكانات لازم براى بازگرداندن آنان به حق و عدالت را در دسترس نمى بينم.

«اضرعت خدك يوم اضعت حدك» تو اى بزرگمرد! از همان روزى كه سكوت حكيمانه و شكيبايى پرمعنا را در پيش گرفتى، آنان بر تو جرات يافتند و پندار به ذلت كشاندنت را در سر پروراندند.

دخت فرزانه ى پيامبر گويى سكوت شكوهبار امير مومنان در برابر آن رويدادهاى ارتجاعى را نوعى ذلت ارزيابى مى كند و چنين وانمود مى نمايد كه سكوت حكيمانه و خويشتن دارى شهسوار اسلام و بكارنگرفتن اقتدار و شجاعت از سوى اوست كه دشمن زبون را جسارت داده است.

«افترست الذئاب و افترشت التراب» اين فراز تفسير و تبيين فراز پيش است و بيانگر اين سخن كه:

هان اى شيرمرد! تو در گذشته ى پرافتخارت گرگهاى خونخوار را از دم شمشير ستم سوزت مى گذراندى و مى دريدى، اينك چگونه بر زمين آرميده اى.

فاطمه عليهاالسلام شگفتى خويش را از شهامت ديروز شهسوار اسلام و نرمش و سكوت قهرمانانه ى امروز او اظهار مى دارد، چرا كه شيرمرد يكه تازى كه تا ديروز قهرمانان درنده خوى شرك و بيداد را در هم مى نورديد و اشرار آنان را به خاك ذلت و حقارت مى نشانيد، اينك چگونه كارش به جايى رسيده است كه براى نشستن و خوابيدن خويش فرش و بساطى ندارد و بر خاك پاك مى نشيند.

لازم به يادآورى است كه اين جمله نشانگر شدت تنگنا و سختى، بخاطر به يغما رفتن حقوق و امكانات زندگى است. و در برخى نسخه ها؛ «افترست الذئاب» و «افترستك الذباب» آمده است.

تو گرگهاى درنده و خونخوار را در هم مى نوردى اما چگونه اينك جوى ساخته اند كه تو هدف مگسان شده اى و آنها بر تو جرات يافته اند؟ «ما كففت قائلا و لا اغنيت باطلا» دو فعل در جمله ى بالا ممكن است مخاطب يا متكلم معنى شود. در صورت نخست مفهوم سخن چنين مى شود:

هان اى بزرگمرد! تو سمبل شهامت و خداوندگار اقتدار و شجاعت در شرايطى هستى كه؛ «نه گوينده اى را از من بازداشتى و نه باطل و بيدادى را.» و در صورت دوم چنين معنا مى دهد:

(من در جو سياهى كه پديد آورده اند با آن همه دليل و برهان و موضع حق و عادلانه ى خويش) نه توانستم گوينده اى را از ناحق گويى اش بازدارم و نه باطل گرايى را از راه باطل و بيدادش.

«و لا خيارلى» و اينك در شرايطى گرفتار آمده ام كه توان و امكان بازگردانيدن حقوق به يغمارفته ى خويش را در دسترس نمى بينم و يا اينكه من در پيكار با بيدادگران و مقاومت در برابر آنان بيش از اين مسووليت و اختيار ندارم. چرا كه يك بانوى مسلمانم و يك زن مسلمان توان و امكانات و حدود اختيارش محدود است و بيش از اين به انتخاب تو بستگى دارد.

«ليتنى مت قبل هينتى و دون ذلتى» اى كاش پيش از اين رويدادهاى غمبار... و ميداندارى غاصبانه و ظالمانه جهان را بدرود گفته بودم.

حقيقت اين است كه دخت سرفراز پيامبر حق داشت آرزوى مرگ كند تا آن همه بيداد و اهانت را از سوى پدرش پيامبر نبيند. از سوى كسانى كه پدرش جامعه آنان را به بركت وحى و رسالت و تلاش سترگ خويش پى ريخت و ساخت، به آنان عزت و استقلال ارزانى داشت و از لبه ى پرتگاه هاى سقوط و نابودى نجاتشان بخشيد.

آرى برترين بانوى گيتى حق داشت پيش از آنكه هدف بيداد و اهانت چنين گروه بيدادگرو حق ناشناسى كه به كرامت ايمان نداشتند قرار گيرد، و شاهد شكسته شدن حرمت ها و جسارت ها به قداست ها و پايمال شدن حقوق و ارزشها گردد، آرزوى مرگ كند و يا مرگ خويش را از پروردگارش بخواهد.

«عذيرى الله منك عاديا و منك محاميا» در مورد اين فراز ديدگاه ها متفاوت است كه دو ديدگاه بهتر به نظر مى رسد:

1- خداى پرمهر بدان جهت كه من در گرفتارم با تو تندى نمودم عذرم را بپذيرد و از تو بخواهد كه عذرم را بپذيرى.

2- شما عذرم را بپذير چرا كه عذر من در اين گفتار اين است كه تو در يارى من و حمايت از حقوق من، روى مصالح و حكمتهايى كوتاه آمدى... و نيز احتمالات ديگرى آمده ست كه نيازى به ترسيم آنها نيست. چرا كه دور از حقيقت به نظر مى رسند.

«ويلاى فى كل شارق» و اژه ى «ويلاى» به مفهوم، واى بر من مى باشد. واژه اى است كه در فرهنگ «عرب» به هنگامه ى مصيبت و سختى بسيار بر زبان جارى مى شود و نشانگر شدت درد و رنج و وخامت حال و روز گوينده است.

دخت يگانه ى پيامبر از فشار حكومت كودتا و دجالگرى فريبكاران چنان زندگى برايش سخت مى شود كه مى گويد: و اى بر من در هر بامدادى كه خورشيد از افق سر برمى آورد. و در برخى نسخه ها؛«ويلاى فى كل شارق ويلاى فى كل غارب» آمده است، كه مفهوم آن چنين است: و اى بر من در هر بامداد و شامگاه و در هر طلوع و غروب خورشيد بخاطر اين مصيبتى كه بر خاندان وحى و رسالت فرود آمد.

«مات العمد و وهن العضد» تكيه گاه استوار و تزلزل ناپذير ما جهان را بدرود گفت و با رحلت او بازوى اقتدار ما سست شد.

آرى آن بزرگ پيشوايى كه در كارها به وجود استوار او تكيه مى كرديم، از دست رفت و با رحلت جانسوز او بازوى پراقتدار ما و امير مومنان تضعيف شد. و در نسخه ى ديگرى؛ «ذل العضد» آمده است.

«شكواى الى ابى» من شكايت خويش را بسوى پدرم پيامبر خواهم برد. چرا كه جز پدرم كسى نيست تا از بيدادى كه در حق من رفت، بر او شكايت برم.

«و عدواى الى ربى» و از خداى عادل داد خويش را مى خواهم تا او داد مرا از اين بيدادگران بستاند.

«اللهم انت اشد قوة و حولا» بار خدايا! تو در قدرت و توان بى نظيرى و از همه ى قدرتها تواناترى و تمامى قدرتها و تواناييها از تو سرچشمه مى گيرد. از اين رو در مقام دفاع و حمايت از من و دفع شرارت از همگان نيرومندترى.

«و احد باسا و تنكيلا» و كيفر و عذاب تو از همه سخت تر است، پس داد ما را از آن بيدادگران بستان و آنان را به كيفر دردناكت گرفتار ساز.

با اين دو فراز جانبخش از نيايش خالصانه به بارگاه خدا، سخن بانوى سرفراز گيتى در مورد رويدادهاى تاسف بار پس از رحلت پيامبر و موضعگيرى دولت غاصب و واكنش مردم در برابر آن، به پايان رسيد.

/ 79