اهرمى براى نفوذ سياسى و تحميل اغراض استعمارگرانه خود قرار دهد.(288)
4 ـ روابـط مـا بـا تـمـام خـارجـى هـا بـراسـاس اصـل احـتـرام متقابل خواهد بود. در اين رابطه نه به
ظلمى تسليم مى شويم و نه به كسى ظلم خواهيم كـرد و در زمـيـنـه تـمـام قـراردادهـا بـنـابر اساس
مصالح سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و فرهنگى ملّت خودمان عمل خواهيم كرد.(289)
5 ـ مـا هـر قـراردادى را كـه بـه ضـرر ايـران بـاشـد، بـه نـفـع ايـران لغـو خـواهـيـم كرد.(290)
6 ـ اگـر در روابـط تجارى با بيگانگان خوف ورود صدمه اقتصادى به بازار مسلمانان بـاشـد و مـوجـب
اسـارت تـجـارى و اقتصادى گردد، اين تجارت ، حرام و قطع اين گونه روابط واجب است .(291)
7 ـ روابـط تـجـارى بـا بـعـضـى از دولت هـاى دسـت نـشـانـده از قـبـيـل اسـرائيـل ، جـايـز نـيـسـت
و بـازرگـانـانـى كـه بـا ايـن قـبـيـل دولت هـا روابـط تـجـارى دارنـد خائن به اسلام و مسلمانان و
كمك كار به هدم احكام هستند.(292)
زمين
از نـظـر اسـلام ، زمـيـن بايد در اختيار همه بندگان خدا قرار گيرد و راه تملّك آن در فقه اسـلامـىعبارت از احيا و آبادانى آن است . عمران و آبادانى ممكن است از طريق (تحجير)، (احـيـاى زمـيـن هـاى
موات) و مانند آن صورت گيرد كه به بيان برخى از احكام آن ها مى پردازيم .1 ـ تحجير
مـنظور از (تحجير) (نشانه گذارى) اين است كه چيزى را در زمين احداث كند كه نشانگر اراده شـخـص براى
احيا و آبادانى آن قسمت باشد؛ مانند سنگ چين كردن ، خاك ريزى ، پى كـنـى يـا تـخـته گذارى و مانند آن
، يا اينكه شروع به كارهاى عمران و آبادى كند مانند كندن چاه و غيره .(293)
نـشانه گذارى علاوه بر دلالت بر قصد احيا، بايد مقدار و محدوده زمين مورد نظر را معيّن كند.تحجير حق موقتى است كه به احيا كننده فرصت احياى زمين مورد نظر را مى دهد تا ديگران بـراى احـيـاى او
مـزاحـمـتـى ايـجـاد نـكـنند و اين حق موقت ، با مسامحه در آبادانى و عمران ، زايل مى گردد. بنابراين
؛
تـحـجـيـر مـلكـيـت آور نـيـسـت و فـقـط حـق اولويـت مـى آورد. آنـچـه مـوجـب ملكيت است ، احياست
.(294)
تـحـجـيـركـنـنـده بـه مـقـدارى كـه قـدرت احـيـا دارد و بـه نـحـوى كـه مـوجـب تـعـطـيـل زمين
نشود با وجود شرايط، حق اولويت دارد و ديگران حق مزاحمت او را در اين مقدار ندارند.(295)
اگر قبل از اقدامِ نشانه گذار به احيا و آبادانى ، نشانه ها خود به خود محو گردند، حق نـشـانـه گـذار
بـاطـل مـى شـود و زمـيـن بـه هـمـان صـورت اول برمى گردد.(296)
2 ـ احياى زمين هاى موات (297)
منظور از (زمين موات) زمينى است كه از آن استفاده و بهره بردارى نمى شود، يا به جهت قطع شدن آب از آن ،
يا براى استيلاى آب ها يا ماسه ها يا شوره نمك يا سنگ ها بر آن ، يـا بـه جـهـت بـيـشـه شـدن و
پـيـچـيـده شـدن نـى و درخـت هـا در آن و يـا بـه جـهت غير اين ها.(298)
ايـنـگونه زمين ها از انفال است و به پيغمبر اكرم (ص) و جانشينان آن حضرت تعلّق دارد، پـس از آن
بـزرگـواران در اخـتـيار ولىّ فقيه و اداره كننده امور مسلمانان قرار مى گيرد و بـه مـقـتـضـاى
روايـاتـى از قـبيل (مَنْ اَحْيا اَرْضاً مَواتاً فَهِىَ لَهُ)(299) اذن احيا و تـصـرّف در آن هـا
بـراى عموم مردم صادر شده است . با توجه به اينكه زمين هاى موات ، ملك منصب امامت (300) و به تعبير ديگر
ملك حكومت اسلامى است ، پيشواى مسلمانان و حـاكم اسلامى مى تواند اجازه احياى اين زمين ها را طبق
مصالح مسلمانان و جامعه اسلامى به شـرايـطى مشروط نمايد؛ به اين معنا كه آن اذن عام مبنى بر جواز
مالكيت بى قيد و شرط احياى زمين هاى موات را بردارد و براساس رعايت مصلحت جامعه اسلامى با شرايط خاصى
به افراد، اجازه تصرف و احيا بدهد.جـهـت گـيـرى هـاى فـقـهـى حـضـرت امـام خـمـيـنـى (ره) در پـاره اى از مسائل از قبيل انفال گوياى