به اهل بصره از هم گسيختگى رشته پيوند و شكستن عهد و پيمان و دشمنيتان چيزى بود كه شما از آن بى خبر نبوديد، پس، از گناهكار شما درگذشتم، و شمشير را از گريزنده شما برداشتم، و آنهائى را كه به ما روى آوردند پذيرفتم، ولى بعد از اين اگر كارهاى تباه كننده، و انديشه هاى نادرست بر خلاف حق شما را به سوى دشمنى و مخالفت با من راند، دانسته باشيد منم كه اسبان سبك خيز خود را نزديك آورده، و تنگ شتران سواريم را محكم بستم و چنانچه وادارم سازيد كه به سويتان رهسپار گردم، البته براى شما هنگامه اى برپا خواهم كرد، كه داستان جنگ روز جمل در برابر آن مانند ليسيدن ليسنده باشد انگشت خود را، با اينكه من در ميان شما كسانى را مى شناسم كه در طاعت و فرمانبردارى و فضل و كمال كمتر مانند دارند، و حق آنكه شما را پند و اندرز داده بجاى مى آورم، در حالى كه از تهمت زده شده به بيگناه و از پيمان شكن به وفاكننده تجاوز نمى كنم.
نامه 030-به معاويه
به معاويه خدا را درباره آنچه كه در نزد تو است بپرهيز، و بنگر در حقى كه بر تو دارد، و برگرد به شناسائى آنچه كه در ندانستن آن عذر و بهانه ات پذيرفته نيست، زيرا براى اطاعت و بردن فرمان نشانه هاى روشن، و راههاى درخشان، و جاده هاى راست هويدا و پايانى است دلخواه كه زيركان و خردمندان آزاده به سوى آن بيايند، و ابلهان روى از آن برتابند، هر آنكه از آن راه پرت شود از راه حق بيرون رفته و ندانسته پا در بيابان گمراهى نهاده، و خدا نيز نعمتش را از او مى گيرد، و عذاب و زجر و سختيش را به او فرود آورد، پس مواظب خود باش و بر نفس خويش بترس زيرا كه خدا راهت را برايت روشن، و كارهايت به هر جا كه پايان مى يابد آشكار فرمود، ولى تو تا آنجا كه مى توانستى توسن خيره سرى را تا بن بست زيانكارى و آخرين مرحله كفر و ستيزگى تاختى، و به راستى كه نفس تو تو را در لجن زار بدى و زشتى غوطه ور ساخت، و در ضلالت و گمراهيت انداخت، و در تبهكاريها وارد ساخت، و راههاى رستگارى را بر تو سخت و دشوار نمود.
نامه 031-به حضرت مجتبى
به فرزندش حسن بن على عليه السلام (اين وصيت نامه را امام على عليه السلام پس از بازگشت از صفين در حاضرين كه نام موضعى است در نواحى صفين براى فرزند ارشدش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام نوشته است، و روى سخن در اين وصيت نامه به همه افراد بشر مى باشد نه خصوص امام حسن عليه السلام.) از پدرى فناپذيرنده، اقراركننده به مصائب و رنجهاى روزگار، آنكه عمرى سختى ورزيده و تسليم روزگار گرديده، و نكوهشگر جهان است، و رهسپار ديار خاموشان، و فردا از جهان كوچ كننده است، به فرزندى نو رسيده، و آرزومند چيزى كه كسى آن را درك نكرده و نديده، فرزندى كه راه هلاك شوندگان را روان، و خدنگهاى دردها و بيماريها را نشان، و دشواريهاى زمان را گروگان، و آماجگاه ناگواريها و اندوهها، و بنده دنيا، و بازرگان سراى فريب و نيرنگ، وام دار مرگها، و گرفتار مرگ، و هم پيمان رنجها، و همنشين اندوهها، قرين احزان و محنتها، آماج پيكان آفات و دردها، و به خاك افتاده شهوتها و خواهشها و جانشين مردگان است.اما بعد، به راستى كه من پس از پشت نمودن جهان و سركشى روزگار، و روى آوردن آخرت به سويم، همين كه در اينها و ديگر چيزها كه برايم روشن گشته مى نگرم مرا از يادآورى از غير خودم، و كوشيدن به كارى جز كار خويشتم بازمى دارد، مگر آنگاه كه من از غمهاى مردم و ملت آسوده گشته، غم خويشتن مى خورم اينجا ديگر مى بينم كه راى و تدبير و انديشه ام درست آمده و مرا از آرزو و خواهش نفسم بازمى دارد، و حقيقت كار مرا آشكار مى سازد، پس وادارم مى نمايد به كوشش و تلاشى كه در آن بازيچه نيست، و به راستى كه آميخته به دروغ نمى باشد، و چون تو را پاره اى از خويشتن بلكه همه وجود خود مى دانم، و چنانچه آسيبى به تو برسد بى گمان اثر آن را بر روى دلم مى خوانم، و اگر مرگ تو را دريابد، گوئى مرا دريافته است، بدين سبب كار تو مرا در اندوه افكند، بدانسان كه كار خودم مرا به غم و افسوس مى كشاند، لذا وصيت خود را براى تو مى نگارم، در حاليكه به آن پشتت قوى گردد اگر باقى باشم براى تو يا بميرم.پسرم، من تو را به پرهيزكارى و ترس از خدا وصيت و سفارش مى كنم، و امر و فرمانش را لازم شمرده، دل به يادش آباد دار، رشته پيمانش را سخت و محكم با دست بگير، و ميان خود و او هيچ سبب و واسطه اى نپذير.