11) شعر ابو نواس
ابو نواس شاعر معروف قرن دوم هجرت شاعر دربار هارون الرشيد (شاعر زن و شراب، شاعر و غوغاگرى كه دنياى ادب را در عربستان بهم پيچيده بود. شاعرى كه جز بخاطر شهوت و لذت و جز در بهاى سيم و زر سخن نمى گفت.)روزى در محفلى از آقااميرالمؤمنين على عليه السلام ياد كرد و آهى كشيد وگفت: يا على.شخصيتهائى كه درآن مجلس (با حسن بن هانى يعنى ابو نواس) همنشين بودند، بياد آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام تكانى خوردند و هر كدام به اندازه ذوق و شوقى كه داشتند از ابوالائمه حضرت على عليه السلام تمجيد و تقديس كردند.در اين هنگام گوينده اى به ابو نواس گفت تو كه در انشاء اشعار، كار را به سحر و اعجاز كشانيده اى نمى خواهى از آقا على عليه السلام ياد كنى. نمى خواهى به ثناى على عليه السلام لب بگشائىراستى يا ابو نواس در حق على مديحه اى نخواهى ساختابو نواس اندكى فكر كرد و در آن هنگام اشعار ذيل را ارتجالا سرود:
قيلَ لِى قُلْ فِى عَلىٍ مِدحَةً
قُلْتُ لا اَقْدَمُ فِى مَدحِ امْرءٍ
وَ النَّبِىُّ الْمُصْطَفى قَالَ لَنا
وَضَعَ اللّهُ عَلى كِتْفى يَدا
وَ عَلىُّ واصِعُ اَقْدامَهُ
فِى مَحَلِّ وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ!
مَدحُهُ يَخْمُدُ نارا مُؤْصِدَةُ
حارَ ذُوالْلُّبِّ اِلى اَنْ عَبَدَهُ
لَيْلَةَ الْمِعْراجِ لَمّا صَعَدَهُ
فَاَحَسَّ الْقَلْبَ مِنْ اَنْ بَرَدّهُ
فِى مَحَلِّ وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ!
فِى مَحَلِّ وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ!
بهر كجا رو كنم حكايت على بود
درك بشر بحيرت از درايت على بود
اصل رضايت خدا رضايت على بود
كمال نعمت خدا ولايت على بود
بهر كه گفتگو كنم روايت على بود
مشعل راه زندگى هدايت على بود
كمال نعمت خدا ولايت على بود
كمال نعمت خدا ولايت على بود