1) بدهكارى سادات - کرامات العلویه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات العلویه - نسخه متنی

علی میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1) بدهكارى سادات

ابراهيم بن مهران يكى از راويان احاديث شيعه و مردى مورد وثوق و اطمينان و راستگوست فرمود: در همسايگى منزلم در كوفه مردى بنام ابو جعفر زندگى مىكرد او مردى خوش معامله و نيكوكار بود، بطوريكه هرگاه شخص سيّدى محتاج بپول مىشد و نزد او مىرفت فورا به او كمك مىكرد.

اگر سيّدى مىتوانست پولش را پس بدهد، اسمش را از دفتر خط مىزد و اگر سيّدى قادر به باز پرداخت بدهى اش نبود، ابو جعفر به غلامش دستور مىداد در دفتر بنويس اين مبلغى است كه حضرت على عليه السلام آن را قرض گرفته است.

مدتى گذشت و ابو جعفر فقير و درمانده شد و تمام ثروتش را از دست داد و در نتيجه خانه نشين شد. روزها در خانه مىنشست و دفترش را پيش رويش مىگذاشت و به دفترنگاه مىكرد و اگر اسم بدهكارى را مىيافت، كسى را به دنبال او مىفرستاد. كه اگر زنده است بيايد و بدهى اش را بپردازد و اگر بدهكار مُرده بود روى اسمش را خط مىكشيد.

روزى همانطورى كه در خانه اش نشسته بود و به دفترش نگاه مىكرد، يكى از دشمنان شيعه از كنارش گذشت، آن سنى چون از ماجراى ابو جعفر با خبر بود، در حاليكه او را مسخره مىكرد با طعنه گفت: بدهكار بزرگت على بن ابيطالب عليه السلام بدهيت را داد يا نه

ابو جعفر از حرفهاى آن مرد سنى غمگين و ناراحت شد بهمين دليل برخاست و داخل خانه رفت و آن شب دل شكسته خوابيد. در عالم خواب ديد محضر مقدّس پيامبر و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) مشرف شده پيامبر رو به اين دو بزرگوار نمود و فرمود: پدرتان على اميرالمؤمنين كجاست

حضرت على عليه السلام تشريف آورده و فرمود بنده اينجا هستم اگر فرمايشى داريد بفرمائيد: پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم به حضرت فرمود چرا حق ابو جعفر را نمى پردازى آقا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پولش را آماده كرده ام و همين اَلا ن به او پس مىدهم. در همين حال آقا على عليه السلام كيسه اى از پشم سفيد را آورد و به ابو جعفر عنايت فرمود.

پيامبر به ابو جعفر فرمود: اين را بگير، اما اگر از فرزندان من كسى به نزد تو آمد او را نااميد از در خانه ات بيرون نفرست. زيرا خداوند به تو بركت داد و بعد از اين هرگز فقير نخواهى شد.

ابو جعفر از خواب بيدار شد به دستش نظر انداخت كيسه اى از پشم سفيد را در دستش ديد. همان لحظه همسرش را بيدار كرد و گفت: چراغ را روشن كن، وقتى كه چراغ را روشن كرد، مرد سر كيسه را باز كرد. هزار اشرفى طلا در آن ديد، پس از آن دفترش را آورد و پولهايى را كه به سادات داده بود به حساب آقا على عليه السلام نوشته بود، جمع بست، ديد همان مقدار پولى است كه به سيدها و اولاد على عليه السلام داده دقيقا همان است.




  • دم ميزنم ز شاه ولايت به هر نفس
    مجنون مرتضايم و محبوب من على ع است
    امروز من ز دست على ع شاه اولياء
    دلداده عليّم و دلدار من على ع است
    من مرغ نغمه خوان گلستان حيدرم
    با حبّ تو چه بيم ز محشر بود مرا
    در سايه ولاى تو جا گرفته ام



  • تاءثير اين نفس چومسيحا گرفته ام
    من عاشقم كه خانه به صحرا گرفته ام
    سر خط براى راحت فردا گرفته ام
    من دل ز دست مردم دنيا گرفته ام
    گر آشيان به شاخه طوبى گرفته ام
    در سايه ولاى تو جا گرفته ام
    در سايه ولاى تو جا گرفته ام



/ 132