1) حب على عليه السلام - کرامات العلویه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات العلویه - نسخه متنی

علی میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1) حب على عليه السلام

آقا رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: اگر تمام مردم دوستدار على بن ابيطالب عليه السلام مىشدند خداوند عالم، جهنم را خلق نمى فرمود.

روزى حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم با عده اى از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند. در اين هنگام چهار نفر سياه پوست تابوتى را به سمت قبرستان مىبردند. پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به آنها اشاره فرمود كه جنازه را جلوتر بياورند. چون جنازه را نزديك حضرت آوردند. حضرت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم روپوش را از روى او گشود و فرمود: اى على اين شخص (رباح) غلام سياه پوست (بنى نجار) است.

حضرت على عليه السلام با مشاهده آن مرد سياهپوست فرمود: آقا يا رسول اللّه اين غلام هر وقت مرا مىديد شاد مىشد و مىگفت من ترا دوست دارم.

وقتى كه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم اين سخن را شنيد، برخاست و دستور فرمود، كه جنازه را غسل دهند.

سپس لباس خود را به عنوانِ كفن برتن مرده نمود و براى تشيع جنازه خود حضرت براه افتاد.

در بين راه صداى عجيبى از آسمان ها بلند شد. پيامبر فرمود: اين صداى نزول هفتاد هزار فرشته است كه براى تشييع جنازه اين غلام سياه آمده اند.

سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاك نهاد و سنگ لحد را چيد. وقتى كار دفن غلام به پايان رسيد حضرت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود يا على نعمتهاى بهشتى كه براين غلام مىرسد همه به خاطر محبت و دوست داشتن توست.




  • ياد، رخش بروضه رضوان نمى دهم
    دُرّ ولايتى كه نهفتم از او بدل
    در رعايت سراى جهان جان عاريت
    يك جلوه از جمال عزيزش بهر دو كون
    دست طلب ز دامن او بر نمى كشم
    يك قطره اشك كه ريزم بياد او
    آب ولايتى كه گلم زان سرشته شد
    مهر عليست جان جهانى و جهان جان
    امروز هركس بكسى سرسپرده است
    من سر بغير قبله ايمان نمى دهم



  • خاك رهش بملك سليمان نمى دهم
    تا بنده، گوهرى است كه ارزان نمى دهم
    جز در نثار حضرت جانان نمى دهم
    با صد هزار يوسف كنعان نمى دهم
    دل را به غير عترت و قرآن نمى دهم
    آن قطره را بگوهر غلطان نمى دهم
    آن آب را بچشمه حيوان نمى دهم
    بى مهر او بقابض جان، جان نمى دهم
    من سر بغير قبله ايمان نمى دهم
    من سر بغير قبله ايمان نمى دهم



/ 132