2) نادر شاه
وقتى كه نادرشاه به حكومت رسيد، عراق در دست حكومت عثمانى بود. نادرشاه سپاهى مجهز نموده و به عراق حمله كرد و آن را از چنگ عثمانيها بيرون آورد، آنگاه او تصميم گرفت براى زيارت حضرت على عليه السلام به نجف اشرف برود، وقتى كه خواست وارد حرم شود، كورى را ديد كه در صحن حرم نشسته است و گدائى مىكند.نادرشاه به او گفت: چند سال است در اينجا هستى كور گفت: بيست سال. نادرشاه گفت: بيست سال است در اينجا هستى و هنوز بينايى چشمانت را از اميرالمؤمنين نگرفته اىمن به حرم مىروم و بر مىگردم اگر هنوز بينايى ات را نگرفته باشى، ترا مىكشم، شاه بحرم رفت و گدا از ترس نادرشاه شروع به دعا و ناله وزارى كرد و از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در خواست كرد كه چشمانش را به او باز گرداند.وقتى نادرشاه از حرم بيرون آمد، ديد كه مرد بينايى اش را به بركت توسل به اميرالمؤمنين عليه السلام بدست آورده است.
بتاج مهر على سر بلند گرديدم
ز ذوق مهر على آمده بچرخ افلاك
محبّتش نه همين واجب است به انسان
على كه خواند رسول خدايش خيرالبشر
نماز و روزه و حج كسى نشد مقبول
دلى كه نيست در او مهر مرتضى قلبست
شود بمهر على نقد دل، تمام عيار
ز آسمان گذرد گر سرم عجب مشمار
ز مهر او شده سرگرم ثابت و بسيار
شده محبت او فرض بر جبال و بحار
در او كسى كه شكّ آورد گشت از كفّار
مگر بمهر على و ائمه اطهار عليه السلام
شود بمهر على نقد دل، تمام عيار
شود بمهر على نقد دل، تمام عيار