11) نداى عدالت انسانى
جورج جرداق مسيحى درباره اين بزرگ مرد آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام مىگويد: در پيشگاه حقيقت و تاريخ برابر است چه اين بزرگ مرد را بشناسى و چه نشناسى زيرا حقيقت و تاريخ گواهى مىدهند كه او عنصر بى پايان فضيلت، شهيد و سالار شهيدان نداى عدالت انسانى و شخصيت جاودانه شرق است.اى جهان چه مىشد اگر همه نيروهايت را درهم مىفشردى و در هر روزگارى شخصيتى مانند (آقا) على عليه السلام با آن عقل و قلب و زبان و شمشير نمودار مىكردى اسلام على عليه السلام مانند اسلام ساير مسلمانان در شرايط خاصى نبود، اسلام او از نهاد قلبش مانند جريان آب از سرچشمه جوشش داشت، نيايش هر يك از مسلمانان آن روز در آغاز براى بت هاى قريش بود اما نخستين نيايش على عليه السلام در برابر خداى محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم برگزار شد آرى اين است اسلام مردى كه آنچنان خواسته شده تا در عشق به نيكى و يارى پيامبر رشد كند و رهبر عدالت خواهان و ناخداى كشتى در اعماق طوفانهاى سهمگين و امواج فتنه گردد.درميان فرزندان آدم و حوا در تاريخ بشريت هيچكس مانند على عليه السلام و سقراط در راه حق گام برنداشته است از يك اجتماع نوين و نيازمنديهاى تازه اى بودند كه اصول فرسوده اى را در هم ريختند و بنيادى نو درانداختند ولى مردم به دشمنى آنان برخاستند.اما آنها هم مانند كوه در راه حق پاى استقامت بدامن كشيدند هر كدام از اين دو مرد با سرشت انسانى پاك و نيروى خرد و دلگرمى روشنى نهاد و ايمانى كه به خيرو نيكى داشت در برابر اشرافيت و سرمايه پرستى و ظلم و قدرتهاى حكومت فاسد مقاومت و مبارزه كرد هر يك از اين دو مرد بزرگ بر انسانيت ميراثى گرانبها بشمار مىرود.(فراموش نشود كه جورج جرداق يك مسيحى است و اين مقايسه على و سقراط از لحاظ يك مسيحى چندان قابل سرزنش نمى باشد ولى از لحاظ يك مسلمان اين مقايسه مع الفارق است هر چند كه سقراط را در هر مرتبه اى هم بشناسند.)چه بزرگ مردى كه بشريت او را مقياس مردى و انسانيت مىبيند، آنچنان كه اگر كسى به او عشق بورزد و پيرو او باشد، عاشق و جوياى نيكى و عدالت و حق و جوانمردى است، و اگر از محبت او بركنار باشد، از نيكى و فضائل بزرگى سرزده است.آرى نام على عليه السلام در تاريخ اسلام انگيزه آرزوهاى هر ستمديده اى است و فريادى است كه از گلوى هر مظلومى برمى خيزد تا آنجا كه نام على عليه السلام مرادف نهضت و اصطلاحات شده است.از نقطه آسانى كار هيچ چيز را نمى توان يافت كه در اعلاميه حقوق بشر كه سازمان ملل متحد آن را انتشار داده وجود داشته و فرزند ابوطالب در قانونش آن را فرو گذار كرده باشد بلكه در قانون او چيزهائى خواهيد يافت كه به مراتب برتر و افزون تر است.على عليه السلام درياى مواجى است كه سراسر هستى را فرا گرفته اما از قطره اشك يتيمى طوفانى مىشود.اين على عليه السلام است كه در جنگ معنى ديگرى مىدانست غير آنكه ديگران مىدانستند و به قصد ديگر جنگ مىكرد غير آنكه ديگران مىكردند. با زهد جهاد را برگزيد و زاهدان گوشه انزوا را، مهربانى نسبت به بيچارگان او را به فتح قلعه هاو اميداشت و در راه محبت به درماندگان كاخ ستمگران را با خاك يكسان كرد چون در مكارم اخلاق به حداعلى رسيده بود.قرن بيستم مىآيد و ناگاه مىنگريم كه معانى و ارزشهائى كه از شخصيت فرزند ابوطالب نمودار مىشود.همواره در نفوس بزرگ مىگردد و اوج مىگيرد، و ادب اخلاق دامنه دارى را نتيجه مىدهد كه بدان وسيله وفاى انسان مجسم مىشود به ارجمندترين كيفيت تجسم وفا، و همينگونه زمانها به كمك هم برمى خيزند تا همه با هم در آستانه دوستى و بزرگداشت على عليه السلام فرو آيند و همانا اين دوستى عظيم و اين تجليل و بزرگداشت عظيم است كه در راه آن بيش از گذشتن هزار سال و با اختلاف زمين ها و شرايط جغرافيائى نابغه معرّه و هنرمندان لبنان بهم مىرسند.نهج البلاغه على عليه السلام از فكر و خيال و عاطفه آياتى بدست مىدهد كه تا انسانى وجود دارد با ذوق بديع ادبى و هنرى وى پيوند خواهد داشت.عبارات بهم پيوسته و متناسب جوشان از حسى عميق و ادراكى ژرف بيان شده با شور و شوق واقعيت زيبا و نغز، كه زيبائى موضوع و بيان در آن بهم آميخته تا آنجا كه تعبير با مدلول و شكل با معنى چنان يكى مىشود و متحد مىگردد كه حرارت با آتش و نور خورشيد با هوا، و آدمى در برابر آن چيزى نيست مگر همانند مردى در برابر سيل خروشان و درياى مواج و تند بادى كه مىوزد و تكان مىدهد.يا مانند مردى در مقابل يك پديده طبيعى كه بايد بالضروره و به حكم جبر، جريان به آن نحوى باشد كه اكنون هست.با يگانگى و وحدتى كه اگر در اجزاء آن تغييرى داده شود وجود آن از بين مىرود و تغيير ماهيت مىدهد. با بيانى كه اگر براى انتقاد سخن گويد. گوئى تندباد خروشانى است.اگر فساد و مفسدين را تهديد كند همچون آتشفشانهاى سهمناك و پرغرش زبانه مىكشدو اگر به استدلال منطقى بپردازد عقلها و احساسات و ادراكات بشرى را مورد توجه قرار مىدهد، و راه هر دليل و برهانى را مىبندد و عظمت منطق و برهان خود را ثابت مىكند و اگر براى تفكر و دقت دعوت كند حس و عقل را در آدمى همراه مىسازد و بسوى آنچه كه مىخواهد سوق مىدهد، و آدمى را با جهان هستى پيوند مىدهد و نيرو و قواى انسانى را آنچنان متحد و يگانه مىسازد كه حقيقت را كشف مىكند و اگر پند و اندرز دهد، مهر و عاطفه پدرى و وفاى انسانى و گرمى محبت بى انتها در آن ديده مىشود آنگاه كه براى آدمى از ارزش هستى و زيبائيهاى خلقت و كمالات جهان آفرينش سخن مىگويد.آنها را با قلمى از نور ستارگان در دل قلب مىنويسد و ترسيم مىكند بيانى كه بلاغتى از بلاغت قرآن است، بيانى كه در اسباب و اصول بيان عربى به آنچه كه بوده و خواهد بود پيوند دارد. تا آنجا كه درباره آن گفته اند گفتار او پائين تر از كلام خداوند و بالاتر از سخن مخلوفات است.انشاء على عليه السلام پس از قرآن عالى ترين نمونه بلاغت است، و بلاغت ادبيات على عليه السلام هميشه در خدمت تمدن و بشريت بوده و خواهد بود.واقعا سزاوار است كه در جهان امروز آتش افروزان جنگ و عوامل و مسببين بدبختى ملتها و افراد به سخنان و كلمات قهرمان انديشه عربى، بزرگمرد وجدان انسانى على بن ابيطالب عليه السلام گوش فرا دهند و آن را حفظ كنند و در مقابل گوينده بزرگ آن سخنان سر تعظيم فرو آورند....
اى به قلمرو قلم سنبل واژه ها على
ورد زبان من بُود نام پرافتخار تو
غنچه لعل لب اگر باز كنم به مدح تو
تويى تويى كه بسته ام دل به كمند موى تو
نه قدرتى كه دم زنم ز وصف بى زوال تو
حدوث را قدم توئى،كه حادث از تو شد قِدَم
دست خداست دست توهستى،ماست هست تو
كه از بقاى تو بود فناى مابقا على
اى به صحيفه قدر قائمه قضا على
از آن زمان كه گشته ام با تو من آشنا على
ز شرح وصف تو كنم قيامتى به پا على
منم، منم كه مىكنم جان و رهت فدا على
نه جراءتى كه بى وضو تو را كنم صدا على
كه از طفيل تو بود كون و مكان به پا على
كه از بقاى تو بود فناى مابقا على
كه از بقاى تو بود فناى مابقا على