5) ولايت على عليه السلام - کرامات العلویه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات العلویه - نسخه متنی

علی میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

5) ولايت على عليه السلام

حضرت استاد و علامه بزرگوار مرحوم آية اللّه حاج سيد حسين طباطبائى تبريزى صاحب الميزان رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمودند.

از مرحوم آية الحق عارف عظيم الشاءن حاج آقا ميرزا على آقاى قاضى رضوان اللّه تعالى عليه كه فرمود:

در نجف اشرف در نزديكى منزل ما، مادر يكى از دخترهاى افندى فوت كرد (افنديها سنّى هاى عثمانى بودند كه از طرف دولت عثمانى در آن وقت كه عراق در تحت تصرف آنها بود به مشاغل حكومتى اشتغال داشتند و بعد از جنگ بين المللى اول كه دولت كفر بر اسلام غلبه كرد و كشور عثمانى را تجزيه نمود عراق از تحت قيومت عثمانى خارج شد.) اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجّه و ناله و بى تابى مىكرد و جدا متالم و ناراحت بود و با تشييع كنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله كرد كه تمام جمعيّت مشيّعين را منقلب نمود.

تا وقتى كه قبر را آماده و خواستند مادر را در قبر گذارند فرياد ميزد كه من از مادرم جدا نمى شوم، هر چه خواستند او را آرام كنند مفيد واقع نشد. ديدند اگر بخواهند اجبارا دختر را جدا كنند بدون شك جان خواهد سپرد.

بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوى جسد مادر در قبر بماند ولى روى قبر را از خاك انباشته نكردند و فقط روى آنر از تخته اى پوشانيدند و سوراخى هم براى قبر گذاردند تا دختر نميرد و هر وقت خواست بيرون آيد از آن دريچه و سوراخ بيرون آيد. دختر در شب اول قبر، پهلوى مادر خوابيد، فردا آمدند و سر پوش را برداشتند كه ببينند بر سر دختر چه آمده است، ديدند تمام موهاى سرش سفيد شده است.

گفتند، چرا اينطورى شده است گفت: هنگام شب كه پهلوى مادرم خوابيده بودم، ديدم دو نفر از ملائكه آمدند و در دوطرف مادرم ايستادند و يك شخص محترمى آمد و در وسط ايستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب مىداد سؤال از توحيد نمودند، جواب داد: خداى من واحد است و سؤال از نبوّت كردند جواب داد، پيغمبر من محمد بن عبداللّه است، سؤال كردند امامت كيست

آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود. گفت: لَسْتُ لَهُ بِامامٍ من امام او نيستم، در اين حال آن دو فرشته چنان گر زبر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه كشيد من از وحشت و دهشت اين واقعه به اين حال كه مىبينيد در آمدم.

مرحوم قاضى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: چون تمام طايفه دختر سنّى مذهب بودند و اين واقعه طبق عقايد شيعه واقع شد، آن دختر شيعه شد و تمام طائفه او كه از افندى ها بودند همگى به بركت وجود آقا على و عقيده پيدا كردن دختر، شيعه شدند.




  • بجز از على نباشد بجهان گره گشائى
    چوبكار خويش مانى در رحمت على زن
    ز ولاى او بزن دم كه رها شوى زهر غم
    شناختم خدا را چو شناختم على را
    على اى حقيقت حق على اى ولى مطلق
    نظرى ز لطف و رحمت بمن شكسته دل كن
    تو كه يار دردمندى تو كه يار بينوائى



  • طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلائى
    بجز او بزخم دلها ننهد كسى دوائى
    سر كوى او مكان كن بنگر كه در كجائى
    بخدا نبرده اى پى اگر از على جدائى
    تو جمال كبريائى تو حقيقت خدائى
    تو كه يار دردمندى تو كه يار بينوائى
    تو كه يار دردمندى تو كه يار بينوائى



/ 132