9) ابن ملجم
كسى كه دوستى آقا على عليه السلام را بر زبان دارد ثلث ايمان را دارا است و كسى كه بدل دارد دو ثلث ايمان را دارا است و كسيكه بزبان و دل دارد تمام ايمان را دارا است.مطلبى مسلم است كه كثرت شركاء موجب قلت سهام است يعنى وقتى شريكها زياد شدند سهم ها كم مىشوند مثلا اگر اطاق ده مترى را بين دو نفر قسمت كنند مقدار بسيار جزئى نصيب هر يك مىشود كه قابل ذكر و اعتناء نيست.دلهاى خراب به چند جهت مايل است چقدر محبّتهاى جزئى آنرا فرا گرفته چقدرش براى دوستى آل محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم مىماند گاه مىشود كه دوستى ايشان بر سر زبان است و در دل دوستى چيزهاى ديگر است.حكايت ابن ملجم مرادى باعث عبرت است. محبت زبانى و قلبى از اين داستان بخوبى واضح مىشود. حكايتش مفصل است و علامه مجلسى در جلد نهم بحارالانوار مشروحش را بيان فرموده است بنده همان قسمت را كه شاهد عرضم هست عنوان مىكنم.پس از آنكه حكومت ظاهرى به على عليه السلام رسيد، حضرت نامه اى به حبيب عامل يمن نوشت و در آن امر به عدل و انصاف برعيت نمود، و در خاتمه از او خواست كه ده نفر از افراد مورد و ثوق را براى منظورى كه داشتند بفرستند.نامه حضرت كه به عامل يمن رسيد از ميان افراد شايسته صد نفر را انتخاب و از ميان آنان ده نفر را برگزيد در ميان اين ده نفر ابن ملجم مرادى بود.بحسب ظاهر منتخب انتخاب شده ها بود وقتى هم كه خدمت حضرت رسيدند سخنگوى آنها بود در فصاحت و بلاغت همچنين در شجاعت نمونه بود.از جمله سخنانش در شرفيابى نخستين خدمت حضرت اين بود كه ما افتخار داريم شما فرمانى بما دهيد و ما خدمتگذارى نمائيم شمشيرهاى ما براى از بين بردن دشمنان شما آماده است.حضرت او را نزديك طلبيد فرمود: اسمت چيست.گفت: عبدالرحمن، فرمود اسم پدرت چيست گفت ملجم. از قبيله اش پرسيد گفت مراد. آنگاه سه مرتبه پرسيد: انت المرادى گفت: آرى و حضرت آيه انا الله و انا اليه راجعون را خواند.حضرت فرمود: دايه ات يهوديه بود؟ گفت آرى، كسى كه به من شير مىداد يهودى بود.حضرت فرمود: هنگاميكه گريه مىكردى، دايه ات مىگفت اى بدتر از پى كننده ناقه صالح گفت آرى.حضرت ساكت شد و دستور داد از آنان پذيرائى نمايند. ابن ملجم بيمار شد. حضرت خودش پرستاريش كرد تا خوب شد، و گفت من از خدمت شما نمى روم. حضرت فرمود اناالله و انالله راجعون.پرسيد چرا آيه استرجاع خوانديد فرمود قاتل من تو هستى.ابن ملجم خيلى تعجب كرد. او خيال مىكرد، دوست على عليه السلام است اما خبر نداشت كه دوست شهوات است، هنگاميكه امتحان پيش بيايد، معلوم مىشود آيا دين را دوست مىدارد يا دنيا را.
در محبت هر كه وى دعوى كند
صد هزاران امتحان بر وى زنند
صد هزاران امتحان بر وى زنند
صد هزاران امتحان بر وى زنند
نه هركس كو مسلمان شد توان گفتنش كه سلمان شد
كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
دوستان را كجا كنى محروم
تو كه با دشمنان نظر دارى
تو كه با دشمنان نظر دارى
تو كه با دشمنان نظر دارى
از تيغ ابن ملجم فرق على دو تا شد
شد كشته ركن ايمان
على على على على جان
فرياد واعليا آيد زعرش اعظم
خون شد دل عزيزان
على على على جان
على على على جان
در راه دين وقرآن ريشش بخون حنا شد
از ظلم و جور عدوان
على على على على جان
روح الامين بنالد دراين مصيبت و غم
از ظلم و جور عدوان
على على على جان
على على على جان