4) مدح مقبول - کرامات العلویه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات العلویه - نسخه متنی

علی میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4) مدح مقبول

حضرت آية اللّه مولوى قندهارى كه يكى از علماى برجسته مشهد هستند نقل فرمود:

بنده ساكن مشهد مقدّس بودم و از فيوضات آقا حضرت امام رضا عليه السلام در جوانى مرهون احسان امام رئوف و از قابليت خود زيادتر، منبرم جذّاب بود، ملازم مرحوم شيخ على اكبر نهاوندى و سيد رضا قوچانى و شيخ رمضانعلى قوچانى و شيخ مرتضى بجنوردى و شيخ مرتضى آشتيانى كه همگى از علماى عظام و برجسته مشهد بودند، بودم ايشان مرا به اطراف ايران مثل پاكستان و قندهار و غيره مىفرستادند.

يكشب كه وارد مشهد شدم آمدم مسجد گوهرشاد تازه اذان مغرب مىگفتند مرحوم آية اللّه آشيخ على اكبر نهاوندى مشغول نماز گرديد و پس از اتمام نماز خدمتش رسيدم. با حضرتش معانقه نمودم و خدمتش نشستم در اين وقت مرحوم حاج قوام لارى ايستاد و بناى مقدمه روضه را نمود و ابتدايش اين دو شعر را خواند كه من قبل از آن اين اشعار را نشنيده بودم.




  • ها على بشر كيف بشر
    هو والواجب نور و بصر
    هو والمبدء شمس و قمر



  • ربه فيه تجلى و ظهر
    هو والمبدء شمس و قمر
    هو والمبدء شمس و قمر



حالم منقلب شد. آقاى شيخ على اكبر نهاوندى داشت با من صحبت مىكرد كه يك گوشم به ايشان و گوش ديگرم به حاج قوام بود.

با حال منقلب بخانه آمدم تنها بودم در خودم طبع رسائى يافتم مداد را برداشتم آن اشعار را شير و شكرى تضمين كردم.




  • ها على بشر كيف بشر
    عقل كُل بما داد خبر
    هو والواجب نور و بصر
    عشق افكند بدلها اخگر
    عشق چه بود اسداللّه حيدر
    بشرى بس گل آدم كه سرشت
    روئيت آئينه هرهشت بهشت
    كيميا كن بنظر اين گل وخشت
    من نيم ناصبى و غالى زشت
    كه بمحراب تو هر شام و سحر
    ها على بشر كيف بشر
    گفت غالى كه على اللّه است
    متشرع كه محب جاه است
    خوب از بيت حجره آگاه است
    شهر احمد عليش درگاه است
    درس اعمال ز قرآن آور
    على اى مخزن سر معبود
    كعبه از قوس نزولت مسعود
    خالقت چون در هستى بگشود
    غرض از عشق و محبت اين بود
    من چه گويم بمديح حيدر
    ها على بشر كيف بشر
    حسن روسيه نامه تباه
    اگرش بار دهد و اشوقاه
    يا على قنبرت انشاءاللّه
    قنبرا كن بمن خسته نگاه
    مستم از باده حب حيدر
    ها على بشر كيف بشر
    ربه فيه تجلى و ظهر



  • ربه فيه تجلى و ظهر
    انا كالشمس و على كالقمر
    هو والمبدء شمس و قمر
    عشق نبود هويدا محشر
    ها على بشر كيف بشر
    گر حقى تخم عبادت كه بكشت
    مويت آويزه هر ديرو كنشت
    تا شود خشت و گلم حورسرشت
    عشق سرمشق من اينگونه نوشت
    سجده آريم بنزد داور
    ربه فيه تجلى و ظهر
    نيست اللّه صفات اللّه است
    او هم از بيخبرى در چاه است
    غافل از قبله شاهنشاه است
    رو به آن قبله عرفان آور
    ها على بشر كيف بشر
    رونق افزاى گلستان وجود
    مسجد كوفه ترا قوس صعود
    عشق بازى بتو بودش مقصود
    تا گشايد بجهان سفره جود
    عاجز از مدح على جن و بشر
    ربه فيه تجلى و ظهر
    پناه آورده بقنبراى شاه
    وربر اندز درش واويلاه
    رد سائل نكند از درگاه
    حسبى اللّه و ما شاءاللّه
    عليم جنت و قنبر كوثر
    ربه فيه تجلى و ظهر
    ربه فيه تجلى و ظهر



چهار سال گذشت نمى دانستم اين مدح قبول شده يا نه

روزى بعد از ناهار خوابيده بودم در عالم واقعه ديدم مشرف شدم كربلاى مُعلّى وارد رواق مبارك شدم ديدم درهاى حرم بسته و زوار بين رواق مشغول خواندن زيارت وارث هستند.

حالم دگرگون شد كه چرا درها بسته است من حالا تازه رسيده ام. پرسيدم آيا درها باز مىشود؟ گفتند؛ بلى يكساعت ديگر باز مىشود و حالا مجتهدين و علماى اولين و آخرين در حرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام هستند و مشغول مدح و تعزيه اند.

من در همان عالم خواب بسمت قتلگاه آمدم دلم آرام نمى گرفت. نزد آن شباكى (پنجره) كه بالاى سر مبارك قرار گرفته است نظر كردم از ميان شباك علماء را ديدم عده اى را شناختم، علامه مجلسى، ملامحسن فيض كاشانى، سيد اسماعيل صدر، ميرزا حسن شيرازى، شيخ جعفر شوشترى حضور داشتند حرم مملو از جمعيت بود همه بضريح و پشت بشباك بودند و سركرده همه، مرحوم حاج آقا حسين قمى بود. ايشان دستور مىداد فلان آقا برود بخواند. پس از خواندن ديگران احسنت احسنت مىگفتند و گريه مىكردند.

چند نفرى را ديدم بالا رفتند و خواندند و پائين آمدند. در همان عالم رؤيا مانند بچه ها از گوشه شباك بخودم فشار آوردم و اينطرف و آنطرف كرده ناگهان خود را داخل حرم مطهر ديدم ولى هيچ جا نبود مگر پهلوى خود آقاى قمى ناچار همانجا نشستم.

(بنده وقتى كه آقاى قمى در مشهد مقدّس بود بايشان ارادت داشتم و در آخر كار نيز وكيلشان بودم.) همينكه مرا ديد فرمود مولوى حسن. عرضكردم بله قربان. فرمود برخيز و بخوان. من ميان دو راهى واقع شدم امر آقا را چه كنم و با حضور اين اعلام كدام آيه را عنوان كنم كدام حديث را تطبيق كنم چگونه گريز روضه بزنم مثل اينكه ناگهان بدلم الهام غيبى شد خواندم، اشعارها على بشر كيف بشر تا آخر قصيده اى كه گذشت. وقتى كه از خواب بيدار شدم دلم مىطپيد عرق زيادى كرده بودم مثل اينكه مرده بودم شكر خداى را بجا آوردم كه بحمداللّه مديحه ام مورد عنايت واقع شده است.




  • تو دست خداوند و خدا از تو جدا نيست
    قومى بتو عامى شد و قومى خدا خواند
    از مدح تو درماند خرد زانكه مقامت
    آنكو بشب از گريه نيا سود شگفتا
    روزى كه زوحشت همه جانها بلب آيد
    مهر تو و قهر تو ببازار حقيقت
    آن مطلق سود آمد و اين عين زيانست



  • آنجا همه حق است كه پايت بميانست
    از شاءن تو آگاه نه اين است و نه آنست
    والاتر از انديشه و برتر ز گمانست
    در جنگ قوى چنگتر از شير ژيانست
    نازم بولاى تو كه آن خط امانست
    آن مطلق سود آمد و اين عين زيانست
    آن مطلق سود آمد و اين عين زيانست



/ 132