12) مشعلى فروزان
استاد سليمان كتانى دانشمند و اديب مسيحى در كتاب (الامام على نبراس و متراس) يا امام على عليه السلام مشعلى و دژى مىگويد:چه كم اند كسانى كه از سرنوشت على بن ابيطالب عليه السلام عبرت گرفته باشند....زندگى از ايشان مايه بگيرد و برفراز نسل هاى بشر همچون مشعلى فروزان نهاده باشند تا با سوز و فروز پيوسته اى راه بشريت را روشن سازند.و يا همه كمى، به ستونهائى مىمانند كه در ميانه پهنه هاى معبدى به پا ايستاده و سنگين هاى توانفرسا را بر دوش گرفته باشند تا از فراز بلندى هايش به مناره ها نور افشانند.بسان كوهسارند، كه وزش تند بادهاى باران ريز و غرش ابرها را به سينه مىگيرد، تا از چشمه ساران دامنه اش جويبارهايى با بركت و لطف و زيبائى بردشت ها روان گردند. در ميان همين گروه كم شمار چهره على بن ابيطالب عليه السلام مىدرخشد.آن هم در هاله اى از تابش رسالت. در تاريك ترين شبى كه طولانى سياهى اعصار و قرون را با خود داشت، و آدمى را به زير خروارها ستم و انحراف به گور سرد خاموشى و فراموشى خوابانده بود....مردى به وجود آمد با گنجينه هائى گرانبار از مواهب و استعداد و فضائل كه نمى شود كسى بدان دست يابد و هم طراز نوابغ و قهرمانان بزرگ نشود.سخن را به على بن ابيطالب عليه السلام كشاندم، آبى پاك كه عطش مرا فرو بنشاندو مايه تسلى خاطر من است.اى سرور من! آيا اين روا و سزاست كه به جاى فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند.؟با اين مناجات، مىخواهم رو به آستان على بن ابيطالب عليه السلام آورم و سخن آغاز كنم، و مىدانم كه در آمدن به آستان وى كم تر از در آمدن به محراب نيست.آن على عليه السلام كه در مكه بزاد و شصت سال بزيست و سپس شهيد شد با گذشت چهارده قرن هنوز زنده است و فرسودگى كفن را به خود نديده است.هر سخنى درباره على بن ابيطالب عليه السلام گفته شود، كه او را در مكان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازى و ترتيب الفاظ نخواهد بود. گام هرگز به محراب اين سرور بزرگوار نخواهم نهاد، مگر به حالى كه سر از تعظيم و ستايش بر درگهش فرو افكنده، و مهر سكوت بر لب، و گوش پند نوش فرا داده باشم.در دست او شمشيرى درخشان و بران و روان بود با دو لبه: لبه اى بر سپرو ديگر لبه بر كاغذ.و در دو جبهه مبارزه مىكرد: جبهه پيكار مسلحانه، و جبهه پيكار اعتقادى، به خاطر بر قرارى نظم و حق و عدالت.عفت و راستى در وى چنان محكم و پر صلابت است كه سپر و تيغ در دو دستش، پارسايى و بخشندگى دو بالند كه او را به سايه خويش گرفته اند: تقوى و ايمان دو احساس صميم و وفادارند و دو چشمه پاك كه در سينه اش نفوذ كرده و از زبانش جوشيده است، چنان كه او را چون شمشيرى در برانداختن بت هاى كعبه به كار مىآيند و در همان حال او را قبله اهل اسلام مىسازند.حق و عدالت، دو صفت همراهند و دو گردن بند بى همتاو درخشان... در وجدانش احساسند و در بيانش برهان و در شمشيرش بران. عشق و اخلاص، دو رشته متينى بودند كه دل و زبانش را به هم مىپيوستند... و بشريت را با همه گروهها و نژادهايش در نظرش يگانه مىنمودند.مواهب و فضائلى در شخصيت على بن ابيطالب عليه السلام شكل گرفت و تبلور يافت كه انسان، ارزش خويش را از او مىگيرد و به او مديون است.از على بن ابيطالب عليه السلام پوزش مىخواهم اگر نتوانستم بخوبى از عهده برآيم كه او خوب ترين پوزش پذيران است و سرآمد بخشايشگران.
هزار بار على گويم و على جويم
اگر كه پيرم و عاشق بياد آن معشوق
بياد صبح وصالش من حميده خصال
من شكسته دل بينواى سرگردان
به بحرعشق فتادم مرام من اينست
شوم بكوى خموشان بجان قرآنم
بهر مزار على گويم و على جويم
بهر ديار على گويم و على جويم
بانتظار على گويم و على جويم
بشام تار على گويم و على جويم
باختيار على گويم و على جويم
بحال زار على گويم و على جويم
بهر مزار على گويم و على جويم
بهر مزار على گويم و على جويم