6) يار على عليه السلام
رُشَيد هَجَرى از ياران فداكار و مداح آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام بود.روزى آقا على عليه السلام به او فرمود: پس از شهادت من (ابن زياد) ترا دستگير مىكند.و مىگويد كه به من دشنام بدهى تو در آن هنگام چه مىكنىرُشَيد عرض كرد: مادرم به عزايم بنشيند من زنده باشم و كسى جرئت كند به شما چنين اسائه ادب كند.حضرت فرمود: اگر به من دشنام ندهى دست و پا و زبانت را مىبرند و تو را مىكشند.رُشَيد گفت: من هم در راه خدا صبر مىكنم. و تا بتوانم از فضائل و مناقب و مدح شما را بجاى آورم بگذار بخاطر تو يا على دست و زبان و جانم را از من بگيرند تو را از من نگيرند دست و زبان و پا و جان در راه شما دادن چيزى نيست.حضرت فرمود: اگر چنين كنى، در روز قيامت با من محشور مىشوى و در كنار ما خواهى بود.چندين سال بعد، رُشَيد را دستگير كردند و به نزد ابن زياد بردند. وى در اين هنگام حاكم كوفه بود. ابن زياد از رُشَيد پرسيد:شنيدم مدح و منقبت مولايت على عليه السلام را مىكنىرشيد فرمود: بله خدا به ما توفيق داده كه هميشه در حال عبادت و ذكر باشيم. ابن زياد گفت مولايت درباره من به تو چه گفته است.رُشَيد فرمود: مولايم فرموده كه تو قاتل من هستى. دست و پا و زبان مرا مىبرى و مرا به شهادت مىرسانى.ابن زياد گفت: براى اينكه بدانى على به تو دروغ گفته و سخنان او همه كذب از آب در آمده تو را آزاد مىكنم.سپس دستور داد كه وى را آزاد نمايند. وقتى رُشَيد از كاخ بيرون رفت، يكى از نزديكان حاكم به او گفت: رُشَيد مرد خطرناكى است. او مداح اميرالمؤمنين على عليه السلام است و مردم را بر ضد تو و حكومت به شورش وا مىدارد.ابن زياد دستور داد كه دوباره وى را دستگير نمايند. وقتى وى را آوردند، دستور داد كه دست و پايش را ببرند، امّا زبانش را سالم نگهدارند، تا حرف على عليه السلام راست از آب در نيايد.وقتى دست و پايش را بريدند، او را رها كرده و رفتند دختر رُشَيد خود را به جسد نيمه جان پدر رسانيد و گفت: پدر سوزش دردت چطور است:رُشَيد فرمود: دلم خوش است كه در راه مولايم اين طور شدم. مرا بخانه ببريد. وقتى او را بخانه بردند، به بستگان و مردم خبر دادند كه هر كس مىخواهد از اسرار و اخبار اميرالمؤمنين على عليه السلام با خبر شود به خانه رُشَيد برود. مردم در خانه او جمع شدند و رُشَيد با آخرين رمق خود از فضائل و حقانيّت حضرت على عليه السلام براى مردم صحبت كرد.وقتى اين خبر به گوش حاكم ستمگر رسيد، دستور داد زبانش را ببرند تا وى نتواند سخن حق را بگوش مردم برساند. دستور عملى شد و همان شب رُشَيد بشهادت رسيد تا به خاطر دوستى حضرت على عليه السلام با حضرتش محشور شود.
خانه و زادگاه تو، بيت خداست يا على
زمزمه ولايتت سوره مؤمنون بود
بردهن تو مصطفى، بوسه زد از تبسّمت
در عجب است عالمى از نهج البلاغه ات
رحمت حق ولاى تو، ياور تو خداى تو
نغمه آسمانيت، سينه به سينه منعكس
در همه جا، به هر زمان، اين چه نواست يا على
چهره دلگشاى تو، قبله نماست يا على
روز نخست برلبت ذكر خداست يا على
خنده تو، شكوفه عشق و صفاست يا على
چشمه گفته هاى تو، آب بقاست يا على
هر كه ز حق جدا بُوَد از تو جداست يا على
در همه جا، به هر زمان، اين چه نواست يا على
در همه جا، به هر زمان، اين چه نواست يا على