1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سالها قبل ، به جادوگرى و غيب گويى مى شناسيم ...

مواظب باش سخن على (عليه السلام ) تو را نفريبد بلكه با او ستيز مى كنى تا حق را بر او آشكار سازى ...

مبادا ادعاى على (عليه السلام ) و گفته هاى او، تو را تحت تاءثير خود قرار دهد و مغلوب سازد، بدان كه يكى از راههاى فريب دادن على (عليه السلام ) اين است كه با آوردن خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردم ، آنها را فريب مى دهد مبادا از غذاى او بخورى و تو بايد از همه اين امور دورى كن و به يارى خدا به سوى او برو، هنگامى كه او را ديدى آيه سخره (826) را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه ببر! وقتى به حضور او رسيدى با تمام توجه به او نگاه كن ... آنگاه اين طالب را از جانب ما به او بگو:

دو برادر دينى ، تو و دو پسر عموى نسبى ، تو را سوگند مى دهند كه قطع رحم نكنى ؛ آيا نمى دانى كه ما از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد خدا رفت به خاطر تو و رهبرى تو با مردم و اقوام خود مخالفت كرديم و از آنها بريديم ، اكنون كه تو زمام امور رهبرى را به دست گرفته اى احترام ما را ضايع كردى و اميدمان را قطع كردى ... اين را بدان آن كسى كه (مانند عمار ياسر و...) تو را از ما و همسوئى با ما منصرف مى كند، سودش براى تو از ما كمتر است و دفاعش از تو، نسبت به دفاع ما، سست تر مى باشد.

به ما خبر رسيد كه به ما بى احترامى كرده اى و ما را نفرين نموده اى ، چه چيز تو را بر اين كار روا داشت با اينكه ما تو را از شجاعترين قهرمانان عرب مى دانستيم (نفرين كار آدم شجاع نيست ) تو نفرين بر ما را كار معمولى خود قرار داده اى و مى پندارى نفرين تو، ما را شكست مى دهد.

خداش ، وقتى به ما رسيد طبق دستور آنها آيه سخره را خواند، امام على (عليه السلام ) تا او را ديد خنديد و فرمود: اى برادر عبد قيس بيا نزديك ، خداش گفت : جا وسيع است ولى من آمدم پيامى را به شما برسانم .

امام على (عليه السلام ) فرمود: بفرمائيد چيزى بخوريد... خداش گفت : نيازى به آنچه گفتى ندارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: مى خواهى با تو در جاى خلوت بنشينم تا اگر راز دارى به من بگويى . خداش گفت : رازى ندارم هر رازى براى من آشكار است .

آنگاه امام (عليه السلام ) او را قسم داد: كه آيا زبير به تو سفارش نكرد كه از اين امورى كه من به تو پيشنهاد كردم دورى كنى ؟ خداش گفت : همين طور است كه مى فرمايى ؛ آنگاه امام على (عليه السلام ) اشاره به خواندن آيه سخره توسط او كرد و فرمود: آيا زبير به تو نگفت چنين كنى ، خداش ‍ گفت : آرى ، امام على (عليه السلام ) فرمود: آن آيه را دوباره بخوان . خداش ‍ آن آيه را خواند. امام على (عليه السلام ) مكرر به خداش فرمود: آن آيه را بخوان ، او آيه را مى خواند، على (عليه السلام ) غلطهاى او را تصحيح مى كرد، او تا هفتاد بار آن آيه را خواند.

خداش پيش خود گفت : عجبا! چرا اميرمؤ منان دستور تكرار آيه را مى دهد؛ آنگاه امام على (عليه السلام ) به خداش فرمود: آيا احساس ‍ نمى كنى كه دلت آرامش يافته است ؟ خداش گفت : آرى بخدا سوگند دلم آرامش يافت .

امام على (عليه السلام ) فرمود: اكنون بگو آن دو نفر، چه پيامى را توسط تو، براى من فرستاده اند؟ خداش پيام آنها را به امام على (عليه السلام ) رساند.

آنگاه امام پاسخ تمام مطالب آنها را داد و به خداش فرمود: پيام مرا به آنها برسان . (خلاصه پاسخ امام چنين است ). به آنها بگو: گفتار خود شما، براى استدلال بر محكوميت شما كفايت مى كند، خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند. شما مى پنداريد برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، البته در مورد خويشاوندى نسبى آن را انكار نمى كنم ولى با آمدن اسلام پيوند جاهليت قطع شد، اما در مورد برادر دينى بودن شما؛ راست نمى گوييد؛ شما با كارهاى خود با قرآن خدا مخالفت نموديد و شيوه برادر دينى را از بين برديد و از تحت فرمان من خارج شديد... در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من ، از هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شما از روى حق با آنها مخالفت نموديد (و با من بيعت كرديد) ولى بعدا با مخالفت با من ، آن حق را دگرگون كرده و باطل نموديد و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كرديد پس گناه آن باطل و گناه جديد مخالفت با من برگردن خود شما است ، به علاوه ، انگيزه مخالفت شما با مردم (براى من نبود، بلكه ) به خاطر طمع به دنيا بود.

/ 367