مفخر شرق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
آيا شرط بزرگى و بزرگوارى و عدالت اين است كه ما اكنون دچار اين همه ذلت و سرافكندگى و محروميت
باشيم و دشمنانت از تمام نعمتهاى جهان برخوردار باشند؟بهشت موعود را در اين جهان با همه نعمتهاى آن
در دسترس آنان گذاشتهاى ولى ما به اميد بهشت آخرت و حور و قصور دلخوش باشيم؟پس از بيان شكايتهاى بسيار به پيشگاه ربوبيت، اقبال اضافه مىكند: ‹‹ چون هر سختى كه از دل برآيد،
اثرش را در قلوب ديگران مىگذارد، و از آنجايى كه انديشههاى پاك و درست، با اينكه بال و پرى
ندارند، سرعت پرش آنها از پرواز پرندگان پيشى مىگيرد، و چون كلامى كه از منبع قدسى صادر شود به
بالا صعود مىكند و عجيبتر آنكه اين چنين كلامى مانند ستارهاى است كه از محيط خاك تابش مىكند و
به طرف عوالم علوى مىرود و اولين منزل آن ابر است، و از لحاظ اينكه عشق من سحرآميز و سركش است، صيحه
و نعره عاشقانه من بدون بيم و هراس و تزلزل اوج گرفت و پردههاى آسمانها را خرق كرد تا اينكه به عالم
ملكوت رسيد و در آنجا منعكس شد.هم اينكه ز فرات اين شكوه به گوش ملكوتيان رسيد، گفتند:‹‹ صداى
موجودى به گوش ما مىرسد كه دراين مكان بىسابقه است. ››آن گاه ستارگان و سيارات با تعجب از يكديگر مىپرسيدند كه چطور شد كه اين موجود خودش را به ساحت
رفيع عرش رسانيده است؟در اين موقع، ماه گفت:‹‹ اين موجودى است به نام آدميزاد كه در كره زمين زندگى مىكند. ››سپس كهكشان گفت:‹‹ كار اين آدميزاد بسى شگفتآور است و معلوم نيست چگونه از انظار همه كاينات و از
نظر ماده و ماديات پنهان مانده و در ماوراى ظن و گمان قرار گرفته است! ››بين طريق همه كايناتِ جوّى درباره شخصيت من با يكديگر به جر و بحث و مشاجره پرداختند، ولى بحثشان
به جايى منتهى نمىشد.در ميان آن همه موجودات، تنها موجودى كه توانست به شكوى من پى ببرد و درد مرا
بفهمد رضوان بود كه گفت:‹‹ اين موجود فرزند همان مردى است كه از بهشت اخراج شد و او عنصرى بسيار
نيرومند و تواناست كه خدا مقام و منزلت رفيعى به او بخشيده است. ››پرسنده ديگرى گفت:اين مخلوق خاكى چگونه توانسته است اين حجابها را پاره كند و خود را به اينجا
برساند؟براستى اين مشت خاك خليفه و جانشين خداست، و آفريدهاى بسيار نيرومند و سركش است!اين همان
آميزادى است كه در علم چندى و چونى بسى تواناست! گويى عجز و فنا در نهاد اين آفريده وجود ندارد! بالاخره بانگى برخاست كه همه اطراف و جوانب و بالا و پايين را فراگرفت.حدّت و شدّت آن به حدى بود كه
ذرات آتش را خرق كرد و اين كلمات را به گوش هوش من فرو خواند كه مىگفت:اى انسان!داستان تو بسى
دردناك است. صيحه تو در آسمانها منعكس شدهاست و همه ملكوتيان را مضطرب و حيران كرده است!دل ديوانه
تو سكون و آرامش را از دست داده است! با اينحال شكوه خودت را به خوبى اعلان كردى و آن قدرتى را كه
خداوند در نهاد تو به وديعت گذاشته است آشكار كردى!اينك جواب بشنو!
خداى بزرگ بساط مكرمت را گسترده است و در دسترس همگان قرار داده است و راه تحصيل مجد و بزرگوارىرا به روى همه گشوده است ولى بايد پرسيد كه جوينده و خواهنده و رهرو اين طريق كجاست؟انوار فطرت را بر نهاد همگان تابش داديم، ليكن چه بسا موادى بر اين فطرت عارض شده است كه از
قابليت آن كاسته است! گويى آن خاكى كه بشر اولى را براى نشر مقاصد عاليه انسانيت از آن سرشتهايم
دگرگون شدهاست!بهطورى كه ملاحظه مىكنى، مردم ناموس فطرتشان را فراموش كردهاند و خاك اصليشان
تغيير يافته است. اگر اين مردم راز آفرينششان و فلسفه هستىشان را درك مىكردند، بيشتر از آنچه
مىخواستند به آنها داده مىشد و مراتبى مافوق عظمت تصوريشان را احراز مىكردند، ليكن ابزار كار
فاسد شده است و دلها به الحاد گراييده است.نسل جديد مايه سرافكندگى گذشتگان و باعث توهين به عظمت و بزرگوارى آنان شده است. كسانى كه بتها
را شكستند، منقرض شدند و كسانى كه به جاى آنان آمدهاند اين روزها، شالوده بتپرستى مىريزند.