مفخر شرق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مفخر شرق - نسخه متنی

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همچنين اگر فيلسوف پاره‏اى از قضاياى فرضيه را در روش فكرى خود وارد كند، دير يا زود ثابت خواهد شد
كه در حقيقت حدس و گمانهاى خردمندانه‏اى نبوده‏اند و ارزش آن را نداشته‏اند كه قضيه فرضيه شناخته
شوند، و فقط مطابق تمام موازين عقلى و علمى، نمودهاى صحيحى بوده‏اند و بس.

بنابراين صحت نظر هر شخصى راجع به حقيقت جهان به صحت كليه روش فلسفى او منتهى خواهد شد، و همچنين
منتهى به تعديل او تصفيه بخشى از نمودهاى ظاهراً علمى خواهد شد كه خطاى آن مشهود نبوده است و حتى بر
افتخار كشف كننده نمودهاى حقيقى جديد علمى خواهد افزود و وسيله پيشرفت خواهد شد.

بدين‏ترتيب، علم به كمك مفهوم واقعى حقيقت پيشرفت مى‏كند و ضمن سير طبيعى به مقصد حقيقت، بتهاى
خود را نابود خواهد كرد.

اقبال ضمن دو بيت شعرى كه به زبان اردو سروده است به اين معنى اشاره مى‏كند آنجا كه مى‏گويد:

‹‹
علمى كه با قلب و الهام نديم و مأنوس شده باشد مانند ابراهيمى است كه بتهاى خود را مى‏شكند. همچنين
علمى است كه در آن تجليات كليم با مشاهدات حكيم ممزوج نشده باشد. ››

به عبارت ديگر علمى كه عالم طبيعى به وسيله درك واقعيتهاى مشهود و محسوس به دست مى‏آورد، مادامى كه
با بصيرت روشنايى‏بخش موسى مقرون نباشد فقط علمى خواهد بود كه از آن به كم بصرى تعبير مى‏شود.

مطلب فقط اين نيست كه فيلسوف وقتى فلسفه‏اش را در خصوص حقيقت مى‏نويسد، نمى‏تواند خود را از
تمنياتش جدا كند بلكه واقع امر اين است كه كليه تمنيات او از اطراف مفهوم حقيقتى كه براى توضيح و
تفسير آن مى‏كوشد متمركز شده‏است. فيلسوف فقط عاشق آن مفهوم است اعم از اينكه آن مفهوم مادى باشد يا
معنوى.

اين معنى حقيقتى مسلم است و به‏طورى كه گفته شد معنايى كه هر شخصى از حقيقت جهان در نظر
مى‏گيرد نيروى محرك حيات اوست و فيلسوف از اين قاعده مستثنى نيست. در حقيقت فيلسوف تحت فشار همين
معنى قرار گرفته او فلسفه‏اش را مى‏نويسد و مى‏خواهد آن مفهوم حقيقتى را كه در نظر گرفته، همه جا
پذيرفته شود و مردم خود را در قالبى بريزند كه او براى آنها انتخاب كرده است و بتوانند منافع آن را
كسب كرده و از ضررهايى كه به نظر او مى‏رسد اجتناب كنند و براى اين منظور است كه پيروى از فلسفه‏اش
را ضرورى مى‏داند.

فلسفه مانند شعر عبارت است از ابراز محبت و عشق شخص، با اين توضيح كه هر كسى ميل دارد عشقى را كه در
خود احساس مى‏كند ابراز كند. فيلسوف وقتى احساس مى‏كند كه مى‏خواهد عشقش را تعميم دهد با مردم
به‏طور ساده و مستقيم صحبت نمى‏كند، بلكه برعكس براى مردم توضيح مى‏دهد كه چگونه مفهومى را كه از
حقيقت در نظر گرفته است با همه واقعيتها و نمودهاى مسلم علمى مربوط است.

روشن است كه اين طرز اظهار و
ابزار بى‏اثر نخواهد بود، زيرا به‏طور ناخودآگاه مطلع است كه طبيعت بشرى در آرزوى رسيدن به مفهوم
حقيقتى است كه بتواند كليه واقعيتهاى متفرق و متشتت جهان را به شكل يك وحدتى درآورد، و اوست كه اين
عمل را فى‏الحقيقه انجام مى‏دهد.

اقبال اين معنى را ضمن يك بيت شعر كه به زبان اردو سروده اين‏طور بيان مى‏كند:

‹‹ حقيقت فلسفه و
شعر چيست؟ حقيقت فلسفه و شعر حرف تمنا و آرزويى است كه گوينده جرئت نمى‏كند آن را به زبان بياورد.
››

فيلسوف چگونه آن مفهوم حقيقى را كه به روش فلسفى او اعتبار مى‏دهد به دست خواهد آورد و مى‏كوشد تا
كليه واقعيتها يا نمودهاى علمى نادرست را تعديل و تصفيه كند و همان عامل به عنوان ميزان و مقياس
دايم‏التزايدى معتبر شمرده شود و همه واقعيتهاى علمى حقيقى را تأمين كند.

مسئله اين است كه فكر و هوش بشر مى‏تواند يك سرى مفاهيم معنوى و مادى مربوط به حقيقت جهان را شكل
دهد و حتى كوچكترين تغييرى در صفات، منتهى به تغيير در مفهوم و معنى مى‏شود.

اكنون اين پرسش پيش مى‏آيد كه از ميان اين‏همه مفاهيم و معانى به اقتضاى اهمّيّت صفات، چه معنى و
چه مفهومى در حقيقت با واقعيتها و نمودهاى روز هماهنگى دارد؟

بديهى است كه اگر چنين معنايى يافت شد
بايد با واقعيتها يا نمودهاى علمى هميشه به قدرى محدود مى‏ماند كه براى هر فيلسوفى بسيار مشكل است
كه به وسيله مساعى فردى خود و با كمك واقعيتها يا نمودهاى علمى معلوم زمان خود به اين معنى دسترسى
پيدا كند و در حقيقت تحصيل اين معنى به قدرى صعوبت دارد كه بايد آن را از رديف امكانات خارج دانست.

/ 238