مفخر شرق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بنابراين هر فيلسوفى مىكوشد تا در پرتو واقعيتها يا نمودهاى علمى معلوم عصر خود، مفهومى از حقيقت
را متشكل سازد و بر اين اساس فلسفهاى ايجاد كند، ولى تاكنون هر فيلسوفى مفهوم ناقص و بىارزشى از
حقيقت را متشكل ساخته و براساس آن، فلسفه خطايى را به وجود آورده و براى تقويت و تأييد فلسفه غلط خود
نيز يك رشته استدلال نامربوط و پوچ طرح كردهاست و تاكنون هيچ فيلسوفى پيدا نشده است كه اعتبار و
اصالت استدلالش از انتقاد شديد و تعرض ساير فلاسفه مصون مانده باشد.بنابراين اختلافات متقابل
فلاسفه، يعنى نقد و انتقاد بر افكار يكديگر در ميان اين طبقه، امرى ساده و رايج و بىپايان است.اگر فيلسوفى بكوشد تا فلسفهاش را براساس انتقاد ساير فلاسفه اصلاح كند از انجام اين منظور عاجز
خواهد ماند، زيرا اگر براى رفع يك نقص از فلسفهاى كه اصولاً از پايه و مبنا خطا باشد، اقدامى به عمل
آيد، خود به خود يك عده نواقص و معايب ديگرى پيدا خواهد شد.براى اينكه هر فيلسوفى به معنى واقعى حقيقت برسد فقط دو طريق وجود دارد. يا فيلسوف بايد فوراً كليه
واقعيتها يا نمودهاى جهان را در نظر بگيرد تا بتواند قضاوت كند كه كليه اين واقعيتها يا نمودها با چه
مفهومى از حقيقت سازگار است، آن گاه همه آنها را به صورت روش مشخصى به يكديگر پيوند دهد، در اين صورت
از متشكل ساختن منظره صحيحى از طبيعت و صفات آن حقيقت دچار اشكال زيادى نخواهد شد، زيرا اگر معنايى
را متشكل سازد كه اندك خطايى در آن وجود داشته باشد به وسيله يك واقعيت يا نمود معلوم ديگرى تخطئه و
تكذيب خواهد شد، ولى تصور احتمال چنين امرى نيز بسيار بعيد به نظر مىرسد به دليل اينكه فلاسفه و
علماى طبيعى جهان متفقالرأىاند كه محال است كه علم بشر بتواند همه واقعيتها يا نمودهاى جهان را
فراگيرد.قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قيل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مدداً.(88)بگو اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، پيش از آنكه كلمات خدا نوشته شود دريا خشك
خواهد شد و حتى اگر دريايى ديگر بر آن افزوده شود و به درياى اول مانند آن مدد برسانيم.طريق دوم اين است كه فيلسوف بر حسب تصادف مستقيماً مفهوم حقيقت جهان را از جايى به دست آورد و
اتفاقاً معرفت و عشق آن رابه اندازهاى تحصيل كند كه بتواند واقعيتها يا نمودهاى علمى را كه در پرتو
تشخيص صحيح تا عصر خودش كشف شده ببيند و تفسير كند و براساس آن مفهوم آنها را به صورت يك وحدتى با
يكديگر پيوند دهد. در اين مورد نيز با اينكه واقعيتها يا نمودهاى علمىِ كمترى را در اختيار خود خواهد
داشت، مىتواند آنها را به واسطه مفهوم صحيحى از حقيقت جهان كه در ذهن دارد ارزيابى كند، و نيز
مىتواند توضيح دهد كه به چه دليل فقط اين واقعيتها يا نمودها با آن مفهوم حقيقى مطابقت دارند.در
اين صورت نيز اگر روش فلسفى او ناقص هم باشد، درست از كار درخواهد آمد. و چون نمودهاى تازهاى در
معرض ظهور قرار مىگيرند اين نمودها به تدريج در محيط فلسفه ذهنى او همراه با نتيجهاى كه فلسفه از
درجه نازلترى به مرحله كاملترى سير مىكند و اين سير تا پايان جهان ادامه خواهد داشت، تطبيق خواهد
كرد.بارى، هر وحدتى به اين علت كه وحدت مىباشد مطلوب و زيباست و از آنجايى كه حقيقت جهان بزرگترين
حقيقتهاست، بنابراين بزرگترين زيباييها نيز است. الهام يا احساس وحدت بودن شامل احساس زيبا بودن آن
نيز هست. اين احساس عبارت است از عشق، و فقط عشق مطلق به مفهوم حقيقت است كه الهام مطلق يا علم مطلق به
آن حقيقت را ايجاب مىكند.طبيعت استعداد عشق را به افراد بشر ارزانى داشته است و اين مسئله به اختلاف سطح هوش و درك در اشخاص
فرق مىكند.