بر طبق اعتراف اقبال، وى از اين خصوصيات ذهنى و عقلى و پيشرفتهاى فلسفه غرب متأثر شده است، در نتيجه
فلسفه اونوعى تازگى و تجدد خاصى را احراز كرده كه به وسيله آن توانسته است كليه واقعيتها يا نمودهاى
علمى را كه تاكنون شناخته شده است و همچنين آنهايى را كه در آينده شناخته مىشوند با يكديگر تلفيق
دهد و بدينترتيب وى ثابت مىكند كه روش فلسفى نهايى جهان كه استعداد طرد كردن فلسفههاى خطاى هر
عصرى را داشته باشد فلسفه اوست و ديگر چنان فلسفهاى در زمان محىالدين و شاه ولىاللَّه كه محيط
عقلى و فكرى صورت ديگرى داشت نمىتوانست به وجود آيد.اگر امروز ملت اسلام يا هر ملت ديگرى بخواهد تا منطق مادى را با اسلوب عقلى و علمى يعنى با اسلوبى كه
براى بشر عصر حاضر قابل فهم و قانع كننده باشد رد كند فقط بايد به فلسفه اقبال مراجعه كند. بشر براى
شناختن حقيقت خود و جهان، تشنگى خاصى دارد و براى كشف اين معنى در طى طريق دچار مشكلات و موانعى
مىشود، ماهيت و خاصيت اين موانع هرچه باشد علاجى را كه طبيعت براى رفع آن آماده كرده است متناسب با
آن موانع مىباشد.فلسفه اقبال مشخصات ظاهرى اين عصر را با يكديگر تلفيق داده است تا اينكه براى
آنها پادزهرى باشد. فلسفههاى متفكران بزرگى از قبيل محىالدين عربى و شاه ولىاللَّه براى
فلسفههاى عصر خودشان به مثابه پادزهرى بوده است ولى براى فلسفههاى عصر حاضر نمىتواند اين چنين
عمل كند بدين سبب اقبال محق بوده است كه بگويد:
هيچكس رازى كه مىگويم نگفت
همچو فكر من در معنى كه سفت
همچو فكر من در معنى كه سفت
همچو فكر من در معنى كه سفت
خود مىگرفت. ولى افكار اقبال بيش از آنكه بهنثر بيان شده باشد، به نظم و به صورت شعر بيان شده و به
روشنى معلوم است كه براى ارتباط دادن منطقى افكار و بيان جزئيات لطيف عقلى، شعر وسيله مناسبى نيست،
و چون اقبال غالباً افكارش را به صورت شعر بيان كرده است نمىتوان انتظار داشت همانطور كه فيلسوف
افكارش را به نثر بيان مىكند اقبال هم همه افكار منطقى لطيف و دقيق و جزئيات فلسفهاش را در لباس
شعر بيان كرده باشد و به اين دليل است كه فلسفه اقبال به صورت روش روشن و مستمرى در يك يا چندين كتاب،
منظم و مدون نشده است. به هرحال افكار وى به صورت اجزاء متفرق در منظومههايى كه سروده است يافت
مىشود و از آنجايى كه اقبال قريحه شاعرى داشت، براى نشر افكار وى مفيد و مؤثر واقع شد. شاعرى
وسيلهاى است كه افكار را با نيروى انقلابى به دلهاى مردم انتقال مىدهد. اگر اقبال فقط فيلسوف بود
و شاعر نبود، جامعه اسلامىاى كه وى در ميان آن مىزيست و - آنان رابطه خود را با سنتها و نظامات
فكرى قطع كرده بودند - شايد نمىتوانستند از فلسفه او الهام بگيرند ولى اين مردم احتياج داشتند تا
به شدّت تكان بخورند و از حالت جمود و ركود خارج شوند. بدين سبب خداوند راه علاجى كه به روى مردم گشود
اين بود كه اقبال فلسفهاش را با نغمههاى شاعرانه به گوش مردم برساند تا اينكه آگاه شوند و تكان
بخورند.با توجه به اين معنى است كه اقبال ملتش را دعوت مىكند تا به پيام او گوش دهند و براى انجام همين
منظور است كه مىگويد:
حلقه گرد من زنيد اين پيكران آب و گل
آتشى در سينه دارم از نياكان شما(94)
آتشى در سينه دارم از نياكان شما(94)
آتشى در سينه دارم از نياكان شما(94)
94- اتفاقاً دراين پيام روى سخن شاعر بيشتر با جوانان ايران است. و من به سهم خود در دوران بحران فكرى
بهره حياتبخشى از او بردهام.