خانقاه.و نيز مىگويد:
عصر حاضر را خرد زنجير پاست
جان بىتابى كه من دارم كجاست؟
جان بىتابى كه من دارم كجاست؟
جان بىتابى كه من دارم كجاست؟
اعجمى مردى چه خوش شعرى سرود
سوزد از تأثير او جان در وجود
سوزد از تأثير او جان در وجود
سوزد از تأثير او جان در وجود
وجودش مشتعل شده است!در مرحله بعد نويسندهاى كه مىخواهد ارائه فكر اقبال را بر عهده گيرد بايد در عملش براى تنظيم
فلسفهاى منظم مسلط باشد تا بداند اين نمودها و افكار تا چه حد با فكر اقبال سازگار و در چه مرزى
ناموزون و ناسازگار مىشود.تفسير كننده فكرو فلسفه اقبال كه بتواند اين دو وظيفه را انجام دهد (به واسطه فهميدن ارتباط عقلى
افكار متشتت و پراكنده اقبال) نه فقط قادر خواهد بود كه به فكر اقبال شكل فلسفى مداوم و منظمى بدهد
بلكه مىتواند نمودهاى علمى و افكار فلسفى جديدى را كه با تمايلات فكرى اقبال مطابق باشد به شكل
نظام منظمى درآورد و به اين ترتيب موجبات تقويت و تأييد فلسفه اقبال را فراهم كند.ناگفته پيداست كه پيشرفت فلسفهاى كه مبتنى بر مفهوم واقعى حقيقت باشد ناگزير است راه را براى
پيشرفتهاى وسيعتر ديگرى هموار كند، بنابراين وقتى كه فلسفه خودى اقبال به شكلى تنظيم يافته و در
نتيجه تكامل يافتهترى ظهور كند منتهى به تكامل بيشترى خواهد شد و اين تكامل سير بى انتهايى خواهد
داشت زيرا كليه نمودهاى روزافزون مربوط به سه رشته عمده علم، اجزاى لاينفك آن خواهند بود.بدين ترتيب متفكران و فلاسفه به طبع و توسعه، تحكيم و تشريح فلسفه اقبال تا پايان جهان شركت خواهند
داشت. و بيم آن نمىرود كه شركت آنها به هيچ صورتى از جهت فلسفه اقبال، كند يا بىرمق يا بىرونق
شود.قبلاً به تفصيل توضيح داده شد كه به چه علت براى تكامل فلسفه صحيح نمىتوان پايانى قائل شد. از طرف
ديگر به لحاظ اينكه نمودهاى علمى با فلسفههاى مبتنى بر مفهوم خطاى حقيقت سازگار نيستند پس از
تكامل اين نمودها و پيشرفت علم، حقانيت ساختگى و نارواى فلسفه خطا خود به خود كمتر مىشود، تا اينكه
به كلى ناپديد مىگردد.مقصود اين است، كه تشريح و توضيح فكر اقبال بالاخره ما را به عصر و زمانى
خواهد رسانيد كه فقط يك فلسفه باقى بماند و بس و آن فلسفه خودى اقبال است و در آن زمان يا ساير
فلسفهها مردهاند يا مانند داستانهاى عصر جاهليت بشر باقى ماندهاند كه اثر حياتى بر آن بار
نباشد و به همين دليل است كه اقبال چشم اميد به آينده دارد و معتقد است كه شناسايى مقام فلسفى و پذيرش
نظريات او بيش از آن كه بر عهده مردم امروز باشد بر عهده رجال فرداست و به همين مناسبت مىگويد:
انتظار صبح خيزان مىكشم
نغمهام از زخمه بى پرواستم!
عصر من داننده اسرار نيست
نغمه من از جهان ديگر است!
اين جرس را كاروانى ديگر است!
اى خوشا زرتشتيان آتشم!
من نواى شاعر فرداستم!
يوسف من بهر اين بازار نيست!
اين جرس را كاروانى ديگر است!
اين جرس را كاروانى ديگر است!