مفخر شرق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
آيا اين وضع دليل و برهان واضحى نيست بر اين كه اين ملت ذاتاً و طبعاً تا چه حدى دوستدار علوم بود؟...اين درست است كه عرب فلسفه را از ‹‹ يونان ›› گرفت، كما اينكه علوم و معارفى كه نزد ايرانيان بود از
آن عرب شد!با اين تفاوت كه اين علومى را كه به حق گرفته بودند، نطاق آن را گرمى و توسعه دادند و آن را
روشن ساختند و صورت نظم و نسق منطقى بدان بخشيدند، و آن را به درجهاى ازكمال رساندند كه دليل بر
سلامت ذوق و حاكى از علاقه و دقّتى است كه نزد ديگران كمتر وجود داشت.فرانسويها، انگليسيها و آلمانيها آن قدر از روم و بيزانس (آسياى صغير) دور نبودند كه عربها بودند، و
بديهى است بهرهبردارى از گنجينههاى علوم اين دو تمدن، براى آنها آسانتر بود، با اين حال استفاده
نكردند. تا اينكه آن روزى فرا رسيد كه مشعل تمدن عربى بر قله كوههاى ‹‹ بيزانس ›› شروع به
نورافشانى كرد و روشنايى خودش را بر غرب تابش داد.آن وقت بود كه اروپايىها به خوبى از ‹‹ ارسطو ›› استقبال كردند، پس از آنكه در جامه عربى
پيچيده شده بود، در صورتى كه آن روزهايى كه جامه يونانى بر تن داشت و آنقدر نزديكشان بود، به هيچ وجه
به آن توجّه نداشتند و در فكر آن نبودند. آيا اين برهان درخشان ديگرى نيست بر مزاياى ذهنى عرب و عشق
طبيعى آنها به علوم؟و باز ‹‹ مسيو رنان ›› قبول نموده كه كشورهاى اسلامى در خلال پنج قرن از سال 775 به بعد داراى علما و
متفكران بزرگ بوده و جهان اسلام آن روزها از لحاظ فرهنگ و معارف ذهنى بر عالم مسيحيت رجحان و برترى
داشته است، زيرا خودش مىگويد:بيشتر فيلسوفانى كه در قرون اول اسلامى زنده بودند، مانند سياسيون
بيدار و هوشيار - از اصل حرانى يا اندلسى يا فارسى يا از نصرانيهاى شام بودند. در اينجا نمىخواهم
صفات درخشان دانشمندان ايرانى راناديده بگيرم، يا از نقش بزرگى كه در عالم اسلام ايفا كردهاند،
چشمپوشى كنم، ليكن انتظار دارم اجازه دهند -بگويم- حرانيها عرب بودند و اينكه عربها پس از آنكه ‹‹
اسپانيا ›› را فتح كردند، مليت خود را از دست ندادند، بلكه همانطور عرب باقى ماندند و نيز بايد
دانست كه لغت عرب چند قرن پيش از اسلام لغت حرّانيان بوده است و اينكه دين قديم خود ‹‹ صائبه ›› را
حفظ كردند، به اين معنى نيست كه با ملت عرب از يك جتس نبودهاند؟همانطور كه اكثريت مسيحيان شام،
عرب غسانى بودند كه به نصرانيت گرويدند.آيا ‹‹ ابن رشد ›› و ‹‹ ابن باجه ›› و ‹‹ ابن طفيل ›› را به دليل اينكه در جزيرةالعرب متولد
نشدهاند، نمىتوان عرب گفت و در عربيت از ‹‹ الكندى ›› عقبترند، خاصه هنگامى كه قبول مىكنيم
كه هيچ ملتى را از ملت ديگر، جز به وسيله زبان آن قوم نمىتوان تميز داد.از اين گذشته، اگر نظر خود
را بر اصلى كه فلان مرد بزرگ بدان منتسب است، منحصر سازيم و اعتنايى به نفوذى كه بر او تسلط داشته،
ننماييم و به تشويق و تشجيعى كه، مردمانى كه در ميان آنها زيسته، از او نمودهاند، اعتنا نكنيم، چه
خواهد شد؟... اگر چنين كارى بكنيم خواهيم گفت:‹‹ ناپلئون ›› با فرانسه نسبتى ندارد!...سيّد سپس موجبات و علل خاموش ساختن اين شعله را تشريح كرده و رديه خود رابه اين ترتيب ختم نمود كه
گفت:‹‹ عقل با عامه و جماهير خلق موافق نيست و تعليمات آن را جز عده روشنفكر و نخبه درك نمىكنند و
علم از آنجايى كه زيبايى و جمال دارد، سراسر انسانيت را به طور كامل نمىتواند ارضا كند و همين
انسانيت است كه براى تحصيل مثل اعلى ‹‹ ايدهآل نهايى ›› تشنه است و مىخواهد در همه آفاق تيره و
تارى كه براى فلاسفه و علما ديدار آن ميسور نيست، پرواز كند. ››...استاد ‹‹ رنان ›› در برابر اظهارات سيّد كه نسبت به وى بر زبان رانده بود، متقابلاً با اعجاب و
احترام، به مدح و ثناى او پرداخت و گفت:با شيخ جمالالدين تقريباً از دو ماه پيش آشنا شدم و اثرى كه از او در روان من باقى ماند، جز از
معدودى اشخاص معين، در ذهن من باقى نمانده است.و به هر حال او به شدت مرا تحت تأثير خود قرار داد. بين
ما گفتگويى پيش آمد و من تصميم گرفتم كه كنفرانس خود را در ‹‹ سوربن ›› راجع به علاقه علم با اسلام
قرار دهيم.