مفخر شرق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مفخر شرق - نسخه متنی

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شاه نيز در اين مرحله خشمناك شد، و سيّد نيز چون احساس خطر كرد به حرم ‹‹ حضرت عبدالعظيم ›› كه
آرامگاه يكى از اولاد ائمه شيعه است (مسافت اين نقطه تا تهران حدود بيست كيلومتر است) پناه برد و اين
مزار را ايرانيها محترم مى‏دانند، به‏طورى كه هركسى به آنجا پناه برد -كسى حق تعرض به او ندارد.

سيّد اين محل را مركز تبليغات قرار داد. در آنجا سخنرانى مى‏كرد و افكار عمومى را تهييج مى‏نمود تا
در صدد اصلاح برآيند.

بعضى از وزرا و علما و رجال و افسران، نزد او مى‏رفتند تا از محضر او استفاده كنند و با افكار او
آشنا شوند. همين كه برمى‏گشتند، چون تحت تأثير قوه جاذبه ‹‹ كهربايى ›› او واقع شده بودند، بحثهاى
اصلاحى را مطرح مى‏ساختند و مردم را تهييج مى‏كردند.

چند ماه بر اين جريان گذشت و هر روز سر و صدا
بيشتر مى‏شد و بر جوش و خروش مردم مى‏افزود، بدين جهت موقع و مقام شاه و درباريان به خطر افتاده
بود،و هر شب نشريه و شبنامه منتشر مى‏شد و اعلاميه‏هايى بدون امضا پخش مى‏گرديد كه ضمن آنها شاه را
به عدالت دعوت مى‏كردند و در غير آن صورت تهديدش مى‏نمودند كه:

از سلطنت خلع خواهد شد مگر اينكه
حكومت ملى برقرار شود.

در چنين هنگامه‏اى بود كه از ترس مردم‏شاه پانصد سرباز مسلح را مأمور نمود تا به حرم عبدالعظيم
حمله كنند و سيّد را دستگير نمايند. سربازان وارد شدند و با اينكه سيّد به شدت بيمار بود.

اعتنايى
نكردند و به‏طورى كه خودش مى‏گويد:

‹‹ مرا بر روى برف كشيدند و به اداره حكومتى بردند و از هيچ‏گونه تحقير و توهين و فضاحتى خوددارى
نكردند... سپس دژخيمان شاه با اينكه بيمار بودم، دست بسته مرا بر قاطرى سوار كردند و در روز زمستان با
تراكم برف و بادهاى زمهريرى عده‏اى از سربازان مسلح، تا سر حد خانقين مرا بردند. ››

سيّد از آنجا به سوى ‹‹ بصره ›› رفت و بيمارى او به‏طورى شدت داشت كه اگر لطف خدا شامل نبود،
بايستى فوت مى‏شد. بارى اگر او را در چنين حالى مى‏ديديد، ملاحظه مى‏كرديد كه تب شديد رمقى براى او
نگذاشته، به‏طورى كه گويى خون در مغزش بسته شده است. صورتى دارد برافروخته و چشمش از فرط خشم مشتعل و
شرر بار.

چگونه چنين توهينى را تحمل كند؟

و حال اينكه رفيع النسب است و عزيزالحسب و عاليقدر و از لحاط
شرافت و عقل و خيرخواهى بلندپايه.

شاه او را وعده مى‏دهد و دعوت مى‏كند كه برنامه اصلاحى او را اجرا
كند و از او قدردانى نمايد، ولى چنان معامله‏اى با او مى‏كند كه گويى بنده‏اى است مطرود و ذليلى
است بى‏ارج و حقيرى است در خور توهين!...

سيّد پس از اين حادثه تصميم گرفت شديدترين انتقام را از او بگيرد و ساكت ننشيند، مگر اينكه شاه را
از تخت سلطنت فرود آورد و براى اين كار، سوگند ياد كرد. بنابراين نامه‏هايى به علماى بزرگ
مسموع‏الكلمه دينى مى‏نوشت و آنها را نسبت به شاه تحريك و تهييج مى‏كرد و ضرر سلطنت او را براى ملت
توضيح مى‏داد و عاطفه دينى مردم را عليه شاه تحريك مى‏نمود و همه را عليه او تهييج مى‏كرد تا شورش
كنند و خلع شود.

آن روزها شاه با يك شركت انگليسى قراردادى راجع به ‹‹ امتياز تنباكو ›› امضا كرده
بود كه در انحصار آن شركت باشد. سيّد فرصت را غنيمت شمرده و ضرر اين امتياز را براى مردم تشريح كرد و
رجال دينى را آگاه ساخت تا از مصالح وطن خود دفاع كنند.

مردم به تبليغات سيّد گوش داده و شورشى راه
انداختند. تا اينكه امتياز باطل شد و شاه ناگزير شد، نيم ميليون ليره خسارت به شركت انگليس غرامت
بدهد، اين عمل اولين گامى بود كه سيّد براى انتقام برداشت.(16)

سيّد سپس كه بهبود يافت به سوى ‹‹ لندن ›› رفت و با بزرگان و اشراف انگليس درباره مفاسد شاه براى
ايران مذاكراتى نمود و در تأسيس ماهنامه‏اى به نام ‹‹ ضياءالخافقين ›› كه به دو زبان انگليسى و
عربى نوشته مى‏شد، شركت كرد.

در اين مجله، مقالاتى به امضاى ‹‹ سيّدالحسينى ›› مى‏نوشت و رسوايى
حكومت شاه و سوء اداره كارها و انتشار رشوت و اذيت و آزار مردم را شرح مى‏داد و علما را تحريض مى‏كرد
كه يك كار كوچكى بكنند و آن كار كوچك عبارت بود از اينكه علما، فتوايى صادر كنند براى عدم همكارى با
شاه، تا از كار بركنار و ممنوع گردد.


16- ‹‹ جرجى زيدان ›› در تاريخ ادبيات عرب مى‏ گويد: قرن اول اسلام به پايان نرسيده بود كه به حكم
قرآن بيشتر از (70) رشته از علوم در اختيار مسلمانان قرار گرفت. مترجم.

/ 238