خاطراتى از
سيّد جمالالدين اسدآبادى
خوانندگان اين كتاب هر يك كم و بيش راجع به شخصيت برجسته و نافذ مرحوم سيّد جمالالدين اسدآبادى كه يكى از مفاخر شرق شناخته مىشود اطلاعاتى دارند، ولى چون تصور مىكنيم خاطراتى كه از اين مرد بزرگ
اخيراً در دسترس نگارنده قرار گرفته است براى اغلب و اكثريت افراد قابل استفاده باشد، لهذا قسمتى از
آن را كه يكى (از معاصران مرحوم سيّد) نقل كرده و صاحب كتاب ‹‹ فيض الخاطر ›› اقتباس نموده است،
تلخيص و ترجمه نموده و در معرض مطالعه و اقتباس خوانندگان مىگذارم.1. بدبختانه امروز نزد اشخاص بىخاصيت و در خيلى از محافل قديمى معمول است كه مىگويند ‹‹ ما در
سياست مداخله نمىكنيم ›› ولى مرحوم سيّد جمالالدين چنين نبود و لذا وقتى كه با آن افكار بلند و
آرزوهاى وسيع وارد كشور مصر شد و برنامه جمعيت ‹‹ ماسونيه ››(35) را كه در سرلوحه آن نشر آزادى،
برادرى، برابرى قيد شده بود ملاحظه نمود، آن را پسنديد و به اين سبب به آن جمعيت پيوست و كارت عضويت
گرفت. روزى وارد انجمن شد و در صف مستمعان نشست.سخنران پشت ميز خطابه قرار گرفت و در ضمن سخنرانى
اظهار نمود:‹‹ ما در سياست دخالت نمىكنيم. ››سيّد جمالالدين از شنيدن اين سخن برآشفت و گفت: چطور مىشود در برنامه جمعيتى، كسب حقوق:آزادى و
برادرى و برابرى قيد شده باشد، با اينحال شخص براى تحصيل آزادى و حقوق مغصوبه خويش صدايش را بلند
نكند؟هرگاه چنين است من با اين جمعيت كار نمىكنم و بدين سبب از عضويت كنار گرفت و شخصاً شروع به
تأسيس انجمن سياسى ديگر كرد.2. روزى در انجمن ‹‹ ماسونيه ›› مىخواستند براى يكى از افراد حزب اعانهاى جمعآورى كنند، سيّد
پرسيّد:آيا اين شخصى مريض است؟گفتند: خير.پرسيد: آيا سالم و تندرست است؟گفتند: بلى.آنگاه فرمود: تندرستى و خوارى گدايى؟هيچ گاه اين دو امر در وجود يك نفر انسان جمع نمىشود.3. همين كه مرحوم سيّد جمالالدين را از مصر تبعيد كردند. عدهاى از دوستانش او را تا حدود كانال
سوئز بدرقه كردند و هنگام وداع مبلغى پول به عنوان قرض به او اهدا نموده و خواهش كردند كه اين هديه را
از آنان بپذيرد، ليكن او از پذيرفتنش امتناع نمود وفرمود:شما به اين پول بيشتر احتياج داريد... شير
هر جا برود شكارش را به دست مىآورد.4. همين كه در سال 1892 م سلطان عبدالحميد، سيّد را به آستانه دعوت كرد، در هنگام ورود يك نفر از
آجودانهاى سلطان جلو آمده و پس از عرض احترام پرسيد:حضرت آقا!صندوقهاى شما كجاست؟سيّد گفت: غير از صندوق لباس و صندوق كتاب چيزى همراه ندارم.بسيار خوب، بفرماييد آن صندوقها كجاست كه بگيرم؟صندوق كتاب اينجاست (در حالى كه به سينهاش اشاره مىكرد) و صندوق لباسم اينجاست (با اشاره به
جبهاى كه دربرداشت!)سپس اضافه نمود كه در اوايل دوران مسافرت دو دست لباس همراه داشتم، امّا چون دچار تبعيدهاى متوالى
شدم، احساس كردم كه لباس اضافى زايد است، به همين سبب با همين يكدست لباس كه پوشيدهام مىسازم، تا
كهنه شود آن وقت عوض خواهم كرد.
35- فراماسونرى.