مفخر شرق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
5. چون سيّد با سلطان عبدالحميد مجالست مىكرد، يكى از دوستان نظرش را درباره سلطان استسفار كرد،
مرحوم سيّد فرمود:به عقيده من اگر شخصيت سلطان عبدالحميد را در يك كفه ترازو و شخصيت چهار نفر از
نوابع اين عصر را در كفه ديگر بگذاريم، باز هم كفه سلطان سنگينتر خواهد بود. زيرا اين مرد در تسخير
نمودن طرف صحبت خود، از جهات ذكاوت و دهاء و سياست، بسيار تواناست و از اين جهت اغلب مشكلاتى را كه از
طرف دولتهاى غربى براى او ايجاد مىشود، به سهولت حل مىكند و هركس مدتى نزد او بنشيند باكمال
خرسندى و بشاشت خاطر، از محضرش بيرون خواهد رفت و تسليم منطق او خواهد شد، اعم از اينكه پادشاه باشد
يا امير، وزير باشد يا سفير، ليكن افسوس كه:عيب مرد بزرگ، بزرگ است و ترس از بزرگترين عيوب اين مرد
است!6. سلطان عبدالحميد منصب شيخالاسلامى را به مرحوم سيّد عرضه داشت و ليكن او نپذيرفت، زيرا او
معتقد بود كه اين مقام ارزشى ندارد مگر اينكه به وسيله آن، نظام اجتماع را بتوان تغيير داد و در سايه
اين عنوان، اصلاحاتى به عمل آورد و به همين مناسبت مىفرمود:‹‹ وظيفه مرد دانشمند اين نيست كه
داراى منصب معين و حقوق خاصى باشد، بلكه وظيفه عالم، ارشاد و تعليم صحيح است و مقام او اقتضا، بلكه
الزام دارد به اينكه علوم مفيده را خوب بياموزد و علم را با عمل نيك مقرون گرداند. ››7. مرحوم سيّد هيچ وقت زن نگرفت و هرگاه مرد عيالوار و نيازمندى به او مراجعه مىكرد، از كمك به او
خوددارى نمىنمود.روزى سلطان عثمانى به او گفت كه يكى از كاركنان زيباى قصر ‹‹ يلدز را به عنوان همسر و براى زناشويى
بپذيرد، مرحوم سيّد امتناع نمود.سلطان پرسيد كه آيا طرفدار عقيده معروف ‹‹ ابوالعلا ›› هستيد كه
گفت روى قبر او بنويسند: هذا جناه ابى علّىّ و ما جنيت على احد؟اين جنايتى است كه پدر من كرده است، ولى من نسبت به احدى جنايت نكردهام؟سيّد جواب داد:خير هيچ وقت من اين نظر را نمىپسندم، مرد عاقل چگونه مىتواند ازدواج را كه بقاى
نوع و كمال فلسفه عمران منوط به آن است، جنايت بداند؟امّا اينكه من ازدواج نمىكنم علتش اين است كه
مىدانم وظايف شوهر در مقابل زن چقدر سنگين و تا چه حد بايد رعايت عدالت را بنمايد و چون من خودم را
در اجراى عدالت و وظايف سنگين شوهرى توانا نمىبينم ترجيح مىدهم كه مجرد بمانم!يك نفر پزشك كه از نزديكان مرحوم سيّد بود وقتى كه اين داستان را شنيد اظهار كرد:چون از عدم اجراى
عدالت مىترسيد، جايز مىدانيد كه با طبيعت بشرى مخالفت كنيد؟مرحوم سيّد تبسمى كرد و فرمود:‹‹ طبيعت از تو داناتر و حكيمتر است و خودش را خوب اداره مىكند،
هر كس كه ترك چيزى كرد، مىتواند بدون آن هم زندگانى بكند! ››باز به او گفتند:شما عطاياى مالى سلطان را مىپذيريد، چرا عطيه او را كه عبارت از كنيز زيباست
نمىپذيريد؟فرمود: در حدود تشخيص و اجتهادى كه دارم، مالى را كه سلطان به من مىدهد، مىتوانم به
افرادى مستحق و وظيفهشناس برسانم، ولى چون براى كنيزان زيبايى كه سلطان به من هديه مىكند، مصرفى
ندارم، نمىتوانم بپذيريم، زيرا همسر آنان نيستم و قيّمشان هم نمىتوانم باشم كه براى آنها همسرى
انتخاب كنم.8. مرحوم سيّد نسبت به مرحوم شيخ محمد عبده خيلى علاقهمند بود و هميشه هوش و فضيلت او را مىستود و
هر وقت از او ياد مىكرد، مىگفت:‹‹ دوست من شيخ... ››سيّد عبداللَّه نديم كه مردى دانشمند بود و با مرحوم سيّد خيلى معاشرت مىكرد و اغلب نزد او به سر
مىبرد، روزى گفت:نسبت به شيخ محمد عبده خيلى اظهار لطف مىكنيد و ستايش زيادى درباره او
مىفرماييد و ساير اشخاص را به عنوان ‹‹ رفيق ›› و ‹‹ آشنا ›› معرفى مىكنيد؟سيّد تبسمى كرد و
فرمود:‹‹ شما نيز آقاى عبداللَّه دوست من هستيد، با اين حال فرق بين شما و شيخ زياد است، زيرا او
درهنگام سختى دوست من است، ولى شما در حال آسودگى! ›› مرحوم نديم با شنيدن اين سخن سكوت كرد.9. مرحوم سيّد به تئورى ‹‹ داروين كه طرفدار ‹‹ فلسفه تنازع بقا ›› بود، مىخنديد و اين نظريه را
ريشخند مىكرد و مىگفت:‹‹ بقايى كه مطلوب خاطر همه متفكران و عقلا است فناپذير نيست و هيچگونه
نزاعى ندارد، بلكه چيزى كه مورد تنازع است فناپذير مىباشد، زيرا نزاع كننده و طرف مورد نزاع، همه
فانى مىشوند و مقدرات همه يكسان است، پس به اين دليل بهتر اين است كه فلسفه داروين را تنازع فنا
بناميم، نه تنازع بقا! ››