ضميمه 1 - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرش طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء توتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون . ببين چگونه [ خدا ] مثل مي زند : سخن حق ، سخن پاك ، سخن ريشه دار مثلش مثل درخت استواري است كه ريشه اش در اعماق زمين فرو رفته ، شاخه هايش سر به آسمانها كشيده است ، هميشه ميوه مي دهد ، مال يك فصل نيست و " هميشه بهار " است . بعد مي فرمايد : و يضرب الله الامثال للناس خدا مثالي ذكر مي كند و اين مثال براي جامعه انسانيت است : جامعه انسانيت اگر بخواهد خرم باشد ، شاخه و برگ و ميوه و سايه داشته باشد ، تا ريشه نداشته باشد امكان ندارد . و مثل كلمة خبيثة كشجرش خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار ولي بسياري از اين حرفهاي بي اساس مثلش مثل اين درختهاي مصنوعي است كه فقط شكل درخت دارد مفاهيم خيلي روشن است اما پايه ندارد .

يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحيوش الدنيا و في الاخره [ خدا با ] قول ثابت ، با سخن محكم و ريشه و مبنادار كه ريشه اش در عمق روح [ انسان است مؤمنين را در دنيا و آخرت پايدار مي دارد هيچكس ] نمي تواند آنها را از سخن محكمشان برگرداند ، همان طور كه حسين بن علي چنين بود آن حرفي كه روز اول زد با آن حرفي كه ساعت آخر گفت يك حرف بود . و لا حول و لا قوش الا بالله العلي العظيم .

ضميمه 1

ب : معيار فعل اخلاقي :

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين والصلوش والسلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد ( ص ) وآله الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين . مقدمة بايد عرض بكنم كه از بنده تقاضا شده بود يكي دو جلسه درباره يكي از مباحث اخلاقي ، اجتماعي يا اصولي اسلام ، بحثي براي آقايان طلابي كه در اينجا شركت مي كنند كرده باشم . امروز وقتي كه مي آمدم ، شنيدم كه يك اعلان عمومي كرده اند حقيقت اين است كه ناراحت شدم ، چون من براي كاري شبيه سخنراني آمادگي ندارم و خودم را آماده نكرده ام ، ولي حالا كه وارد شدم ديدم كه همه يا اكثريت قريب به اتفاق آقايان ، طلبه هاي مثل خودم هستند ، و خوشحال و خوشوقتم كه مي توانم بحث را به شكل طلبگي القا كنم .

[ در ميان علماي امروز مسئله اي مطرح است و ] آن مسئله اين است كه معيار فعل اخلاقي چيست ؟ يعني ملاك اينكه يك كار را اخلاقي بناميم چيست ؟ يك كار چه خصوصيتي بايد داشته باشد كه به موجب آن خصوصيت بشود آن كار را اخلاقي ناميد ؟ و طبعا از همين جا مي توانيم بفهميم كه اخلاق چيست . در مقابل فعل اخلاقي ، فعل طبيعي را مي آورند ، مي گويند يك سلسله افعال انسان افعال طبيعي است .

فعل طبيعي و فعل اخلاقي

افعال طبيعي ، افعال عادي است و انسان به موجب اين افعال مورد ستايش و تحسين واقع نمي شود . مثلا انسان گرسنه مي شود غذا مي خورد ، تشنه مي شود آب مي آشامد ، كسل مي شود مي خوابد ، عمل جنسي انجام مي دهد ، يك كسي به او اهانت مي كند يا مي خواهد حقش را بر بايد ، از حق خودش دفاع مي كند اينها را مي گويند فعل طبيعي يا كارهاي عادي و طبيعي كه حيوانها هم در اين كارها با انسان شركت دارند ولي بعضي كارهاي ديگر است كه مافوق كار طبيعي است گاهي اينها را مي گويند كار انساني ، و ما فوق كار حيواني است مثل شكر و سپاسگزاري اگر انسان از شخصي در يك موقعي احسان ديده است ، در يك فرصت مناسب به نوعي در مقابل احسان او سپاسگزاري مي كند ، حال يا سپاسگزاري لفظي و يا عملي ، مثلا هديه اي براي او مي فرستد ، بدون آنكه هيچگونه اجبار و الزامي به اين كار داشته باشد اين را مي گويند يك عمل اخلاقي به طور كلي خدمتهايي را كه انسان به نوع بشر مي كند بدون آنكه چشمداشتي از آن خدمت داشته باشد بلكه فقط و فقط به منظور اينكه احساني كرده باشد به ديگري احسان مي كند ، مي گويند فعل اخلاقي ، مثل دستگيريها .

سخن در اين است كه معيار فعل اخلاقي چيست ؟ يعني چه چيز در آن فعل اول وجود دارد كه آن را فعل طبيعي مي كند ، و چه چيز در اين فعل دوم وجود دارد كه اين را در يك سطح بالاتري قرار مي دهد و نام اين فعل را فعل اخلاقي مي كند ؟ در اينجا مسئله اي مطرح است كه ميان خود فرنگيها مطرح شده است و آن اين است كه آيا منهاي دين ، فعل اخلاقي مي تواند وجود داشته باشد يا نه ؟ يعني اگر انسان داراي دين و ايمان نباشد آيا تمام افعالش فعلهاي طبيعي است و هيچ فعل او رنگ اخلاقي پيدا نمي كند ؟ و يا اينكه مانعي ندارد كه انسان جوري تربيت بشود كه بدون آنكه دين و ايماني در كار باشد ، بتواند كار اخلاقي انجام بدهد ؟ در واقع دو مطلب است : يك وقت هست كه مي گوئيم فعل اخلاقي يعني فعلي كه مستقيما دين دستور داده باشد كه نظر اول اين بود ، و نظر دوم اين است كه نه ، انسان را مي شود به گونه اي ساخت كه ملكاتي پيدا كند كه به موجب آن ملكات ، فعل اخلاقي از او صادر بشود بعد در اينجا بحث ديگري پيش مي آيد كه آيا براي ساختن انسان به اين گونه ، دين ضروري است يا نه ؟

سخن داستايوسكي

بعضي گفته اند : اگر خدا نباشد - يعني اگر اعتقاد به خدا نباشد و انسان اينجور فكر كند كه خدايي نيست - همه چيز جايز است . اين جمله از داستايوسكي معروف است كه گفته است : اگر خدا نباشد ، همه چيز جايز است ، يعني يگانه معيار براي اينكه انسان براي خودش " بايد " و " نبايد " داشته باشد كه اين كار خوب است ، آن كار بد است ، اين كار را بايد كرد ، آن كار را نبايد كرد ، و از مسئله دنبال طبيعت و شهوت و غضب رفتن بيرون برود ، اين است كه دين در كار باشد ، اگر خدا و دين باشد همه اين حرفها معني دارد و اگر خدا و دين نباشد هيچيك از اين سخنان معني پيدا نمي كند اين يك نظريه ما فعلا در اين جهت بحث نمي كنيم مي خواهيم درباره فعل اخلاقي بر مبناي ساختمان و ساختن انسان بحث بكنيم ، حال اگر دين نقشي داشته باشد بحثش را خواهيم كرد ما فعلا نظريات را نقل مي كنيم برخي خواسته اند اخلاق منهاي دين پيشنهاد بكنند " منهاي دين " كه مي گويند نه معنايش اين است كه حتما بايد دين نباشد ، بلكه يعني اخلاق مستقل عقلي آنهايي كه خواسته اند اخلاق مستقل عقلي پيشنهاد بكنند ، نظرياتشان اينهاست كه برايتان عرض مي كنم :

معيار فعل اخلاقي چيست ؟

بعضي گفته اند كه معيار فعل اخلاقي اين است كه غير ، هدف باشد هر فعلي كه هدف از آن فعل ، خود انسان باشد ، غير اخلاقي است ، و هر فعلي كه هدف از آن فعل ، خود انسان نباشد ، غير باشد ، انسان يا انسانهاي ديگر باشد ، آن فعل مي شود فعل اخلاقي پس فعل اخلاقي يعني فعلي كه هدف از آن فعل ، غير باشد بنابر اين تعريف ، فعل اخلاقي از روي غايت تعريف شده . در منطق خوانده ايد كه مي گويند : تعريف شي يا به علل داخلي است يا به علل خارجي .

تعريف به علل داخلي يعني از راه جنس و فصل ( ماده و صورت ) و تعريف به علل خارجي يعني از راه علت فاعلي يا از راه علت غائي بنابر اين تعريف ، اخلاق را از راه غايت تعريف كرده اند گفته اند فعل اخلاقي يعني فعلي كه غايت آن ، غير خود باشد . قبل از آنكه وارد نقد اين تعريف بشويم تعريف ديگري را كه شبيه و نزديك به اين تعريف است ذكر مي كنيم : بعضي ديگر جور ديگري تعريف كرده اند گفته اند : فعل اخلاقي آن فعلي است كه ناشي از احساسات نوع دوستانه باشد در انسان يك سلسله عواطف مي تواند [ وجود ] داشته باشد اگر منشأ يك فعل ، عاطفه نوعدوستي بود ، آن فعل ، اخلاقي است اين تعريف با تعريف اول ، در نتيجه يكي است ، منتها آن از راه غايت تعريف كرده ، و اين از راه فاعل ، چون فعلي كه غايت [ آن ] غير باشد ، بدون اينكه انسان احساسات غير دوستي داشته باشد عملا ممكن نيست ممكن است صاحب آن نظريه چنين عقيده اي داشته باشد ولي واقعا ممكن نيست و فعلي هم كه ناشي از احساسات غير دوستانه باشد قهرا هدف [ از آن ] غير است تفاوت اين دو تعريف اين مي شود كه اولي به علت غائي تعريف كرده است و دومي به علت فاعلي ، ولي ديديم خيلي نزديك به يكديگرند .

آيا اين تعريف درست است ؟ آيا مي شود گفت فعل اخلاقي يعني فعلي كه غايت [ آن ] غير است يا ناشي از احساسات غير دوستانه است ؟ به نظر مي رسد خالي از اشكال نباشد [ مثلا با توجه به ] احساسات مادرانه كه اختصاص به انسان ندارد و در حيوانات هم هست ، آيا كار مادرانه كار اخلاقي شمرده مي شود ؟ و آن را مي توان گفت اخلاقي يا بايد گفت طبيعي ؟ مسلم ، مادر در آن فداكاريهاي مادرانه خودش كه حتي در حيوانات هم وجود دارد غايتش خودش نيست ، فرزند است ، و كارش هم ناشي از غرائز فردي خودش نيست ، فرزند است ، و كارش هم ناشي از غرائز فردي خودش نيست ، ناشي از احساس غير دوستي است كه [ آن غير ] فرزندش باشد ولي با اينكه كار مادرانه از نظر عاطفي ، كار بسيار با شكوه و با ارزشي است ، اما نمي شود گفت كه مادرها متخلق به اخلاق عالي هستند چون مادر به حكم فطرت و به حكم خلقت و آفرينش اين احساسات را دارد يعني مادر اين حالت را براي خودش مانند يك خلق كسب نكرده است ، بلكه با اين خوي فطري به دنيا آمده است ( و لذا اسمش را هم خلق نبايد گذاشت ) به اختيار او نيست و همين طور كه هر فردي غريزه جنسي دارد و ميل به جنس مخالف به طور غريزي و خوي طبيعي در او هست ، ميل به صيانت فرزند هم به طور طبيعي در مادر هست اين است كه گفته اند - و درست هم گفته اند - كه كار مادرانه را نمي شود كار اخلاقي ناميد .

پس در تعريف كار اخلاقي چه بايد گفت ؟ بعضي خواسته اند تعريف را با يك قيد اضافي اصلاح بكنند ، گفته اند : كار اخلاقي آن كاري است كه غايت غير باشد ، و يا ناشي از احساسات غير دوستانه باشد ولي به شرط اينكه اين حالت اكتسابي باشد نه طبيعي اين را كه گفته اند براي اين است كه يك مطلب را همه درك مي كرده اند كه اخلاق مساوي با اختيار است اخلاق آنجا اخلاق است كه انسان آن را اختيار و كسب كرده باشد ، و لهذا در مقابل فعل طبيعي قرار مي گيرد فعل طبيعي فعل غير اكتسابي است يعني فعلي است كه ريشه آن ، احساسات غير اكتسابي و طبيعي است آنوقت فرق اين نظريه با آن نظريه اول و دوم كه هر دو به يك نظريه بر مي گشت اين است كه اين نظريه هم مثل آنها مي گويد كه فعل اخلاقي آن فعلي است كه غايت غير باشد ، يا مبدأ ، احساسات غير دوستانه باشد ، ولي يك عنصري در تعريف اضافه مي كند و آن عنصر اختيار و كسبي بودن است اما در عين حال اين تعريف هم با همه اين اصلاحات ، تعريف جامعي نيست زيرا اگر ما مخصوصا تعريف فعل طبيعي و فعل اخلاقي را با هم ذكر كنيم ، شق سوم پيدا مي كنيم و آن اين است كه بعضي از كارها را انسان انجام مي دهد كه نه طبيعي است و نه ناشي از احساسات غير دوستانه آنها را ما جزء اخلاق بشماريم يا نشماريم ؟ شما مي بينيد در كتب اخلاق ، قديم و جديد ، استقامت و صبر را جزء اخلاق فاضله مي شمارند در اينها پاي غير در ميان نيست اينكه انسان روح مستقيم و با استقامتي داشته باشد ، اراده محكم و قويي داشته باشد ، عزيمتش در مقابل شدائد منفسخ نشود ، يك خلق عالي است ولي اصلا به غير كار ندارد همچنين آن چيزهايي كه اخلاق رذيله گفته مي شود مثل حسادت و كينه جوئي شك نيست كه حسادت يك فعل طبيعي نيست ، يك بيماري رواني است ، هدف هم غير دوستي نيست ، بلكه بر عكس هدف زيان رساندن به غير است آنوقت ناچاريم تعريف اول را هم اصلاح كنيم و بگوئيم : فعل اخلاقي ، اعم از اخلاق خوب و اخلاق بد بعد هم وقتي گفتيم فعل اخلاقي آن فعلي است كه هدف غير باشد ، يعني اعم از آنكه هدف احسان به غير باشد : اخلاق خوب ، يا هدف زيان رساندن به غير باشد : اخلاق بد تازه درست نمي شود ظلم [ را در نظر مي گيريم ] . يك كسي ظلم مي كند ، ولي هدفش زيان رساندن به غير نيست .

هدفش منفعت خودش است و لو به خاطر منفعت خودش به ديگري زيان مي رساند پس اين اخلاق بد نيست ؟ يعني يك فعل طبيعي است كه نه خوب است و نه بد ؟ برويم سراغ تعريفهاي ديگر . آن تعريفهاي اول ، معروف و مشهور است و نمي شود آنها را به يك شخص يا مكتب معيني نسبت داد شايد ارسطو چون انسان را مدني بالطبع مي دانسته ، فعل اخلاقي را ناشي از احساسات غير دوستانه مي دانسته است .

نظر كانت

نظريه ديگر در باب معيار فعل اخلاقي مي گويد معيار فعل اخلاقي احساس تكليف وجداني است ، و اين ، نظر " كانت " فيلسوف معروف آلمان است كه در ميان فلاسفه اروپا آن مقام را دارد كه در ميان فقها و اصوليين متأخر ، شيخ انصاري دارد كه بيشتر آنها را شاگر او مي دانند كانت يك عقيده اي در باب انسان دارد او اعتقاد راسخي دارد به وجدان اخلاقي حتي معتقد است خدا را از راه برهان عقلي نمي شود ثابت كرد ولي از راه وجدان اخلاقي مي شود ثابت كرد خود او به خدا از راه وجدان اخلاقي اعتقاد دارد شايد هيچ فيلسوفي در دنيا نيامده است كه به اندازه كانت براي وجدان انساني اصالت قائل باشد و مي گويند بر روي سر لوح قبرش هم جمله اي را كه از خود اوست نوشته اند و آن جمله معروفش اين است : دو چيز است كه اعجاب انسان را بر مي انگيزد : يكي آسمان پر ستاره اي كه در بالاي سر ما قرار دارد و ديگر ، وجدان و ضميري كه در درون ما قرار گرفته است او معتقد به الهام وجداني است و مي گويد : بعضي چيزها را انسان در وجدان خودش به صورت يك تكليف و يك امر و نهي احساس مي كند اينكه ظلم نكن ، در وجدان انسان به صورت يك امر فطري هست اينكه دروغ نگو و راست بگو ، اين كه نسبت به ديگران محبت بورز ، اين كه خيانت نكن ، اينها يك سلسله دستورهاست كه به حكم فطرت در وجدان انسان قرار داده شده وجدان انسان خودش به انسان امر مي كند ، مي گويد اينجور بكن ، آن جور نكن .

او مي گويد : هر كاري را كه انسان به حكم اطاعت بلاشرط ( 1 ) وجدان انجام بدهد ، يعني فقط به اين دليل انجام بدهد كه قلبم به من دستور مي دهد ، دلم به من فرمان مي دهد ، وجدانم فرمان مي دهد ، و هيچ غرض و غايتي نداشته باشد ، [ چنين كاري يك كار اخلاقي است ] بر عكس آن نظر اول كه مي گفت غايت ، ديگري باشد ، اين نظر ، به اصطلاح درونگرايي مي كند آن نظريه ، برونگرا بود ، و اين نظريه ، درونگراست ، يعني مي گويد : آن وقت يك فعل ، فعل اخلاقي است كه شكل اطاعت محضر از وجدان را داشته باشد ، بدون آن كه هيچ شرطي و هيچ غايتي در نظر گرفته شده باشد ، به طوري كه اگر از شخص بپرسند : چرا اين كار را مي كني ؟ بگويد : چون وجدانم مي گويد غير از اينكه وجدان گفته ، [ به خاطر ] چيز ديگري نباشد اگر بگويي اين كار را من براي فلان هدف ديگر انجام مي دهم ، مي گويد ديگر اخلاقي نيست پس اين شخص معيار فعل اخلاقي را انجام تكليف فطري وجداني مي داند به شرط اينكه اين انجام تكليف ، بلاشرط صورت بگيرد . او اخلاق را مي برد

1 - " بلاشرط " را مخصوصا قيد مي كند .

/ 108