ضميمه 2 - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ضميمه 2

مكتب اخلاقي راسل :

اخلاق ديگر ، اخلاقي است كه برتراندراسل پيشنهاد مي كند كه در كتابهاي متعددي نظريه اش را بيان كرده است يكي از آن كتابها كتاب معروف " جهاني كه من مي شناسم " است كه در آن ، فصلي را به اخلاق اختصاص داده ديگر ، كتاب " زناشويي و اخلاق " است اگر چه آنجا بحثش فقط درباره اخلاق جنسي است ، ولي باز كل نظريه اش روشن مي شود به نظرم در كتاب " جهان بيني علمي " هم هست . يكي دو جاي ديگر هم هست كه الان يادم نمي آيد . راسل اخلاقش به اصطلاح اخلاق عقلي به معني اخلاق تيز هوشي است او در واقع به دليل همان مادي فكر كردنش ، به هيچ معياري از معيارهاي اخلاقي قائل نيست ، نه به خير و فضيلت افلاطون اعتقادي دارد ، نه به حد وسط ارسطو ، و نه به اخلاق وجداني يعني احساس تكليف كانت مي گويد بشر يك موجودي است كه جبرا منفعتخواه آفريده شده ، جز در پي سود خودش نيست ، بقيه همه اش حرف است ، باور نكنيد كه بشر جز سود خودش چيز ديگري را بخواهد از طرف ديگر ما در جامعه نياز داريم به يك سلسله روابط حسنه كه نام آنها را اخلاق گذاشته ايم مي گوييم حقوق يكديگر را رعايت كنيم ، نسبت به يكديگر احترام بگزاريم ، وظايف اجتماعي خودمان را انجام بدهيم .

وظايف و تكاليف خود را انجام دادن ، حقوق ديگران را رعايت كردن ، به شخصيت ديگران احترام گزاردن ، آنچه كه بشر در زندگي اجتماعي اش به آن احتياج دارد به نام اخلاق ، همينهاست بعد مي گويد اخلاق اين است كه ما كاري بكنيم كه همين اصول در جامعه حكمفرما باشد ، افراد همه معتقد به اين اصول بشوند كه حقوق يكديگر را رعايت كنند ، وظائفشان را انجام بدهند ، به يكديگر احترام بگذارند ، و از اين قبيل شما مي خواهيد اينها را بر يك مبناي غير مادي قرار بدهيد : چرا حقوق يكديگر را رعايت كنيم ؟ چون فضيلت اين است ، يا چون تكليف و مسؤوليت چنين ايجاب مي كند ، مي گويد : نه ، اين حرفها اساس و پايه اي ندارد ، حقيقت اين است كه منافع انسان هم در همين است ما بايد به بشر بفهمانيم كه تو بايد دنبال منافع و خوشي خودت باشي ، و منافع تو در همين است اشتباه مي كني كه خيال مي كني اگر حق ديگري را پايمال بكني به خودت سود رسانده اي ، يا اگر تكليف خودت را انجام ندادي به خودت سودي رساندي ، و يا اگر احترامات را رعايت نكردي همين طور ( اين مثالها را من مي گويم ، او نمي گويد ) اينها همه اشتباه است بايد عقل و هوش بشر را زياد كرد و به او دوربيني داد آدمي كه خيال مي كند سودش در پايمال كردن حقوق مردم است ، به علت نزديك بيني اش است ، پيش پا پيش را مي بيند و دور را نمي بيند [ و به عبارت ديگر ] عكس العمل ها را توجه ندارد بايد به بشر مجموع عكس العمل ها را فهماند اين مثال را من مي گويم : فرض كنيد عده اي در يك اتاق با همديگر زندگي مي كنند هر فردي ممكن است به دليل تنبلي يا به هر دليل ديگري به وضع اين اتاق اهميت ندهد ولي انتظار هم داشته باشد كه اين اتاق هميشه پاكيزه و مرتب باشد ولي زود مي شود به اين جمع فهماند كه منفعت فرد فرد ما اين است كه اين وظائف را در مورد اين اتاق عمل بكنيم بشر زود مي تواند اين مطلب را بفهمد وقتي من فهميدم كه منفعت فرد من در همين است ، شما هم بفهميد كه منفعت فرد شما در همين است ، ديگري هم بفهمد كه منفعت فرد خودش در همين است ، قهرا همه اين كار را خواهند كرد ، چون انسان منفعتخواه است .

مثال مي زند ، مي گويد : من ممكن است ابتدا فكر بكنم كه اگر بروم گاو همسايه را بدزدم سود بيشتري خواهم داشت ، ولي وقتي به من بفهمانند كه اگر تو گاو همسايه را بدزدي همسايه هم گاو تو را مي دزدد و آن همسايه ديگر هم مثلا الاغت را مي دزدد ، و تو به جاي اينكه يك سود ببري صد زيان مي بري ، بديهي است گاو همسايه را نمي برم تا گاو مرا نبرند ، و اين خيلي طبيعي است پس فقط بايد به بشر تيز هوشي داد و به او حالي كرد كه آنچه اخلاق ناميده مي شود همان چيزهايي است كه سود همگان را در بر دارد اين هم يك نوع مكتب اخلاقي كه در واقع ارزشهاي اخلاقي را انكار كرده ، يعني باز مقياس ، منافع شده منتها تا حالا هميشه گفته مي شد كه اخلاق چيزي است كه با منافع تزاحم پيدا مي كند و آن كه فلان ارزش اخلاقي را بر منفعت مقدم بدارد كارش اخلاقي است ، ولي اين مكتب مي گويد چرا شما مي آييد ميان منفعت و كار اخلاقي تعارض قائل مي شويد و بعد مي گوييد منفعت را انسان به حسب طبع خودش دنبالش مي رود ، اما كار اخلاقي را روي چه حسابي انجام دهد ؟ و بعد مي خواهيد برايش يك مقياس و ميزان بيان كنيد و هر كدام چيزي مي گوييد خير ، كار اخلاقي آن كاري است كه در دور دست ، منافع را تأمين مي كند ، و كار غير اخلاقي يعني كاري كه در آن ، انسان فقط همان نزديكش را مي بيند .

ما يك مثال ديگر عرض مي كنيم : بچه اي كه مي خواهد برود دبستان ، نزديك بين است ، براي همين امروزش فكر مي كند ، و متأسف است كه امروز من بايد بروم مدرسه ، چهار ساعت در آنجا باشم ، بازيهاي من فوت بشود ، اينهمه خوشي از من فوت بشود خودش را بين يك خوشي و يك زحمت مي بيند : خوشي امروز ، و زحمت امروز تيز هوشي ندارد كه دنبال قضيه را ببيند كه اگر من امروز درس نخوانم بعدها اين درس نخواندن به كجا منتهي مي شود ، و درس خواندن به كجا منتهي مي شود ؟ او نمي فهمد ولي پدر و مادر مي فهمند آنها سود بچه را مي خواهند ، بچه هم سود خودش را مي خواهد ، ولي بچه سود خودش را در شعاع كوچك مي بيند ، پدر و مادر سود او را در شعاع بزرگ مي بينند و لهذا آن منفعت بيني پدر و مادر منتهي مي شود به تحمل چنين محروميت و رنجي كه رنج درس خواندن باشد ولي بچه چون نزديك بين است نمي خواهد اين كار را انجام دهد [ طبق اين مكتب ] تمام كارهاي اخلاقي از اين قبيل است : من بايد راست بگويم ، سودمن در راست گفتن است ، اگر دروغ بگويم افراد ديگر نيز به من دروغ مي گويند من بايد امين باشم ، اگر امانت به خرج ندهم هيچ كس امانت به خرج نمي دهد و اين صد در صد به ضرر من است ، پس نفع من در امين بودن است . سخن راسل در واقع انكار اخلاق به عنوان يك ارزش است ، چون اخلاق را در سود پياده كرده پس اولين ايرادي كه به آقاي راسل وارد است اين است كه اخلاقي او پيشنهاد مي كند فاقد ارزش متعالي و قداست است و چيزي ما فوق منفعت نيست بلكه خود منفعت است ، و اين بر خلاف شعارهايي است كه خود راسل مي دهد يكي از كساني كه شعارهايش بر ضد فلسفه اش مي باشد راسل است او خودش را در دنيا معروف كرده بود به انساندوستي و انسان خواهي و حال آن كه اصلا فلسفه اش بر ضد آن است ، فلسفه اش فلسفه منفعتخواهي است پس تمام ارزشهاي صلح دوستي راسل به شخص خودش بر مي گردد : چرا من امروز در انگلستان با جنگ در ويتنام مخالفت مي كنم ؟ براي اينكه سود شخص من در اين است بنابر اين كار تو ارزش ندارد .

ثانيا اين اخلاق پيشنهادي فقط در جايي نافع است كه قدرتها متساوي باشند ، مثل همان دو تا همسايه : من گاو همسايه را نمي دزدم چون همسايه مي آيد گاو مرا مي دزدد وقتي كه دو نيروي برابر در مقابل يكديگر قرار بگيرند يا يك نيروي ضعيف در مقابل نيروي قوي قرار بگيرد ، اين را خوب ملاحظه مي كنند اما در جايي كه يك نيرو فوق العاده قوي است و يك نيرو ضعيف ، و اين نيروي قوي مي داند كه آن نيروي ضعيف تا صد سال ديگر هم نمي تواند منافع او را بگيرد ، اخلاق براي او چنين اقتضائي ندارد .

بنابر اين اگر مثلا برژنف در مقابل كارتر قرار بگيرد ، اخلاق حكم مي كند كه هم كارتر اخلاقي باشد چون رقيب گردن كلفتي مثل او دارد ، و هم برژنف اخلاقي باشد چون رقيب گردن كلفتي مثل اين دارد ، ولي هر دوي اينها در مقابل ملل ضعيف ، هيچ وقت اخلاق اقتضا نمي كند كه [ اخلاقي باشند ] چون مي دانند كه ملل ضعيف تا صد سال ديگر هم قدرت ندارند [ منافع آنها را بگيرند ] بلكه از اول نمي گذارند اينها قدرت پيدا كنند ، و بنابراين اطمينان خاطر كامل پيدا مي كنند ، و در اين صورت اين اخلاقهاي بر اساس منفعت مثل اخلاق راسل به چه كار مي آيد ؟ ! اصلا اخلاق براي اين است كه جلوي قدرتمند را در كمال قدرت بگيرد : اولي الناس بالعفو اقدر هم علي العقوبة ( 1 ) ، آن كه بيشتر قدرت دارد ، به او بيشتر تلقين بكند به عفو و گذشت و غيره والا اخلاقي كه بر اساس منافع باشد ، پايه دومش هم تساوي قدرتهاست ، يعني فقط بر فرض تساوي قدرتها كارگر است من وقتي كه در برابر رقيبي كه لااقل به اندازه خودم قدرت و زور دارد قرار بگيرم هيچ وقت آهنگ كشتن او را نمي كنم چون او هم ممكن است آهنگ كشتن مرا بكند اگر صدي پنجاه احتمال مي دهم كه او را مي كشم ، صدي پنجاه هم احتمال مي دهم كشته بشوم ، بديهي است نمي كنم يا مثل داستان آن مرد اداري و دوستش كه در آخر گفت : پس بهتر است هر دومان مواظب همديگر باشيم در جايي كه دو نفر از نظر قدرت متساوي باشند همين طور است اما اگر متساوي نبودند ديگر اخلاق وجود ندارد بنابراين اين اخلاق هم اخلاق نيست ، انكار اخلاق است در واقع فلسفه راسل معنايش اين است : اخلاق را رها كنيد چون اخلاق مساوي است با ارزش داشتن ، قد است ، و چيزي ما فوق منافع و مافوق حيوانيت اخلاق يعني انسانيت ، و انسانيت يعني ارزشي مافوق حيوانيت ، و كاري مافوق منافع معني حرف راسل اين است كه اخلاق ، اساسي ندارد ، ولي آن نتيجه اي را كه شما از اخلاق مي توانيد بگيريد از تعليم هم
مي توانيد بگيريد ، به اينكه به مردم حالي كنيد كه منافع همگاني اين جور اقتضا مي كند و ديديد كه به اين سخن، اين ايراد وارد بود كه بله، به مردمي كه از نظر قدرت متساوي هستند مي شود چنين حرفي را گفت ، ولي در مورد آن كسي كه زورمند است اين اخلاق كارگر نيست بلكه او را تشويق مي كند به ضد اخلاق ، چون مي گويد اصلا معيار منافع است ، او مجبور است اخلاقي باشد ولي

1 - نهج البلاغه ، حكمت . 49

/ 108