دو نوع اخلاق - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دو نوع اخلاق

آنها كه پيشنهاد اخلاق مي كنند مي دانيم دو دسته هستند يك دسته اساس اخلاقشان بر خود خواهي و خود پرستي است ، بر تقويت خود است ، بر تنازع بقا است ، بر طرفداري از خود است ، يك ركن و يك اساس بيشتر براي اخلاق قائل نيستند و آن ، كوشش براي حفظ حيات شخصي است پايه اخلاق آنها " خودي " است مثل اخلاقي كه مثلا نيچه پيشنهاد مي كند ، و حتي اخلاق كمونيستي هم چنين اخلاقي است ، اساسش نمي تواند غير از منافع آن هم منافع شخصي باشد ، يعني مبناي فلسفي كمونيسم اين امكان را به آن نمي دهد كه اخلاق خودش را توسعه بدهد و از مبناي خود يك درجه بالاتر برود از اينها كه بگذريم ساير روشهاي اخلاقي و تربيتي كه در دنيا هست و كلماتي را به وجود آورده و فضائلي را اصطلاح كرده اند [ تحت عنوان ] فضائل اخلاقي مثل عدالت ، راستي ، درستي ، امانت و غيره ، تمام اين اخلاقها يك نوع مبارزه با خودي است وقتي كه به بشر مي گويند راستگو باش و دروغ نگو ، يعني آنجا كه منفعت شخصي هست ، به خاطر منفعت شخصي راستي را از دست نده راستي يك نوع پا روي " خود " گذاشتن است همين طور است وقتي به بشر مي گويند نفاق نداشته باش ، دزدي نكن ، به عدالت پايبند باش ، انصاف داشته باش ، مساوات را رعايت كن همه اين فضائلي كه فضائل اخلاقي گفته مي شود يك نوع مبارزه كردن با خودي است ، يعني انسان تا در اين مقام نباشد كه از " خود " بگذرد ، و تا يك نوع گذشت و فداكاري در كار نباشد ، امكان ندارد كه بتواند خود را مقيد به فضائل اخلاقي بكند اين است كه در اخلاق " مسأله خودي " از مهمترين مسائل است .

ريشه پايبندي به فضائل اخلاقي

حال مبنا و ريشه اين مطلب چه كار بايد كرد كه بشر به فضائل اخلاقي در برابر منافع شخصي پايبند و معتقد بشود و ايمان پيدا بكند كه به خاطر راستي ، به خاطر حق ، به خاطر عدالت از منافع شخصي خودش بگذرد اخلاق را روي چه اساسي بايد گذاشت ، اخلاقي كه بايد با خودي مبارزه بكند و در عين حال منطقي هم داشته باشد ، پشتوانه داشته باشد و تو خالي نباشد جمله اي از الكسيس كارل نقل مي كنند كه : در دنيا در زير پرده كلمه هاي عفت ، تقوا ، حق و عدالت چقدر نفع نهفته است ! يعني اينها كلماتي است تو خالي ، پرده هايي است كه روي خودي كشيده شده است و آن طوري كه بايد حقيقت ندارد ، داخل آن خالي است ، مثل گردو يا بادامي است كه پوست دارد ولي مغز ندارد حال چه بايد كرد ؟ البته دو راه دارد يك راه براي مردماني است كه عقل روشن ندارند به اين معني كه قوه تميزشان زياد نيست بسياري از مفاهيم بي پايه را مي شود تحت تأثير تلقين و سخن به بشر القاء كرد .

گاهي احساسات كاذبي در او به وجود مي آورند كه به خاطر آن احساسات كاذب ممكن است احيانا گذشت و فداكاري هم داشته باشد ، ولي پايه و مبنا ندارد و به قول منطقيين با كوچكترين تشكيك مشكك زايل مي شود مثلا يك سرباز را آنچنان در سربازخانه تربيت مي كنند يعني تحت تأثير تلقين و القاء قرار مي دهند كه به راستي عاشق يك آب و خاك مخصوص مي شود ولي اگر يك نفر آمد بيخ گوشش نشست و دو كلمه تشكيك كرد تمام اين بنا فرو مي ريزد زيرا همه اش تلقين بوده و مبنا و اساسي نداشته است و اگر ديگري تشكيك نكند ، فهم خودش كه بالا برود ، درس خوانده تر بشود ، عالمتر بشود ، عاقلتر بشود و بتواند مسئله را تجزيه و تحليل بكند و مي بيند همه آن حرفهايي كه به او تلقين مي كردند كه به خاطر فلان هدف تو بيا جان خودت را بده ، سعادت خودت را بده ، لذت خودت را بده ، همه هستي خودت را بده ، [ پايه اي نداشته است ] چهار تا كتاب كه خواند ، اندكي كه فكرش روشن شد مي گويد چرا ؟ براي چه ؟ مگر غير از اين است كه من همه چيز را بايد براي خودم بخواهم ؟ آخر چرا من مي خواهم خودم را فدا بكنم ؟ براي چه ؟ همينكه آماده اين " چرا " شد مي بينيد اين تربيت تلقيني به كلي خراب مي شود .

رمز اينكه هر چه دنيا عالمتر مي شود بي عقيده تر مي گردد و پايبنديش به اصول اخلاقي كمتر مي شود همين است كه غالبا اصول اخلاقيي كه به بشر تعليم كرده اند منطق نداشته ، پشتوانه نداشته ، اعتبار نداشته ، پايه نداشته و بر اساس يك سلسله تلقينات بوده است در خانواده به او تلقين كرده اند ، از پدر و مادرش تقليد كرده ، در مدرسه همين طور ، وقتي كه درس خوانده مي شود و راجع به اصول اخلاقي فكر مي كند ، با اينكه هميشه از اين اصول حمايت مي كند و مي گويد عدالت اجتماعي چنين است ، راستي چنين ، امانت چنين ، آزادي چنين ، ولي آن ته دل كه حساب مي كند مي داند كه اين حرفها پايه ندارد مي گويد من روي چه حساب و ملاك به خاطر چهار كلمه حرف بيايم از منافع شخصي خودم بگذرم ؟ براي چه بيايم بگذرم ؟ اگر انديشه كرد اينطور است علت اينكه جامعه عالم زير بار مفاهيم اخلاقي نمي رود همين است اخلاقي كه در قديم بشر داشت ، گذشته از يك عده پاكي كه بعد عرض مي كنم اخلاقشان روي چه پايه و مبناي اساسي بوده كه قرآن مي فرمايد : ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء . توتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون و در يك آيه بعد مي فرمايد : يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و في الاخرة كه يك مبنا و ريشه و اساسي براي اخلاق آنها بود و هيچ قدرتي نمي توانست آن اخلاق را از آنها بگيرد ، آري گذشته از اينها اكثر مردم مفاهيم اخلاقي را روي پايه تقليد و تلقين و هيپنوتيزم و غيره [ فرا مي گرفتند ] تا آن طرفي كه مي گفته چه نيروي القايي داشته كه شخص را موقتا معتقد كند ولي بشر عالم كمتر زير بار اين حرفها مي رود و اين يك خطر بزرگي است براي اخلاق حال چه بايد كرد ؟ اگر بشر بخواهد از اخلاق به طور كلي صرف نظر كند مسلما اين همان انهدام بشريت است هر قدر هم به يك نفر بگوييم كه آقا به خاطر جامعه اين كار را بكن و آن كار را نكن ، براي او قابل قبول نيست و مي گويد : يك راستي كه من بگويم در اين درياي بزرگ چه اثري دارد ، ولي يك دروغ كه بگويم به خاطر شخص خودم مي گويم وقتي كه مي انديشد مي بيند منطقي در كار نيست ، پشتوانه اي نيست ، پايه و اساسي نيست .

خداشناسي پايه اخلاق

بعضي مي گويند اخلاق پايه اي دارد . همان طور كه اول الذين معرفته خداشناسي سنگ اول دين است ، همچنين خداشناسي سنگ اول آدميت است ، و انسانيت و آدميت و اخلاق بدون شناختن خدا معنا ندارد يعني هيچ امر معنوي بدون اينكه آن سر سلسله معنويات پايش به ميان آيد معنا ندارد اينها ديگر حرف مفت است كه كسي بيايد به نام انسانيت [ منادي اخلاق باشد ] من منطقي را احمقانه تر از منطق برتر اند راسل نمي بينم اين مرد فكرش فكر مادي است ، دائما مي گويد بياييد به خاطر انسانيت چنين كنيد وقتي كه پايه اي در روح بشر نباشد چرا انسانيت ؟ به من چه مربوط ؟ آن انسان در مقابل من مثل درخت يا گوسفند است [ اين اخلاق ] پايه و اساس ندارد و نمي تواند داشته باشد راجع به منطق دين عرض خواهم كرد كه چطور اساس داشته و چگونه تجربه و آزمايش صحت آن را ثابت كرده و چطور انضباطهاي اخلاقي محكم پولادين را به وجود آورده و بعد از اين هم به وجود خواهد آورد اينجا يك اشتباه رخ مي دهد و آن اين است كه مي گويند : ادل الدليل بر امكان شي وقوع شي است ( به قول طلبه ها ) شما چطور مي گوييد در جامعه اي كه خداشناسي و دين نباشد انضباط و اخلاق نيست ؟ ما مي بينيم جامعه عالم امروز چقدر جامعه منضبط و منظمي است مردماني هستند ، با اخلاق ، و از حقوق و حدود خودشان تجاوز نمي كنند الان ملتهايي در دنيا وجود دارند كه در عين اينكه به امور معنوي پايبند نيستند ، هرگز دروغ نمي گويند ما رفتيم و ديديم ملتهاي اروپايي و آمريكايي را ديديم . آنهايشان كه مذهبي نيستند نيز از دروغ و نفاق و تزوير و دزدي و خيانت پرهيز مي كنند . پس معلوم مي شود كه مي توان اخلاقي به وجود آورد و " خودي " را از بين برد بدون اينكه متكي به ايمان و معرفت باشد اين سخن را شما زياد شنيده ايد ، خود من هم زياد شنيده ام و شايد مدتها هم به آن معتقد بودم كه چنين چيزي مي شود ، ولي حالا مثالي براي شما عرض مي كنم :

انواع " خود " و " خود پرستي "

الف . خود شخصي :

وقتي كه انسان تابع خودي و خود پرست است ، يك خودي ، خودي شخص خودش است . بعضي اشخاص اصلا تنهاي تنها زندگي مي كنند ، خود پرستي و جميع رذائلي كه مربوط به خود پرستي است : انواع تجاوزها ، مظالم و سيئات اخلاقي در آنها هست ، فقط و فقط خودشان را مي بينند و خودشان دايره اي ترسيم كرده اند كه مركزش فقط خودشان و محيط آن از حول و حوش وجود شخصي و محيط شخصي خودشان تجاوز نمي كند [ و به عبارت ديگر ] دايره اي كشيده اند كه خودشان در داخل آن و غير خودشان همه بيرون از آن هستند همه چيز را براي خودشان مي خواهند . اين ، نوع ضعيف خود پرستي است .

ب . خود خانوادگي :

ولي گاهي دايره خود پرستي يك مقدار بزرگتر مي شود ، به اين معني كه خود پرستي خود پرستي است ولي دايره " خود " گاهي وسيعتر مي شود همان آدم خود پرست اگر متأهل شد و چند بچه آورد چنانچه وارد خانه او شويد مي بينيد در خانواده اش مرد عادلي است ، به تمام معني نسبت به بچه هاي خودش عادل است ، بلكه گذشت و فداكاري هم دارد ، و هرگز به بچه هاي خود خيانت نمي كند ، واقعا به آنها دروغ نمي گويد ، و به قصد خيانت كردن با بچه هاي خودش تزوير نمي كند خيلي اشخاص را مي بينيد در محيط خانه و خانواده صفا دارند ولي همين آدم وقتي بيرون مي رود همه چيز را براي خانواده مي خواهد تمام صفات رذيله ناشي از خود پرستي در عين اينكه در خانواده نيست در بيرون از خانواده هست ، و چون واحد بزرگتر شده ، حرص و فعاليتش هم بيشتر است بارها مي رود بيرون دروغ مي گويد براي خانواده ، تزوير مي كند براي خانواده ، نفاق مي كند براي خانواده ، مردم را اغوا مي كند براي خانواده ، قتل نفس مي كند براي خانواده همه اينها " خود " ش است مي بينيد آن " خود " يك مقدار بزرگتر شده است ، واحد عوض شده است والا خود پرستي خود پرستي است شما آدمهايي را مي بينيد كه وقتي داخل خانه هستند عادلند ولي در بيرون خانه ظالم و متقلب هستند و در معامله غش مي كنند آيا مي توانيد اينها را انسان اخلاقي حساب كنيد ؟ مي گويند نمي دانيد چقدر اين مرد آراسته است ! وقتي يك كيلو سيب به خانه مي آورد تمام اينها را سبك سنگين مي كند و به هر بچه همان قدر مي دهد كه استحقاق دارد حتي اگر به خودش هم نرسيد نرسيد من در خانه اش بودم و ديدم اين آدم نسبت به بچه هاي خودش عادل است ولي اين به تنهايي اخلاق و فضيلت اخلاقي نيست اگر اين آدم از خانواده اش يعني از دايره خودي خودش كه وسيعتر شده است فراتر رفت و در آنجا هم همين فضايل را داشت معلوم مي شود كه اخلاقي است ، اما وقتي مي بينيد دايره خودي وسيعتر شده است ولي باز اين آدم در بيرون خانواده دزد هست ، متقلب و دروغگو هست ، ظالم و متجاوز هست [ بدانيد كه باز خود پرستي وجود دارد ولي ] اين خود ، خود خانوادگي است مگر دزدها كه با هم باند تشكيل مي دهند به همديگر خيانت مي كنند ؟ در عين حال كه دزدند نسبت به هم صفا و صميميت دارند ولي نسبت به غير خودشان اينجور نيستند در هر جاي دنيا كه مي رويد غالبا مي بينيد باندهايي تشكيل مي شود كه يا سر به دزدي مي زنند يا تقلبات ديگري مي كنند و گاهي زمام كارهاي مردم را در دست مي گيرند بالاخره باندند باند به افراد خود دروغ نمي گويد اطلاعات صحيحي به يكديگر مي دهند ولي همين افراد نسبت به بيرون خودشان ظالم و متجاوزند نمي شود گفت افرادي كه با باند خودشان خوب هستند آراسته به فضيلت و داراي فضيلتهاي اخلاقي مي باشند .

ج . خود ملي :

گاهي مي بينيم كه " خود " توسعه پيدا مي كند ، از باند هم وسيعتر مي شود ، خود ملي مي شود يعني آن واحد ، واحد ملت مي شود و افراد آن ملت در داخل خودشان مثل همان فرد در داخل خانواده اند كه نسبت به افراد خانواده خودش راستگو است [ شخصي كه " خود " ش خود ملي شده است ] نسبت به ملت خود امين است ، در ملت خودش دزد نيست در واقع براي شخص خودش دزد نيست ، براي شخص خودش دروغ نمي گويد ، براي شخص خودش ظلم نمي كند ، براي شخص خودش خونريزي نمي كند ، براي شخص خودش يكي از سيئات اخلاقي را مرتكب نمي شود ، ولي اين " شخص " و به عبارت ديگر " خود " ش بزرگتر شده است ، " خود " ش شده خود ملت آنوقتي كه پاي آن روح ملي دروغ به ميان مي آيد تمام سيئات اخلاقي ناشي از خود پرستي ( با دايره اي وسيعتر ) از او سر مي زند اينكه ما مي بينيم امروز فرد نسبت به فرد ظلم نمي كند ولي ملتها بدترين اقسام ظلم را نسبت به ملل ديگر مي كنند و اين را هم قبح نمي دانند [ ناشي از همين فكر است ] شما مي بينيد رجال درجه اول اروپا مظالمي را كه نسبت به ملل استعمار زده مرتكب شده اند براي خودشان افتخار مي دانند همين فردي كه در داخل ملت خودش اينقدر عادل و امين است و ممكن نيست كه در شهر خودش ، در ولايت خودش ، در كشور خودش كوچكترين خيانت و عمل ضد اخلاقي بكند ، وقتي كه پاي ملتي ديگر به ميان مي آيد مي گويد اين مفاهيم معني ندارد در همين كتابي كه اخيرا به نام " جنگ جهاني " در روزنامه ها منتشر مي شود پاي يك مفهوم اخلاقي يعني عدالت به ميان آمده است مؤلف مي گويد : " اگر چه اين حرفها درباره افراد صادق است نه درباره ملتها " راست مي گويد ، آن منطق همين است همه حسنات و فضائل اخلاقي : درستي و درستكاري ، صلح و صفا ، عدالت ، صميميت و حمايت از دول ضعيف ، اگر به نفع آن ملت بود درست است ، به نفع آن ملت نبود درست نيست .

سخن گوستاولوبون

گوستاولوبون در اواخر كتاب معروف خودش " تمدن اسلام و عرب " فصلي دارد راجع به اينكه چرا ملل مشرق زمين آن طور كه بايد از تمدن مغرب زمين استقبال نمي كنند عللي ذكر مي كند علت اول اينكه خودشان كاملا آماده نيستند علت دوم اينكه زندگي ما با وضع زندگاني آنها تطبيق نمي كند . زندگي آنها يك زندگي ساده است ، ما احتياجات مصنوعي داريم . تمدن ما با وضع خود ما بيشتر تطبيق مي كند تا با وضع آنها آنها زندگي ساده اي دارند و زندگي ما بيشتر مصنوعي است . بعد مي گويد : " به نظر مي رسد كه ما اين را كتمان مي كنيم " . و سپس مي گويد : " اين طرز رفتار ظالمانه اي است كه ملل مغرب نسبت به اينها روا داشته اند " . آنوقت مطالبي ذكر مي كند كه در آمريكا چه كردند ، در اقيانوسيه چه كردند ، در چين چه كردند ، در هند چه كردند مخصوصا داستان جنگهاي معروف به جنگهاي ترياك را نقل مي كند كه انگليسيها براي اينكه بر چينيها مسلط شوند آمدند ترياك را بر آدمها مسلط بكنند و آنها را افيوني نمايند دولت بيدار چين فهميد كه چه بلايي مي خواهد به سرش بيايد ، دفاع كرد آنها جنگيدند و كشتند تا بالاخره به ضرب توپ و شليك ، ترياك را به ميانشان آوردند درست است كه انگلستان ساليانه پانزده ميليون ليره انگليسي فايده مي دهد ولي طبق آمار هر سال ششصد هزار نفر به خاطر ترياك رهسپار عدم مي شوند بعد مي گويد : وقتي كه انگليسيها مبلغين مسيحي را فرستادند به سر چينيها ، آنها گفته بودند عجب ! شما از يك طرف ترياك را به ميان ما مي آوريد و ما را به ديار عدم مي فرستيد و از طرف ديگر مبلغي را مي فرستيد كه به ما دستور ايمان و تقوا بدهند !

دو گونه مبارزه با " خودي "

پس چه بايد كرد كه به راستي اخلاق بشر اخلاق انساني باشد ، اخلاقي بر پايه انسانيت و آدميت باشد ، يعني واقعا " خودي " از ميان برود . اين را هم بگويم كه در اسلام " خودي از ميان رفتن " به آن معنا نيست ولي توسعه خودي و توسعه شخصيت هست اما به آن گونه كه شخصيت انساني با شخصيت همه عالم يكي مي شود تا اين مقدار شخصيت هست ، تا آن حدي كه اين شخصيت رقيق و لطيف و جهاني مي شود . به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست والا آنجور مبارزه با خودي كه جنبه منفي داشته باشد [ فرع بر قائل بودن به خود شخصي است ] .

اين " خود " معنيش محدوديت يعني مرز قائل شدن است يك مرزي انسان قائل مي شود ، و بيرون مرز را هميشه مي خواهد فداي داخل مرز بكند اين " خودي " است ، و با " خودي " دو جور مي شود مبارزه كرد يكي اينكه " خودي " را ضعيف بكنيم ، از بين ببريم ، همان كاري كه هنديها و بودائيها مي كردند و كم و بيش در بين بعضي از مسلمانها هم رايج بود اين از نظر اسلام غلط است ديگر اينكه مرز " خودي " را توسعه بدهيم تا آنجا كه شامل همه انسانها بشود و تا آنجا كه شامل همه موجودات عالم بشود ، يعني دايره اي بشود به شعاع بي نهايت ، و ديگر بيرون مرز چيزي باقي نماند اين ، در عين حال مبارزه منفي هم نيست و لذا در اسلام در عين اينكه با خودي مبارزه شده است ، حفظ حقوق و حدود خود و دفاع از خود واجب است سخنرانيي كه در سال گذشته راجع به " كرامت نفس " كردم ، پيرامون يك نوع حفظ خودي بود ، اما حفظ خوديي كه رذائل اخلاقي از آن بر نمي خيزد در اسلام عينا مطلب از اين قرار است و " خودي " توسعه پيدا كرده محيط اخلاق اسلامي محدود به افراد يا خاك معين نيست ، مرز قائل نيست حتي براي مسلمان و غير مسلمان يعني اينجور نيست كه داخل مرز اسلام تجاوز را جايز نداند ولي بيرون اين مرز تجاوز را لازم بداند اسلام تجاوز و ظلم را نسبت به غير مسلمان هم جايز نمي داند . البته مجازات را جايز مي داند - مسلمان و غير مسلمان هر كدام به نسبت خودشان - ولي تجاوز غير از مجازات است .

خدا مبناي فضائل اخلاقي

وقتي كه مي آييم سراغ تربيت ديني مي بينيم اين مفاهيم ديگر مفاهيم تو خالي نيست ، مفاهيم تو پر است ، حق ، عدالت ، صلح ، همزيستي ، عفت ، تقوا ، معنويت ، راستي ، درستي و امانت ، تمام اينها الفاظي هستند تو پر ، و پايه و مبنا و منطق دارند اساس مطلب اين است كه ما براي اخلاق چه منطقي به دست بياوريم آيا مي توانيم از غير راه خداشناسي و معرفة الله براي اخلاق منطق مستدل پيدا بكنيم ؟ نه پشتوانه و اعتبار همه اين مفاهيم خداشناسي است اگر ايمان نباشد [ اخلاق ] مثل اسكناسي است كه پشتوانه نداشته باشد ابتدا ممكن است عده اي نفهمند ولي اساس و پايه ندارد مگر فرانسويها اول كساني نبودند كه اعلاميه جهاني حقوق بشر را منتشر كردند ؟ ولي اين اعلاميه در جنگ جهاني اول و دوم كجا رفت ؟ ! در حادثه الجزاير كجا رفت ؟ ! مگر آنجا حقوق بشر نبود ؟ ! مگر جز اين بود كه يك ملت حق خودش را مي خواست ؟ ! غير از اين كه حرف ديگري نبود آنوقت چه كارهايي كه نشد ! آيا به زن رحم كردند ؟ به بچه رحم كردند ؟ به آثار تمدن رحم كردند ؟ به كتابخانه ها رحم كردند ؟ به مؤسسات فرهنگي رحم كردند ؟ به معابد رحم كردند ؟ ( در زمان خودمان مي بينيد ) چرا ؟ چون پايه نداشت . بياني دارد قرآن كريم ، مي فرمايد : و من الناس من يعجبك قوله في الحيوة الدنيا و يشهد الله علي ما في قلبه و هو الد الخصام بعضي از مردم هستند كه وقتي به گفته شان نگاه مي كني ، وقتي به نوشته هاشان نگاه مي كني ، وقتي به اعلاميه هاشان نگاه مي كني ، وقتي به كتابهاشان نگاه مي كني در شگفت فرود مي روي و حظ مي كني و خوشت مي آيد كه عجب ملت فهميده اي ، عجب ملت حقشناسي ، چه اعلاميه هاي خوبي داده اند خيلي هم تأكيد مي كنند : و يشهد الله علي ما في قلبه خدا را هم گواه مي گيرند كه اينها را كه من مي گويم از عمق روحم سرچشمه مي گيرد اما نمي داني جايش كه برسد ، روي دنده لجاجت كه بيفتد چه ها مي كند : و اذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل آنوقت كه يكمرتبه روي آن دنده لجبازي و خود خواهيش مي افتد ، مي بينيد اين حرفهايي كه براي او پوچ و بي معنا بود اينجا اثر ندارد ، دنيا را مي خواهد زير و رو بكند سعي في الارض ليفسد فيها مي خواهد روي زمين را فاسد بكند و يهلك الحرث و النسل ( 1 ) و نسل بشر و كشتها و آباديها را از بين ببرد در دين " خودي " مرز ندارد يعني فضائل اخلاقي مرز ندارد ، و اخلاق ديني ديندار و غير ديندار نمي شناسد . اول آيه قرآن را بخوانم . در سوره نساء است : يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولي بهما فلا تتبعوا الهوي ان تعدلوا ( 2 ) . اي كساني كه ايمان آورده ايد به شدت به عدالت قيام كنيد ، وقتي كه شهادت مي دهيد ، وقتي كه پاي حقي در ميان است فقط خدا را در نظر

1. سوره بقره ، آيات 204 و . 205

2. سوره نساء ، آيه . 135

/ 108