شعور ظاهر و شعور مغفول عنه - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از مقوله پرستش هستند . در نظريات سابق كه در شبهاي پيش عرض كرديم روشن شد كه بعضي اينگونه افعال را از نوع عاطفه و محبت مي دانند ، و بعضي از نوع عقل و دانش و فهم ، و بعضي از نوع اراده قوي ، و بعضي نداي وجدان انسان ، و بعضي از مقوله زيبايي حال عرض مي كنم يك نظريه ديگر هم درباره طبيعت اينگونه كارهاي مقدس بشري هست و آن اين است كه اين كارها از مقوله پرستش است ، از مقوله عبادت خداست ولي عبادتي نا آگاهانه مثلا آن كسي كه اعمال اخلاقي را از نوع زيبايي مي دانست مي گفت چون زيبايي منحصر به زيبايي محسوس نيست و زيبايي معقول هم زيبايي است ، آنكه كار اخلاقي مي كند ، جمال و زيبايي عقلي كار اخلاقي را احساس مي كند و اين جمال و زيبايي او را به سوي خود مي كشد همچنانكه زشتي كار غير اخلاقي و ضد اخلاقي او را از آن متنفر مي كند در كارهاي اخلاقي جاذبه اي است از نوع جاذبه زيبايي ، و در كارهاي ضد اخلاقي دافعه اي است از نوع دافعه هاي ضد زيبايي . ولي اين نظريه ، نظريه عجيبي است و آن اين است : كسي كه كار اخلاقي مي كند ، حتي آن كس كه در شعور آگاه خودش خدا را نمي شناسد و به وجود خدا اعتراف ندارد و يا فرضا اعتراف دارد ولي در شعور آگاه خودش اين كار را براي رضاي خدا انجام نمي دهد و با اين كار ، خدا پرستي نمي كند ، كار اخلاقي او يك نوع خداپرستي و پرستش نا آگاهانه است .

شعور ظاهر و شعور مغفول عنه

ممكن است سؤال شود : مگر ممكن است خدا پرستي نا آگاهانه باشد ؟ جواب اين است : بله ، حتي ما خداشناسي نا آگاهانه هم داريم يعني همه مردم در عمق فطرتشان و در اصطلاح امروز نا آگاهانه خداي خودشان را مي شناسند تفاوت افراد مردم در خداشناسي در مرحله آگاهانه است اين مطلب اگر ديروز يعني در قرون گذشته باور كردنش اندكي مشكل بود ، امروز باور كردن آن خيلي آسان است يعني امروز اين مطلب [ به اثبات رسيده ] كه انسان داراي دو نوع شعور است : شعور ظاهر و شعور مغفول عنه ، يعني شعوري كه خود انسان از آن اطلاع و آگاهي دارد ، و شعوري كه آن هم خودش نوعي آگاهي است ولي شعور ظاهر انسان از آن بي خبر است و حتي علماي روانكاوي امروز معتقدند كه بيشترين قسمت شعور انسان شعور مغفول عنه انسان است و كمترين بخش شعور انسان آن شعوري است كه انسان از وجود آن آگاه است مثلا اگر ما به درون خودمان مراجعه بكنيم و محتويات ضمير خودمان را تفتيش نمائيم ، مقداري احساسات ، معلومات و اطلاعات ، تمايلات ، بغضها و حبها و اين جور چيزها پيدا مي كنيم و بعد هم خيال مي كنيم غير از اين چيزي نيست ، و حال آنكه اطلاعات و معلومات و مدركات ، و نيز احساسات و تمايلات زيادي در اعماق روح ما رسوب كرده كه ما از آنها بي خبر هستيم يعني قسمت عمده روح من از اين مني كه الان با شما حرف مي زند مخفي است
، و قسمت عمده روح شما از اين شمايي كه الان داريد به حرف من گوش مي كنيد مخفي است در مقام مثال مي گويند اگر شما هندوانه اي را در يك حوض آب بياندازيد چقدر از آن از آب بيرون است ؟ مقدار كمي شايد نه عشرش را آب فرا گرفته و يك عشرش بيرون است يا اگر قطعه يخ بزرگي را در حوض آب بياندازيد چقدرش از آب بيرون است و چقدرش زير آب ؟ عينا شعور انسان هم آن قسمتي كه آشكار است نسبت به آن قسمتي كه مخفي است اين جور است .

عالم هم همين طور است اين عالم طبيعت كه به تعبير قرآن عالم شهادت است ، در مقابل عالم غيب و حقايق مخفي ، نسبتش همين نسبت است اگر خيلي بيشتر از اين نباشد عالم طبيعت با تمام كهكشانها و ستارگان و اين جوي كه بشر چون نمي داند آخرش به كجا منتهي مي شود مي گويد جولايتناهي و شايد هم لايتناهي است نسبت به عالمي كه بر اين عالم احاطه دارد يعني نسبت به آن قسمتي از عالم كه پنهان است بسيار كوچك است ، و به تعبير حديث مثل اين است كه حلقه اي را در يك صحرا بياندازند آن حلقه نسبت به صحرا چه نسبتي دارد ؟ هيچ . حالا اين مطلب كه مي گوييم پرستش نا آگاهانه ، موجب تعجب نشود كه مگر مي شود پرستش ، نا آگاهانه باشد ؟ آدم زنده كه وكيل و وصي نمي خواهد من كه خودم مي فهمم كه خدا را پرستش نمي كنم ، اصلا من خدا را قبول ندارم ، در عين حال شما مي گوييد آن كار اخلاقي من يك پرستش نا آگاهانه است ؟ ! جواب اين است : بله ، تو خيلي چيزها را نمي داني ، انجام مي دهد و خودت نمي داني خودت ، خودت را نمي شناسي . فعلا ما اصل فرضيه را داريم مي گوييم كه طبق اين نظريه تمام كارهاي اخلاقي انسان ، نا آگاهانه خدا پرستي است براي توضيح اين مطلب بايد يك سلسله مقدمات عرض بكنم .

پرستش چيست ؟

همان طور كه در باب زيبايي گفتيم ، اولين سؤال اين است : پرستش چيست ؟ پرستش را تعريف كنيد ، جنس و فصلش را بگوييد ، تحليل بكنيد ، اجزاء و عناصر تشكيل دهنده آن را بگوييد اگر مقصود از پرستش ، اعمال پرستشانه انسان باشد يعني آن كارهايي كه انسان به عنوان پرستش انجام مي دهد ، مثلا نماز مي خواند ، روزه مي گيرد ، حج مي كند ، دعا مي خواند ، صله ارحام مي كند براي خدا ، اگر مقصود اعمال عبادي انسان باشد ، توضيحش خيلي روشن است : عبادت مثلا يك نوعش نماز است ، نماز هم يك سلسله سخنها و اعمال و نيتهاست : ركوع است ، سجود است ، قيام است ، ذكر و غيره است ولي اگر پرستش ، يك حقيقتي باشد كه اين اعمال كه از طرف خداي متعال براي ما معين شده در واقع شكل دادن و قالب ساختن براي آن حقيقت و آن تجلي فطري است كه در ما وجود دارد ، و به عبارت ديگر شكل و قالب و اندامي است كه براي ما تعيين كرده و ساخته اند براي يك حقيقت كه در ما وجود دارد ، حقيقتي كه ما چه بفهميم و چه نفهميم ، چه توجه داشته باشيم و چه توجه نداشته باشيم در عمق فطرت ما وجود دارد ، آري اگر پرستش اين باشد كه همين هم هست تعريفش يك تعريف ساده اي نيست همان طور كه قبلا عرض كرديم ، فيلسوفان از تعريف عدالت اظهار عجز مي كنند ، از تعريف زيبايي كه به قول آنها غريزه اي است از غرايز بشر اظهار عجز مي كنند ، حتي از تعريف علم اظهار عجز مي كنند شما اگر سراغ كتب فلاسفه برويد مي بينيد صد جور علم را تعريف كرده اند يكي مي گويد علم از مقوله كيف است ، ديگري مي گويد از مقوله اضافه است ، سومي مي گويد اصلا داخل در هيچ مقوله اي نيست و . . . .

تعريف كردن كار آساني نيست ضرورتي هم ندارد ما وقتي بخواهيم وجود يك حقيقتي را درك بكنيم ، توانستيم تعريف بكنيم تعريف مي كنيم ، نتوانستيم نه ولي همين طور كه در عين اينكه نمي توانيم زيبايي را تعريف بكنيم يك چيزهايي در حول و حوش آن تشخيص مي دهيم ، در پرستش هم اموري را تشخيص مي دهيم در پرستش ، توجه هست ، تقديس هست ( تقديس يعني حقيقتي را منزه دانستن از هر گونه نقصي و شائبه نقصي ، كه وقتي مي خواهيم آن حقيقت را با تعبيرات ، شكل و قالب بدهيم ، با لفظ : سبحان الله يا : سبحان ربي العظيم و بحمده يا : سبحان ربي الاعلي و بحمده ، و حتي بالفظ : الله اكبر آن را قالب و شكل مي دهيم برتر و منزه از هر گونه نقصي و شائبه هر نقصي و هر نيستي ) در عبادت حمد و ستايش به كمالات هست ( همان طور كه يك بلبل وقتي در مقابل گل قرار مي گيرد حالت ستايشگري به خود مي گيرد ، انسان ، آن حقيقت معبود را در عبادت ستايش مي كند ) .

در عبادت خارج شدن از محدوده كوچك خودي ، خارج شدن از محدوده آمال و تمنيات كوچك ، محدود و موقت هست ، و به عبارت ديگر در عبادت انسان از دائره تمنيات و آمال كوچك خارج مي شود در عبادت التجاء هست ، انقطاع هست در عبادت استعانت و نيرو گرفتن و كمك خواستن هست در عبادت واقعا انسان از محدوده خود خواهيها ، خود پرستيها ، آرزوها ، تمنيها و امور كوچك پرواز مي كند و بيرون مي رود معني تقرب هم همين است وقتي مي گوييم نماز مي خوانيم قربة الي الله ، اين لفظ يك تعارف نيست ، بلكه يعني واقعا انسان در حال نماز از اين محدوده كوچك پرواز مي كند به سوي حق .

پس ضرورتي ندارد كه ما خودمان را خسته بكنيم و بخواهيم عبادت را يعني آن تجلي خواست روحي بشر را تعريف بكنيم ، ولي همه اينها در عبادت وجود دارد بزرگترين ، شريفترين ، با شكوه ترين و با عظمت ترين حالت انسان آن حالت پرستشانه اي است كه به خود مي گيرد .

آيا پرستش منحصر به پرستش آگاهانه انسان است ؟

مطلب ديگر : درباب زيبايي گفتيم آيا زيبايي - همچنانكه افراد كم اطلاع فكر مي كنند - امري است وابسته به غريزه جنسي حيوانات ، و فقط نسبت به جنس مخالف احساس مي شود ؟ يا توسعه دارد ، همه طبيعت را فرا مي گيرد ، از طبيعت بالاتر ، معاني ذهني را فرا مي گيرد مثل آنچه كه در فصاحت و بلاغت و شعر و غيره مثال زديم ، و يا از اين هم بالاتر زيبايي معقول را فرا مي گيرد ، زيباييهايي كه بالاتر از حد حس و حد خيال و غيره است . گفتيم البته بالاتر است . مي بينيد در دعا مي خوانيم : اللهم اني اسألك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل ( 1 ) پروردگارا ما از تو مسئلت مي كنيم ، از زيبايي و جمالت متكلمين اسلامي درباب صفات خداوند اصطلاح كرده اند صفات ثبوتيه و صفات سلبيه ولي ديگران مخصوصا عرفا اصطلاحشان صفات جماليه و صفات جلاليه است به جاي صفات ثبوتيه مي گويند صفات جماليه ، و به جاي صفات سلبيه مي گويند صفات جلاليه اين براي آن است كه جمال و زيبايي ، حقيقتش آنجاست ، آنچه در اينجا هست جلوه اي است از آنچه در آنجا هست

1. مفاتيح الجنان ، دعاي سحر .

/ 108