وجدان اخلاقي و سعادت - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كانت مي گويد اين تلخيهاي پشيمانيها ، اين عذاب وجدانها از كجاست ؟ اگر چنين فرماندهي در درون انسان نمي بود انسان خودش از كار خودش راضي بود ولااقل در درونش ناراحتي نداشت ، از بيرون ناراحتي داشت ولي انسان هميشه از درونش احساس ناراحتي مي كند مي گويد اين امر براي آن است كه آن نيرو يك نيروي قبلي است يعني تجربي نيست ، مطلق است و مثل حكم عقل مشروط به مصلحت نيست ، عام است و در همه جا يك جور صادق است ، براي من همان اندازه صادق است كه براي شما ، و براي شما همان قدر صادق است كه براي اشخاص ديگر همچنين ضروري و جبري به معني غير قابل تسليم است ، انسان مي تواند خودش را تسليم ديگران بكند ولي هرگز نمي تواند وجدانش را تسليم بكند انسان ممكن است خودش تسليم يك جبار يا تسليم يك عمل زشت بشود ولي وجدان به گونه اي است كه هرگز تسليم نمي شود وجدان آن جنايتكارترين جنايتكاران دنيا هم حاضر نيست تسليم آن جنايتكار بشود يعني به او بگويد بسيار خوب ، كار خوبي كردي روي حكم خودش ايستاده مثل يك آمر به معروف و ناهي از منكر ابوذر ماب كه هيچ نيرويي نمي تواند او را تسليم بكند از درون ، انسان را امر به معروف و نهي از منكر مي كند سر ديوانگيهاي بسياري از جنايتكاران كه جنايتهاي فجيع مرتكب مي شوند و وقتي به خود بر مي گردند آنچنان ناراحت مي شوند كه ديوانه مي شوند و تاريخ از مثل اينها زياد سراغ دارد همين است پس تلخي پشيماني خودش دليل بر اين مطلب است كه واقعا انسان از چنين وجداني بهره مند است .

وجدان اخلاقي و سعادت

مي گويد اين وجدان يعني وجدان اخلاقي ، انسان را دعوت به كمال مي كند نه به سعادت سعادت يك مطلب است ، كمال مطلب ديگر چون كانت يك خوبي بيشتر نمي شناسد ، مي گويد در همه دنيا يك خوبي وجود دارد و آن اراده نيك است اراده نيك هم يعني در مقابل فرمانهاي وجدان ، مطيع مطلق بودن حالا كه انسان بايد در مقابل فرمان وجدان مطيع مطلق باشد پس بايد امر او را اطاعت كند و تسليم مطلق او باشد ، و چون وجدان اخلاقي به نتايج كار ، توجه ندارد و مي گويد خواه براي تو مفيد فايده يا لذتي باشد يا نباشد ، خوشي به دنبال بياورد يا رنج ، آن را انجام بده ، پس با سعادت انسان كار ندارد چون سعادت در نهايت امر يعني خوشي ، منتها هر لذتي خوشي نيست ، لذتي كه به دنبال خودش رنج بياورد خوشي نيست " سعادت " يعني خوشي هر چه بيشتر كه در آن هيچگونه رنج و المي اعم از روحي ، جسمي ، دنيوي و اخروي وجود نداشته باشد ، و " شقاوت " يعني درد و رنج مجموع درد و رنجها و مجموع خوشيها اعم از جسمي ، روحي ، دنيوي و اخروي را بايد حساب كرد ، آنكه بيشتر از همه خوشي ايجاد مي كند ، سعادت است پس مبناي سعادت ، خوشي است ، ولي اين وجدان به خوشي كار ندارد ، به كمال كار دارد ، مي گويد تو اين كار را بكن براي اينكه خودش في حد ذاته كمال است ، سعادت ديگران را بخواه كه كمال توست اينجاست كه آقاي كانت ميان كمال و سعادت فرق گذاشته و اين فكر از زمان او تا زمان حاضر هنوز رايج است كه فرنگيها مي گويند كمال يك مطلب است ، سعادت مطلب ديگر .

آيا كمال غير از سعادت است ؟

در فلسفه اسلامي مسئله كمال و سعادت مطرح است بوعلي در " اشارات " ، و بعضي ديگر اين مسئله را طرح كرده اند آنها معتقدند كه سعادت را از كمال و كمال را از سعادت نمي شود تفكيك كرد ، هر كمالي خود نوعي سعادت است ، كه توضيح آن را بعدا به عرض شما مي رسانم ولي كانت اينها را از يكديگر تفكيك مي كند ، بعد هم خودش مي گويد اين ، كار بسيار مشكلي است كه ما تكليف را ، به قول او از زيبايي جدا كنيم ، اخلاق را از سعادت جدا كنيم و حال آنكه همه فلاسفه دنيا اخلاق را ملازم با سعادت مي دانند مثلا فارابي كه درباره سعادت زياد بحث مي كند و چند كتاب در اين زمينه نوشته و اسم يك كتابش " تحصيل السعاده " است اصلا اخلاق و سعادت را با يكديگر توأم مي بيند يا از نظر اخلاقيوني مثل صاحب " جامع السعادات " و صاحب " معراج السعادش " كه كتابهايشان كتابهاي اخلاقي است ، اصلا مفهوم سعادت ركن اخلاق است ولي كانت مي گويد اخلاق سر و كارش با سعادت نيست ، سر و كارش با كمال است بعد خودش به خودش اعتراض مي كند كه اگر بنا بشود اخلاق از سعادت جدا گردد كار اخلاق خيلي دشوار مي شود ، يك آدم اخلاقي با اطمينان به اينكه دارد از سعادت دور مي شود بايد فرمان حس اخلاقي خودش را بپذيرد ، و اين ، كار بسيار دشواري است .

مي گويد قبول دارم دشوار است ، ولي تنها راه صعود به ملكوت همين است كه انسان راه كمال را انتخاب كند نه راه سعادت را . اينجا يك ايراد خيلي واضحي هست به جناب كانت كه اين كه سخن از انتهاء به ملكوت مي گويي ، آيا انسان وقتي به ملكوت اعلي برسد سعادتمند است يا شقاوتمند ؟ آيا كمال كه انسان را به ملكوت مي رساند ، به سعادت مي رساند يا به شقاوت ؟ ناچار مي گويد به سعادت از اينجا معلوم مي شود آن سعادتي كه او مي گويد ، سعادت حسي است يعني خوشي مادي دنيوي ، والا اساسا نمي شود سعادت را از كمال جدا كرد ، و همچنانكه بوعلي و امثال او گفته اند ، سعادت و كمال غير قابل انفكاك اند كانت هم در آخر امر نتوانست ايندو را از هم جدا بكند براي اينكه حرفش را توجيه بكنيم بايد بگوييم مقصود او از " سعادت " آن چيزي است كه قدماي ما آن را سعادت حسي مي نامند آنها هم قائل به دو سعادتند : سعادت حسي و سعادت غير حسي .

وجدان و اثبات اختيار انسان

كانت - همانطور كه عرض كردم - محور فلسفه اش وجدان اخلاقي است او درباب عقل نظري يعني در آنچه كه ما اسمش را مي گذاريم " فلسفه و حكمت الهي " هر چه كاوش كرده آخرش به شك رسيده يعني به جايي نرسيده ، ولي وقتي آمده به عالم اخلاق ، به نظرش رسيده كه در اينجا مفتاح همه چيز را كشف كرده است : مفتاح مذهب را كشف كرده ، مفتاح آزادي و اختيار را كشف كرده ، مفتاح بقاء و خلود نفس را كشف كرده ، مفتاح معاد را كشف كرده ، مفتاح اثبات وجود خدا را كشف كرده است مي گويد اگر ما بخواهيم از راه عقل نظري يعني همان كه امروز ما به آن مي گوييم " فلسفه " اثبات كنيم كه انسان مختار و آزاد است ، نمي توانيم عقل نظري آخرش به جايي مي رسد كه آدم بگويد انسان اختيار ندارد و يك موجود مجبور است ، ولي از راه حس اخلاقي كه امري است دروني و وجداني و انسان با علم حضوري آن را كشف مي كند به اينجا مي رسيم كه انسان آزاد و مختار است ( علم حضوري يعني انسان درون خودش را مستقيما مي بيند ادراك مستقيم درون خود ) مي گويد اگر ما از راه فلسفه وارد بشويم آخرش مي رسيم به اينجا كه انسان يك موجود مجبور است ، ولي وقتي به حس اخلاقي و وجدان خودمان مراجعه مي كنيم ، در وجدان خودمان انسان را آزاد و مختار مي يابيم آزادي و اختيار را با حس دروني و با ضمير اثبات مي كند . اين هم حرف تازه اي نيست خيلي افراد ديگر هم اختيار را از راه حس دروني اثبات مي كنند مولوي مي گويد :




  • اين كه گويي اين كنم يا آن كنم ( 1 )
    اين دليل اختيار است اي صنم



  • اين دليل اختيار است اي صنم
    اين دليل اختيار است اي صنم



پس [ از نظر كانت ] انسان به حكم وجدانش - نه به حكم دليلهاي فلسفي - يك موجود مختار و آزاد است .

1. يعني امر وجداني .

/ 108