آيا انسان داراي دو نفس است ؟
گفتيم كه در اسلام از يك طرف توصيه شده به جهاد و مبارزه با نفس ، بلكه به ميراندن نفس : موتوا قبل ان تموتوا پيش از آنكه بميريد ، بميريد ، نفس اماره را بميرانيد ، و از طرف ديگر توصيه هايي است سراسر كرامت نفس ، عزت نفس ، نفاست نفس ، حريت نفس و غيره آيا انسان داراي دو نفس يعني داراي دو خود است ؟ داراي دو خويشتن است ؟ دو خود دارد كه يك خود را وظيفه دارد بميراند و خود ديگر را وظيفه دارد محترم و مكرم بشمارد و عزيز بدارد ؟ اگر اينطور باشد پس بايد آنچه را كه روانشناسي مي گويد ( تعدد شخصيت " به معني واقعي آن بپذيريم ، يعني قبول كنيم كه هر كس در واقع دو " خود " است ، دو " من " است ، دو " شخص " است قطعا مقصود اين نيست در واقع در يك كالبد دومن مجزا وجود ندارد ، دو شخص وجود ندارد .يك فرض اين است كه در انسان دو شخص وجود دارد ، دو من وجود دارد ، دو خويشتن در مقابل يكديگر وجود دارد ، از اين دو ، يكي را بايد ضعيف كرد و ميراند ، ديگري را بايد محترم شمرد اين جور كه نيست فرض ديگر اين است كه انسان داراي دو " خود " است اما نه به اين معني كه دو خود اصيل ، دو " من " در كنار يكديگرند ، بلكه يك خود واقعي و يك خود پنداري كه آن ناخود است ولي انسان ناخود را خود خيال مي كند مگر مي شود چنين چيزي ؟ مي گويند بله مي شود آنجا كه گفته اند با " خود " بايد مبارزه كرد ، آن خود ، خود خيالي و پنداري است ، آن چيزي است كه خيال مي كني تو آن هستي ، ولي تو آن نيستي . يك خود واقعي و اصيل است ، جدا شدن از خود ، مسئله اي است كه در فلسفه امروز شديدا مطرح است و ظاهرا اول كسي كه آن را طرح كرده هگل بوده است از هگل به اين طرف اين مسئله مطرح شده و حالا شديدا مطرح است .قرآن هزار و چهارصد سال پيش گفت : " فراموش كردن خود " مگر انسان مي تواند خودش ، خودش را فراموش كند ؟ انسان فكر مي كند هر چه را بتواند فراموش بكند ، خودش را نمي تواند فراموش بكند خود فراموش كردن مساوي است با مردن مگر مي شود انسان خودش را فراموش بكند ؟ ! ولي قرآن مي گويد : بله ، انسان خودش را فراموش مي كند حال چگونه مي شود ، بعد عرض مي كنم . به هر حال امروز اين مسئله مطرح است كه انسان خودش را گم مي كند ، خودش را فراموش مي كند ، خودش را مي فروشد ، خودش را با خودش اشتباه مي كند .انسان داراي دو " خود " است : خود فردي و شخصي و جزئي ، و خود كلي . يعني مثلا من يك " خود " دارم كه به آن " خود " ، اين فرد و اين شخص هستم ، و شما يك " خود " داريد كه به آن " خود " ، آن فرد و آتش خص هستيد با آن ابعاد خاص و با آن اضافات خاص كه مثلا پدر و مادرتان كيست ، صفات و احوال و اطلاعاتتان چيست ، و يك " خود " ديگر در درون همه انسانها وجود دارد كه آن ، خود كلي است نه خود شخصي و فردي ، خود انساني است يعني مثلا در من الان دو " خود " وجود دارد يك خود من مثلا الف فرزند ب است ، و خود ديگر ، انسان است كه در من وجود دارد شما هم داراي دو خود هستيد يك خود ، خود فردي شما است ، يكي هم انسان است كه در شما وجود دارد افراد ديگر نيز همين طور اين هم يك فرضيه است . گفتيم قرآن مي گويد با يك خود بايد مبارزه كرد و خود ديگر را بايد محترم و عزيز و مكرم داشت ، و با مكرم داشتن اين خود است كه تمام اخلاق مقدسه در انسان زنده مي شود و تمام اخلاق رذيله از انسان دور مي گردد ، و اگر اين خود كرامت پيدا كرد ، شخصيت خودش را باز يافت و در انسان زنده شد ، ديگر به انسان اجازه نمي دهد كه راستي را رها كند دنبال دروغ برود ، امانت را رها كند دنبال خيانت برود ، عزت را رها كند دنبال تن به ذلت دادن برود ، عفت كلام را رها كند دنبال غيبت كردن برود ، و امثال اينها حال آيا اين خود ، همان خود [ كلي و انساني ] است يا چيز ديگري است ؟ اين سؤالي است كه ما امشب راجع به اينكه آن دو " خود " چيست و چگونه مي شود آنها را توجيه كرد طرح كرديم و جوابش را فردا شب ان شاء الله براي شما عرض مي كنيم .سخنان ديگري از امام حسين ( ع ) درباب كرامت نفس
عرض كردم در كلماتي كه از امام حسين عليه السلام رسيده است عزت و شرافت و كرامت انساني موج مي زند و راز اين كه اينگونه كلمات از ايشان به نسبت بيشتر از ساير ائمه رسيده اين است كه داستان كربلا ، زمينه اي بود براي اينكه روح امام حسين در اين قسمت تجلي خودش را ظاهر كند به صورت اين كلمات نوشته اند در وقتي كه حضرت سيدالشهداء مي آمدند به طرف كربلا ، مكرر افراد به ايشان برخورد مي كردند و هر كس هم برخورد مي كرد مي گفت آقا نرو خطر جاني دارد حضرت هم به هر يك از اينها جوابي مي داد ، و البته جوابها همه در همين حدود بود كه نه ، من بايد بروم يكي از آنها وقتي كه با حضرت ملاقات كرد گفت : مصلحت نيست ، نرويد فرمود : من به تو همان جوابي را مي دهم كه يكي از صحابه رسول خدا به شخصي كه مي خواست او را از شركت در جهاد اسلامي منع كند داد آنوقت حضرت سيدالشهداء اين شعرها را براي او خواندند :
سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي
و واسي الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و خالف مجرما
اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما
و فارق مثبورا و خالف مجرما
و فارق مثبورا و خالف مجرما
فان تكن الدنيا تعد نفيسه
فدار ثواب الله اعلي و انبل
فدار ثواب الله اعلي و انبل
فدار ثواب الله اعلي و انبل
و ان تكن الاموال للترك جمعها
فما بال متروك به المرء يبخل
فما بال متروك به المرء يبخل
فما بال متروك به المرء يبخل
1. انساب الاشراف ، . 171 / 3