نقد اين نظريه - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين نظريه كه نظريه وجدان بود همان طور كه عرض كردم يك نظريه خاصي است و تكيه اش بر عاطفه يا اراده و يا عقل نيست ، تكيه اش تنها بر وجدان است آيا اين نظريه قابل انتقاد هست يا نه ؟

نقد اين نظريه

الف : تحقير فلسفه :

اين نظريه در عين اينكه نكات عالي و لطيف زيادي در آن هست ، قابل انتقاد است و يك سلسله انتقادها از آن شده است ، انتقادهايي كه واقعا هم درست است حالا في الجمله اي عرض مي كنم ، بعد ممكن است بيشتر شرح بدهم . اولا در اين نظريه ، محصول عقل نظري و به قول ما " فلسفه " بيش از حد تحقير شده است نظريه كانت كه مي گويد ما از راه عقل نظري هيچيك از اين مسائل را نمي توانيم اثبات كنيم ، اشتباه است اتفاقا از راه عقل نظري - بدون اينكه ما بخواهيم راه وجدان و عقل عملي را انكار كرده باشيم - هم آزادي و اختيار انسان را مي توانيم اثبات بكنيم ، هم بقاء و خلود نفس را ، هم وجود خدا را و هم خود فرمانهاي اخلاقي را همين فرمانهايي كه انسان از وجدان الهام مي گيرد ، عقل هم لااقل به عنوان مؤيدي از وجدان ، آنها را تأييد مي كند البته چون اين بحث ، بحث دامنه داري است ، وارد آن نمي شويم .

ب : تفكيك ميان كمال و سعادت :

مسئله ديگر آن بود كه ميان كمال و سعادت تفكيك كرد . اين خيلي اشتباه است . كمال از سعادت منفك نيست . هر كمالي خودش نوعي سعادت است ، منتها سعادت يعني خوشي منحصر به خوشيهاي حسي نيست به آقاي كانت بايد گفت : شما مي گوييد وقتي انسان با وجدانش مخالفت مي كند يك تلخي شديدي در وجدان خودش احساس مي كند اين راست است ، ولي چطور وقتي انسان از وجدان اطاعت نمي كند احساس تلخي مي كند اما وقتي اطاعت مي كند نوعي مسرت و لذت ، منتها مسرت و لذتي در سطحي خيلي بالاتر ، عميقتر ، ريشه دارتر ، لطيفتر ، باقيتر و جاويدان تر احساس نمي كند ؟ !

بنابر اين به قول آقاي كانت انسان اگر فرمان وجدان را اطاعت كند نيز احساس تلخي مي كند ، چون خودش گفت ما آن را از سعادت جدا مي كنيم ، پس كار سخت و دشواري است فرمان وجدان را اگر اطاعت بكنيم احساس رنج مي كنيم ، احساس تكليف به معني كلفت و مشقت مي كنيم ، مخالفت هم بكنيم باز بدتر احساس رنج مي كنيم پس چه اطاعت كنيم و چه نكنيم در هر دو حال احساس رنج مي كنيم اين معني ندارد و چنين چيزي محال است ، به دليل اينكه انسان آنجا كه فرمان وجدان را مخالفت مي كند رنج مي برد و درد مي كشد به همين دليل وقتي انسان نداي وجدان را اطاعت مي كند غرق در نوعي خاص از مسرت و شادي مي شود ، يك نوع مسرت و شادي كه قابل توصيف نيست آنكه ايثار مي كند ، بعد از ايثارش درونش به نوعي گلشن مي شود آنكه رنج خود و راحت ياران مي طلبد ، بعد از اينكه براي راحت ديگران رنجي متحمل مي شود ، در وجود خودش نوعي مسرت و رضايت احساس مي كند كه نظير آن را انسان در هيچ لذت حسي درك نمي كند بوعلي براي همين مطلب ، در خاتمه " اشارات " بحثي باز كرده است تحت عنوان اينكه اشتباه است اگر ما لذت را منحصر به لذت حسي بدانيم . بعد مثالها ذكر مي كند براي لذتهاي معنوي غير حسي و در روانشناسي امروز هم اين يك موضوع خيلي مشخصي است كه لذت براي انسان منحصر به لذت حسي نيست ، لذت حسي لذتي است معمولا عضوي ، مربوط به يك محرك خارجي ، مثلا غذايي تماس پيدا مي كند با سطح زبان انسان ، و اعصاب آن تأثر پيدا مي كنند و لذتي پيدا مي شود يا لذتهاي ديگري كه شامه يا لامسه و يا سامعه درك مي كنند ولي يك سلسله لذتها هست كه مربوط به حواس نيست مثل لذت قهرماني يك نفر قهرمان ، بعد كه احساس كرد قهرمان است و بالا دست همه قرار گرفته ، احساس لذت مي كند ولي اين لذت ، موجب حسي خارجي ندارد يعني از يك عامل خارجي نيست انسان از اينكه محبوب مردم باشد احساس لذت مي كند آن كسي كه احساس مي كند جامعه او را دوست دارد و محبوب مردم است ، از احساس محبوبيت ، احساس لذت مي كند همچنين يك عالم از كشف يك حقيقت علمي احساس لذت مي كند درباره خواجه نصيرالدين طوسي نوشته اند كه وقتي مسائل برايش مشكل مي شد ، شروع مي كرد به فكر كردن تا مسئله را حل مي كرد گاهي آن آخر شب ، وقتي كه مسئله برايش حل مي شد چنان حالت وجدي به او دست مي داد كه مي گفت :

اين الملوك و ابناء الملوك من هذه اللذه پادشاهان و شاهزادگان كجايند كه بيايند ببينند لذتي كه الان من احساس مي كنم بيشتر است يا لذتهايي كه آنها از امور حسي برده اند ؟ سيد محمد باقر حجت الاسلام شب زفافش بود . تا موقعي كه بايد مي رفت پيش عروس ، مقداري فاصله بود رفت پرداخت به مطالعه چنان در مطالعه غرق شد كه يادش رفت شب زفافش است . يك وقت صداي اذان را شنيد ( عروس بيچاره هم ناراحت شد ، خيال كرد كه آقا او را نمي خواهد ، ديده و نپسنديده ) . ناراحت شد آمد و قسم خورد كه والله من چنان غرق در مطالعه شدم كه يادم رفت امشب شب عروسي ماست .

اين لذت ، لذت علم است . اينها لذت حسي نيست . بنابر اين نمي شود مسئله لذت را از امور وجداني جدا كرد . البته بيان علمي و فلسفي اش كه بوعلي و ديگران كرده اند جور ديگر است به هر حال وقتي انسان از چيزي لذت مي برد دليل بر اين است كه درونش مي خواسته به چيزي برسد و به آن رسيده هميشه لذت ، از رسيدن پيدا مي شود ، والم و درد ، از نرسيدن به كمالي كه انسان بايد برسد بنابر اين تفكيك كمال از لذت كه كم كم در فلسفه اروپا يك سخن رايجي شده كه آيا انسان بايد طالب كمال باشد يا طالب سعادت و لذت ، حرف درستي نيست هر كمالي خواه ناخواه نوعي لذت به دنبال خود مي آورد ولو اينكه طالب كمال در وقتي كه دنبال كمال مي رود فكر نمي كند كه دنبال لذت مي رود ، و دنبال لذت هم نمي رود او كمال را براي خود كمال جستجو مي كند ، ولي رسيدن به كمال ، خود به خود براي انسان لذت مي آفريند اين است كه اين قسمت نظريه اش هم تا حد زيادي مخدوش است .

ج : همه احكام وجدان مطلق نيست :

آن مسئله مطلق بودن هم كه ذكر مي كند ، خود فرنگيها نيز به آن ايراد گرفته اند كه احكام وجدان اين قدرها هم كه تو مي گويي مطلق نيست و چه قدر اين بحث و بحثي كه متكلمين و اصوليين ما درباب احكام عقل و حسن و قبح عقلي دارند ، نزديك به يكديگرند آنها معتقدند كه بعضي از احكام ، مطلق است و حرف آنها درست است مثلا مي گويند عدالت يك حكم مطلق است در روح انسان كه خوب است ، و ظلم يك حكم مطلق است در روح انسان كه بد است ، اما راستي يك حكم مطلق نيست بلكه تابع فلسفه خودش است و گاهي راستي فلسفه خودش را از دست مي دهد به آقاي كانت اين ايراد را گرفته اند كه تو كه اين قدر تابع حكم مطلق هستي و مثلا مي گويي راستي فرمان مطلق وجدان است و مصلحت سرش نمي شود ، فرض كنيم يك ديوانه ظالمي كاردي به دست گرفته و سراغ بيچاره اي را مي گيرد كه شكمش را سفره كند و از تو مي پرسد آيا اطلاع داري او كجاست ؟ در اينجا تو بايد جوابي بدهي ، اگر بخواهي سكوت بكني شكم خودت را سفره مي كند چه جواب مي دهي ؟ آيا مي گويي اطلاع دارم يا مي گويي اطلاع ندارم ؟ اگر بگويي اطلاع ندارم كه دروغ گفته اي ، در حالي كه وجدان گفته بايد راست بگويي ، و اگر بگويي اطلاع دارم ، از تو مي پرسد كجاست ؟ آيا نشان مي دهي كجاست يا نه ؟ اگر نشان بدهي مي رود به نا حق شكم او را سفره مي كند آيا واقعا وجدان انسان اينقدر مطلق است و مي گويد تو بايد راست بگويي مطلقا و به نتيجه ، كار نداشته باشي ؟

دروغ مصلحت آميز

مسئله دروغ مصلحت آميز است كه سعدي ما هم آورده و در فقه ما آمده است آيا دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است يا نه ؟ سعدي مي گويد دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است ، و آن داستاني هم كه ذكر كرده ، نشان مي دهد كه درك سعدي از اين مسئله ، درك خوبي بوده است مي گويد : شخصي را آورده بودند پيش پادشاهي پادشاه فرمان داد كه بروند گردنش را بزنند او وقتي مأيوس شد از اينكه زنده بماند شروع كرد به فحش دادن ، ولي پادشاه نمي شنيد ، پرسيد چه مي گويد ؟ وزير گفت : مي گويد : الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ( 1 ) يك كسي كه آنجا دنبال اين بود كه نقطه ضعفي در اين وزير پيدا كند و او را معلق نمايد و خودش به جاي او وزير بشود گفت : در حضرت پادشاهان نشايد امثال ما را دروغ گفتن او دارد به پادشاه فحش مي دهد ، تو مي گويي دارد آيه قرآن مي خواند ؟ ! شاه گفت : دروغ او از راست تو بهتر است ( البته اينها داستان است كه او ساخته براي اينكه حقيقتي را گفته باشد ) دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است يعني او با يك دروغ ، جاني را نجات داد و تو با يك راست ، جاني را بيشتر به خطر مي اندازي .

اساسا آيا اين درست است كه دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است ؟ در اينجا ابتدا بايد مطلبي را برايتان عرض بكنم و آن اين است كه فرق است ميان دروغ مصلحت آميز و دروغ منفعت خيز خيلي افراد ، دروغ منفعت خيز را با دروغ مصلحت آميز اشتباه مي كنند يا مي خواهند اشتباه بكنند دروغ مصلحت آميز يعني دروغي كه فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستي را پيدا كرده است ، يعني دروغي كه با آن ، انسان حقيقتي را نجات مي دهد . ولي دروغ منفعت خيز يعني انسان دروغ مي گويد

1. سوره آل عمران ، آيه 134 [ فرو برندگان خشم و عفو كنندگان مردم ( آيه در مقام توصيف متقين است ) ] .

/ 108