منشأ ابراز نظريات ماترياليستي - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

منشأ ابراز نظريات ماترياليستي

همان طور كه عرض كردم ترس از اينكه مبادا ماترياليسم از بين برود و خدا و مذهب بيايد موجب اظهار اين نظريات شده است بعضيشان مي گويند اگر خدا و مذهب بيايد پس آزادي عملي كه من مي خواهم داشته باشم چه مي شود ؟ يك عده مي گويند مبادا دوره قرون وسطي برگردد ، اگر نگوييم " ماترياليسم " ، معنايش اين است كه قبول كرده ايم كه قرون وسطي برگردد حالا اين سخن باز براي فرنگيها خيلي عجيب نيست ، براي مردم ما عجيب است عجيب اين است كه مردم ما هم گاهي صحبت از قرون وسطي مي كنند در ايران صحبت از قرون وسطي مي كند ! قرون وسطي مال اروپا است براي اروپا قرون وسطي يعني دوره انحطاط آن دوره اي كه براي او قرون وسطي است ، براي تو دوره تمدن و فرهنگ است و افتخار توست هزار سال پيش يعني دوره ابوريحان بيروني ، ابوعلي بن سينا ، فارابي ، ابن رشد ، ابن هيثم و غيره يكي از مشعشع ترين دوره هاي تمدن و فرهنگ بشري است كه مال توست تو چرا تاريخ او را به خودت مي بندي ؟ ! مي گويد ما مي خواهيم قرون وسطي بر نگردد ! براي تو اگر قرون وسطي بر گردد نهايت افتخار است امروز هم اگر در دنيا ابوعلي سينايي وجود داشته باشد مجسمه اش را مي ريزند ، اگر ابوريحان بيروني وجود داشته باشد پايش را مي بوسند آنها مي گويند قرون وسطي ما هم مي گوييم بله قرون وسطي آنها مي گويند قرون وسطي بر نگردد ، ما هم مي گوييم قرون وسطي بر نگردد آنها قرون وسطي دارند ، ولي ما اساسا قرون وسطي نداريم البته ما دوره انحطاط داريم ولي دوره انحطاط ما مقارن با قرون وسطاي آنها نيست .

براي ما قرون وسطاي آنها قرون جديد خودمان است يعني اين پنج شش قرن اخير ، نه آن دوره اي كه آنها قرون وسطي مي گويند دوره قرون وسطاي آنها دوره تمدن و فرهنگ ماست ، دوره افتخار ماست . از جمله مسائل كه [ از ترس بازگشت خدا و مذهب ] از آن فرار مي كنند مسئله خود است كه چون وقت گذشته است در چند كلمه خلاصه و مختصر مي كنم اين مسئله هم امروز روشن شده است آن بياني كه درباره " خود " عرض كرديم ، در قرآن است ، كلام يكي از علماي اسلامي نيست كه بگوييم شايد امروز از ديگران ياد گرفته است نه ، در قرآن است از هزار و چهارصد سال پيش امروز تازه به اين مسئله پي برده اند اگر بنا بشود بگوييم كسي از كسي گرفته ، بايد بگوييم اينها از قرآن گرفته اند ، قرآن هزار و چهارصد سال پيش كه نمي تواند از اينها گرفته باشد آن مسئله اين است كه انسان خود را گم مي كند ، خود را فراموش مي كند و غير خود را خود مي پندارد ، و اخلاق ، بازگشت انسان به باز يافتن خود اصيل و خود واقعي خودش است . راجع به اينكه خود واقعي انسان چيست قبلا مقداري عرض كردم .

سخن " سارتر " درباره " خود واقعي "

بعضي ادعا كرده اند كه خود واقعي انسان ، خود نداشتن و آزادي است انسان در اين جهان آزاد است بلكه عين آزادي است نه انسان يك موجود آزاد است بلكه موجودي است كه عين آزادي است و عجيب اين است كه به جاي اينكه از حريت و آزادي انسان نردباني بسازند براي اينكه خدايي در عالم هست ( اگر فقط طبيعت و ماده بود آزادي براي انسان معني نداشت و جز جبر ماده و طبيعت چيز ديگري نمي توانست در عالم باشد خود آزادي و اختيار انسان يكي از مصداقهاي من عرف نفسه عرف ربه است ) ، آقاي سارتر مي گويد : من به دليل اينكه انسان آزاد است مي گويم پس خدايي نبايد وجود داشته باشد چون اگر خدايي وجود داشته باشد انسان ديگر نمي تواند آزاد باشد چطور ؟ يك حرفي مي زند كه اصلا انسان تعجب مي كند كه واقعا اينها اين قدر بي خبر و نا آگاهند ؟ ! مي گويد : " اگر خدايي باشد معنايش اين است كه خدا يك ذهني دارد و قبلا طبيعت من را در ذهن خودش تصور كرده ، و اگر من در ذهن خدا تصور شده باشم ، نمي توانم آزاد باشم بلكه بايد مجبور باشم ، همان جور باشم كه در ذهن خدا بوده ام " آيا " ذهن " براي خدا اصلا معني دارد ؟ ! او خدا نيست ، او يك موجودي است مثل توي سارتر كه اسمش را گذاشته اي خدا .

رابطه آزادي انسان و وجود خدا

مسئله " قضا و قدر " مسئله اي است كه بيش از هزار سال است كه حل شده كه با آزادي بشر كوچكترين منافاتي ندارد ، بلكه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است كه مي توان دم از آزادي انسان زد انسان به دليل اينكه نفخه اي است الهي مي تواند از جبر طبيعت آزاد باشد والا اگر انسان همين اندام است و اراده انسان قهرا زاييده همين حركات اتمها و غيره است ، انسان جز " مجبور " چيز ديگري نمي تواند باشد " سارتر " مي گويد : انسان يك اراده آزاد است مي پرسيم : خود اراده از كجا پيدا شده ؟ اگر فكر و اراده انسان خاصيتهاي جبري طبيعت و ماده باشد ، ديگر آزادي يعني چه ؟ ! بگذار اين حرف را كسي بگويد كه براي انسان قدرتي مافوق طبيعت قائل است يعني انسان را مقهور طبيعت نمي داند ، قاهر بر طبيعت مي داند و طبيعت را اصل و روح را فرع نمي داند بلكه صحبت اصل و فرع نيست ، دو نيرو قائل است : طبيعت و ماوراء طبيعت در انسان و انسان به حكم آنكه شعله و فيضي است ماوراء طبيعي ، مي تواند بر طبيعت خودش مسلط باشد و تصميمش عين حركات اتمها نباشد ، چيز ديگري باشد ، مي تواند طبيعت را تغيير بدهد و بر طبيعت غلبه كند " انسان هيچ خودي ندارد غير از آزادي " يعني چه ؟ !

البته اينكه انسان هيچ سرشت و طبيعتي ندارد ، يك مقدار حرف درستي است ، و امشب قصد داشتم اين مطلب را با فلسفه اسلامي بيان كنم مطلبي را كه او تحت عنوان اصالت وجود گفته است ، علماي اسلام به نام اصالت وجود نمي شناسند ولي به نام ديگري بخشي از حرفهاي او را گفته اند كه انسان خودش وجود خود را مي سازد ، انسان خودش وجود خود را انتخاب مي كند يعني انسان مانند اشياء طبيعي نيست آنچه در طبيعت است همان چيزي است كه خلق شده است جز انسان كه همان چيزي است كه بخواهد باشد ولي اين معنايش اين نيست كه انسان فاقد سرشت و فطرت و طبيعت است ، بلكه به اين معني است كه سرشت انسان چنين سرشتي است نه اينكه انسان سرشت و خودي ندارد [ به عبارت ديگر ] خود انسان خودي است كه چنين اقتضايي دارد نه اينكه انسان چون خود ندارد چنين است . چون اين بحث را ديشب وعده دادم ، براي اينكه امشب به سكوت مطلق برگزار نكنم فقط دو قسمت را خيلي مختصر صحبت مي كنم .

انسان آن چيزي است كه بخواهد باشد

علماي ما درباب اينكه انسان آن چيزي است كه مي انديشد يا انسان آن چيزي است كه بخواهد باشد ، خيلي بهتر از آقاي سارتر بحث كرده اند در فلاسفه اسلامي صدرالمتالهين بهتر از همه بحث كرده و اين مطلب ريشه قرآني دارد كه هر موجودي خودش خودش است جز انسان كه در قيامت به صورتهاي مختلف محشور مي شود :

يوم ينفخ في الصور فتأتون افواجا ( 1 ) ، و فقط گروهي از مردم انسان محشور مي شوند ، گروههاي ديگر مردم به صورتهاي مختلف از حيوانات محشور مي شوند ، گروههاي ديگر مردم به صورتهاي مختلف از حيوانات محشور مي شوند انسان مجبور نيست كه انسان باشد بلكه مي تواند خودش را انسان بسازد ، و مي تواند خودش را تبديل به يك گرگ يا سگ يا خوك و يا خرس بكند تا چه ملكاتي را براي خودش كسب كرده باشد راجع به اينكه انسان همان است كه بينديشد ملا خيلي خوب مي گويد :




  • اي برادر تو همه انديشه اي
    گر بود انديشه ات گل ، گلشني
    ور بود خاري تو هيمه گلخني



  • ما بقي تو استخوان و ريشه اي
    ور بود خاري تو هيمه گلخني
    ور بود خاري تو هيمه گلخني



اگر از ملا بپرسيم آدم چيست ؟ مي گويد آن چيزي است كه مي انديشد اگر بپرسي من چيستم ؟ مي گويد تو بگو درباره چه مي انديشي تا بگويم چيستي اگر درباره حقيقت مي انديشي تو حقيقتي ، درباره خدا مي انديشي تو مثال خدا هستي ، درباره علي مي انديشي علي هستي ، درباره آن كاري مي انديشي كه كار يك سگ است تو سگ هستي . بگو چه

1. سوره نبأ ، آيه . 18

/ 108