هر كدام از اين نظريات همان طور كه ديديد قسمتي از حقيقت را دارد نه تمام حقيقت را تمام حقيقت اين است كه اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است انسان به همان ميزان كه خدا را نا آگاهانه پرستش مي كند ، نا آگاهانه هم يك سلسله دستورهاي الهي را پيروي مي كند وقتي كه شعور نا آگاهانه تبديل بشود به شعور آگاه ، كه پيغمبران براي همين آمده اند ( پيغمبران آمده اند براي اينكه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور نا آگاه و آن امر فطري را تبديل كنند به يك امر آگاهانه ) آن وقت ديگر تمام كارهاي او مي شود اخلاقي ، نه فقط همان يك عده كارهاي معين ، خوابيدن او هم مي شود يك كار اخلاقي ، غذا خوردن او هم مي شود يك كار اخلاقي . يعني وقتي برنامه زندگي ما بر اساس تكليف و رضاي حق تنظيم شد ، آن وقت خوردن ما ، خوابيدن ما ، راه رفتن ما ، حرف زدن ما و خلاصه زندگي و مردن ما يكپارچه مي شود اخلاق ، يعني يكپارچه مي شود كارهاي مقدس : ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين ( 1 ) . همه چيز مي شود لله ، و همه چيز مي شود اخلاق . درباب اخلاق يك سلسله نظريات ديگر هم هست و اول قصد داشتم آنها را هم ذكر بكنم بعد بپردازم به نظريه پرستش ، ولي ديدم اينها بحث ما را از محور خودش خارج مي كند ، چون آن نظريات در واقع مي خواهند شريفترين شرافتها را از انسان بگيرند و اصلا مي خواهند معتقد نباشند كه واقعا يك سلسله كارهاي اخلاقي و شرافتمندانه اي هم در عالم وجود دارد و انسانهايي بدون آنكه بخواهند منافع مادي داشته باشند آن كارها را به خاطر خصلت شرافت و قداستشان انجام مي دهند در واقع منكر اخلاق به اين معني هستند . [ لذا ] آن نظريات را بعد انتقاد مي كنيم .مثلا نظريه برتراند راسل كه اخلاق را از مقوله هوشياري مي داند ، يا اخلاق ماركسيستي و يا اخلاق اگزيستانسياليستي را ان شاء الله خواهيم گفت ولي اينها اخلاق را از اوج خودش پايين آورده اند ، در حالي كه براي انسان شرافتي قائل هستند و به انسانيت اعتقاد دارند .1. سوره انعام ، آيه 162 [ ترجمه : همانا نماز و طاعت و كليه اعمال من و حيات و ممات من همه براي خداست كه پروردگار جهانهاست ] .