آموزشهاي نفس انسان در خداشناسي - فلسفه اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آموزشهاي نفس انسان در خداشناسي

آن درسها و آموزشهاي خاص چيست ؟ اين آموزشها خيلي زياد است من به آن آموزشهاي عرفاني كه يك نفس سالك پس از مراقبه هاي خيلي زياد كه گوش قلب و چشم دلش باز مي شود و با درون خودش عالم
ماوراء را مشاهد مي كند لااقل به مقام مريم دختر عمران مي رسد كه در حال عبادت ، فرشتگان با او صحبت مي كنند ، يا زكريا مي شود ، و غير اينها چه از انبياء و چه از غير انبياء ، به آن آموزشها كار ندارم چون اينها مربوط به افرادي است كه لااقل مقداري سير و سلوك و مراقبه كرده اند و پرده ها را عقب زده اند اينها را اگر بگوييم مي گوئيد ما كه اينجور نيستيم ، آنها يك عده خاص اند نه ، مسائلي را مي گوييم كه در همه افراد هست .

عالم طبيعت يك جريان مداوم و يك واحد حركت است

از جمله ، اين مسئله است كه علم ، روز به روز اين مطلب را بيشتر ثابت كرده كه عالم طبيعت يك جريان مداوم است ، يعني هيچ چيزي در عالم در دو لحظه به يك حال نيست ممكن است بگوييد اين سفسطه است ، ما ديشب آمديم اين مسجد را ديديم ، عين همين حال بود كه امشب داريم مي بينيم چه تغييري كرده ؟ جواب خيلي واضح است اگر همه تغييرات ، تغييرات محسوس مي بود مطلب حل شده بود ، ولي حواس ما از تغييرات عالم ، در يك حد معين درك مي كند چشم يا گوش و يا لامسه ما فقط ميان دو حد را مي تواند درك بكند ، پايينتر باشد نمي تواند ، بالاتر هم باشد نمي تواند مثلا اگر كسي به ما بگويد الان يك آوازهايي در اين فضا وجود دارد ، آيا ما قبول مي كنيم ؟ مي گوييم اين حرفها چيست ؟ ! تو خلاف بديهي مي گويي ، من هم گوش دارم ، هيچ صدايي نمي شنوم نه ، گوش ما انسانها در ميان امواجي كه در فضا پخش مي شود ، امواج معيني را درك مي كند ظاهرا مي گويند اگر تعداد نوسان يك موج از شانزده هزار در ثانيه كمتر باشد گوش ما آن را درك نمي كند ( مثل راديوي گيرنده اي كه آن موج را نمي گيرد آن موج وجود دارد ولي ما درك نمي كنيم ، يك حيوان ديگر ممكن است بشنود ) و اگر از سي و دو هزار بالاتر برود ، ممكن است صدايي باشد كر كننده ، اما ما اصلا نمي شنويم و در كمال راحتي مثلا مطالعه مي كنيم ، ولي يك حيوان آن صدا را مي شنود مي گويند موش ، امواج صوتي با نوسان تا چهار صد هزار در ثانيه را مي شنود همچنين چشم ما حركت را در عالم در يك حد معين درك مي كند همين حركتهاي مكاني خيلي ساده را در نظر مي گيريم چشم انسان حركت اجسام را تا يك سرعت معين فرضا يك دهم ميليمتر در ثانيه درك مي كند ولي اگر حركت از اين كندتر باشد ، حركت است ولي چشم انسان درك نمي كند مثلا حركت ثانيه شمار ساعت را چشم انسان درك مي كند حركت دقيقه شمار را هم كه در هر ساعت يك دور مي چرخد ، اگر انسان خيلي دقيق بشود شايد بعضي چشمها بتوانند درك كنند ، در صورتي كه آن هم دائما حركت مي كند ولي خار ساعت شمار ، شما يك ساعت هم به آن نگاه كنيد ، يك ذره احساس نمي كنيد كه حركت مي كند ولي اين قدر مي دانيد كه يك ساعت پيش روي عدد مثلا هفت بود و حالا روي عدد هشت است تدريجا حركت كرده است از نظر چشم شما ساكن است يعني چشم شما حركت آن را نمي بيند ، ولي عقل شما مي گويد اين حركت مي كند به دليل اينكه يك ساعت پيش روي عدد هفت بود و اكنون روي عدد هشت است ، و مي دانيد كه اين جور نيست كه چشم شما را غافل كرده و يكدفعه پريده روي عدد هشت .

عالم در يك جريان دائم است . آنكه حركت جوهريه راثابت كرده و آنها كه حركتهاي ديگر راثابت نموده اند ، ثابت كرده اند كه چيزهايي كه ما و شما آنها را به صورت اشياء ساكن مي بينيم ، عينا مثل آب رودخانه است كه به سرعت در حركت مي باشد ولي ما كه از دور نگاه مي كنيم ، خيال مي كنيم ايستاده است . معناي اينكه يك شي در حركت است اين است كه هر مقدار از آن شي در يك لحظه از زمان هست ، در لحظه بعد نيست . اجزاء حركت از يكديگر مخفي هستند ولي در عين حال همين حركتهاي عالم با يك نظام مشخص است .

آيا " من " عوض مي شود ؟

مي آييم سراغ بدن خودمان . بدن ما هم يك جريان دائم است ، از سلولها گرفته تا اتمها و آن ذراتي كه اتم را تشكيل مي دهد بعضي از سلولهاي بدن دائما مي ميرند و به جاي آنها سلولهاي نو مي آيد آنهايي هم كه نمي ميرند بدنشان دائما در حال عوض شدن است يعني به نظر دقيق ، حتي بدن يك ساعت پيش با بدن حالا فرق دارد قدما مي گفتند بدن ، هفت سال يك بار عوض مي شود ولي با نظر دقيق ، حتي بدن يك ساعت پيش عين بدن اين ساعت نيست ، تا چه رسد به بدن يك سال پيش در يك آدم مثلا هشتاد ساله ، بدن هشتاد سال پيش تا حال ، به يك معني آنا فانا عوض شده ، و اگر خيلي مصالحه بكنيم ، بايد بگوييم چندين بار عوض شده است ولي " من " چطور ؟ آيا " من " عوض شده است ؟ اگر سن من پنجاه سال باشد آيا من امروز همان من پنجاه سال پيش است واقعا و حقيقتا ؟ يا اينكه من خيال مي كنم من آن " من " هستم ، آن " من " رفته و يك " من " ديگر آمده ؟ پاسخ اين است : بدن كه طبيعت است دائما در حال عوض شدن است ولي " من " تكامل و افزوني پيدا مي كند اما عوض نمي شود و من ديگري به جاي او نمي آيد .

داستان بهمنيار و ابن سينا

اين قضيه معروف است و در كتابهاي خودمان نوشته اند : بوعلي سينا شاگرد مبرزي دارد به نام بهمنيار آذربايجاني كه آذربايجاني هم هست او ابتدا زردشتي بود ( از خاندانهاي زردشتي بوده ) ولي اواخر مسلمان شد مي گويند بوعلي اين شاگرد را كشف كرد : روزي بوعلي در دكان نانوايي بود بهمنيار كه بچه كوچكي بود آمد به نانوا گفت كمي آتش احتياج داريم براي آتشگيره يك ذره آتش بده مي خواهم ببرم خانه مان نانوا گفت آتش را كه اينجور نمي شود برد ، برو ظرفي بياور فورا اين بچه مشتش را پر از خاكستر كرد و گفت آتش را اينجا بگذار بوعلي كشف كرد كه اين ، بچه با هوشي است رفت سراغ پدر و مادرش ، گفت حيف است كه اين بچه از بين برود ، او را در اختيار من قرار بدهيد ، در آينده مرد فاضلي خواهد شد .

بهمنيار ، شاگردي است كه بسياري از افكار بوعلي را او عرضه كرده است خودش هم كتابي نوشته است به نام " التحصيل " كه اين كتاب را شايد اولين بار من چاپ كردم ( در ايران كه اول بار ما چاپ كرديم ) و كتاب بزرگي هم هست او مباحثه اي دارد با استادش بوعلي بهمنيار معتقد بود كه همه چيز عوض مي شود ، نه تنها بدن انسان ، بلكه روان انسان هم عوض مي شود . همين طور كه بدن در يك لحظه غير از بدن لحظه بعد است ، من اين لحظه هم غير از من لحظه بعد است روزي با استادش بوعلي درباره همين مسئله مباحثه مي كرد بوعلي مي گفت اين جور نيست بدن عوض مي شود ولي " من " عوض نمي شود ، " خود " ثابت است او پا فشاري داشت يك دفعه كه سؤال كرد ، بوعلي سكوت كرد و جواب نداد گفت چرا جواب نمي دهي ؟ گفت : آن بوعلي كه تو در آن لحظه از او سؤال كردي كه در لحظه بعد نيست آن سؤال كننده لحظه قبل هم در لحظه بعد نيست تو در هر لحظه كه سؤال مي كني ، يك آدم هستي و با يك مخاطب حرف مي زني ، در لحظه بعد تو آدم ديگري هستي و او نيز اصلا وجود ندارد پس نه تو در لحظه بعد هستي كه جواب بگيري ، و نه من در لحظه بعد هستم كه جواب بدهم . در همين جا بهمنيار ديگر سكوت كرد .

شناخت " خود " به عنوان يك حقيقت ثابت ، مقدمه شناخت خدا

اگر انسان من واقعي خودش را بشناسد به صورت يك شخص و يك وحدت واقعي ( نه اين حرف مهملي كه مي گويند : " من " يعني يك سلسله تصوراتي كه پشت سر يكديگر هستند من خيال مي كنم كه يك چيز هستم ، من ميليونها چيز هستم اصلا من اين ساعت غير از من آن ساعت است " من " يعني يك مجموعه تصورات پشت سر همديگر مثل يك گلوله نخ كه هي آن را باز كنند ، كه غير از گلوله نخ چيزي نيست انسان يعني اين مجموعه تصورات كسي كه چنين سخني مي گويد " خود " ش را نشناخته ) اگر انسان " خود " ش را بشناسد آن را به صورت يك حقيقت ثابت در اين طبيعت سيال مي بيند ، و بعد مي بيند عالم هم كه يك جريان دائم است ، يك حقيقت هست كه وحدت آن را حفظ كرده خورشيد ، ماه ، ستارگان و زمين ، اگر به طبيعت خود اينها نگاه كنيم ، دائما در حال عوض شدن هستند ، ولي يك حقيقت هست كه آن حقيقت است كه حافظ عالم است همين طور كه اين " من " حافظ بدن است و بدن وحدت خودش را به خاطر او حفظ كرده ، و شخصيت بدن به شخصيت واقعي روح و روان انسان است ، شخصيت عالم هم به شخصيت آن حقيقت ماوراء الطبيعي تغير ناپذير است . ملاي رومي مي گويد :




  • خلق را چون آب دان صاف و زلال
    گشت مبدل آب اين جو چند بار
    عكس ماه و عكس اختر بر قرار



  • و اندر آن تابان صفات ذوالجلال
    عكس ماه و عكس اختر بر قرار
    عكس ماه و عكس اختر بر قرار



وجود گرايشهاي معنوي در انسان آيتي براي شناخت خدا

جهت ديگري كه به موجب آن نفس انسان آيت است براي خداشناسي ، مسئله گرايشهاي معنوي انسان است . من عرف نفسه عرف ربه .

سخن بسيار عالي ويليام جيمز را قبلا برايتان نقل كردم البته حرفي است كه ديگران هم گفته اند ولي او با عبارتي بسيار زيبا گفته است او يك روانشناس تجربي و كسي است كه روانشناسي را مخصوصا روانشناسي ديني را وارد مرحله تجربي و آزمايشي كرد اين مرد حدود چهل سال روي تجليات رواني مذهبي روانها آزمايش كرده ، يعني روانها را از نظر مذهبي مورد معاينه و مطالعه قرار داده آن هم نه به سبك استدلالي و قياسي ، بلكه به سبك تجربي و آزمايشي نتيجه اي كه اين روانشناس بزرگ جهان از حدود چهل سال آزمايش در روان انسان از نظر گرايشهاي معنوي گرفته ، اين است كه مي گويد : در وجود انسان همچنان كه يك سلسله گرايشها به طبيعت و ماده وجود دارد و اينها انسان را با طبيعت پيوند مي زنند و ملاك پيوند و ارتباط انسان با طبيعت اند ، يك سلسله گرايشهاي ديگر وجود دارد كه با حسابهاي مادي جور در نمي آيد بلكه ضد حسابهاي مربوط به پيوند انسان با طبيعت است ، زيرا پيوند انسان با طبيعت براي اين است كه انسان از طبيعت و خارج وجود خودش بهره كشي بكند و نفع ببرد ، ولي اين گرايشها با اين حرفها جور در نمي آيد انسان يك سلسله خواستها در اين عالم دارد كه با جنبه طبيعي و مادي وجود او جور در نمي آيد و مي گويد : اينها دليل است بر اينكه عالمي ديگر وجود دارد و اين احساسها ما را با عالم ديگر پيوند مي دهد الهامهاي معنوي و خدايي ، خدا جويي ها ، نيكي جويي ها ، خير جويي ها و معنويت جويي ها هميشه در بشر وجود داشته و دارد و قابل مبارزه و جايگزيني نيست در نظر دارم ان شاء الله فردا شب كه شب آخر اين جلسه هم هست ، درباره " خلاهاي معنوي و اخلاقي در عصر حاضر " براي شما بحثي بكنم كه آن مقدار خلا معنوي و اخلاقي كه اين موجهاي ماترياليستي دنيا به وجود آورده اند و اين مبارزه اي كه با فطرت بشر شده است ، امروز چه مشكله اي براي بشر به وجود آورده ؟ پس يك راه ديگر براي اينكه من عرف نفسه عرف ربه همين گرايشها ، تمايلات و وابستگيهاي معنوي انسان است .

تعصب نسبت به ماترياليسم

اين موج ماترياليسم كه در دنيا پيدا شد و به دنبال خود نكبتها براي بشر به وجود آورد ، در دنيا غرب بيشتر عكس العمل بسيار شديدي است در مقابل نادانيها ، خشونتها و كج رفتاريهاي كليسا ، و ما الان داريم جريمه هاي كليسا را مي پردازيم در كتاب " علل گرايش به ماديگري " تا اندازه اي اين موضوع تشريح شده است جهالتها و نادانيهاي كليسا ، تفسيرهاي غلط كليسا و از خدا ، قيامت و روح ، خشونتها و اختناقهاي كليسا ، تفتيش عقايدهاي كليسا ، آن روش ضد آزادي و دموكراسي كليسا ، دنيا را برد به اين حال كه من يا بايد علم را بپذيرم يا خدا را ( چون كليسا ميان علم و خدا تضاد بر قرار كرده ) يا بايد خدا را بپذيريم يا يك زندگي خوب و مرفه را ، يا بايد خدا را بپذيرم يا آزادي را ، يا بايد خدا را بپذيرم يا دموكراسي را بديهي است وقتي خدا را در يك طرف قرار بدهند و صد نيازي فطري ديگر بشر را در طرف ديگر ، البته ممكن است عده اي طرف خدا را بگيرند ، ولي قهرا اكثريت مردم طرف ديگر را خواهند گرفت به هر حال اين موج شديد ماترياليسم به علل مختلف دنياي غرب را فرار گرفت و از دنياي غرب هم كم و بيش به دنياي شرق سرازير شده است ، و شرقيها فكر نمي كنند كه شرائطي كه غربيها داشتند غير از شرائطي است كه ما داريم كم كم تعصبي به نفع ماترياليسم به وجود آمد نظير تعصبي كه كليسا نسبت به مذهب داشت يعني همان طور كه كليسا به هر زوري كه بود مي خواست بدون منطق و دليل ، مذهب را توجيه بكند ، اينها هم به هر زوري كه هست مي خواهند ماترياليسم را توجيه كنند مي ترسند مبادا ماترياليسم از دستشان گرفته بشود و برگردند به قول خودشان به قرون وسطي مي گويند : اگر ماترياليسم از دست ما گرفته بشود ، يعني ما بايد برگرديم به قرون وسطي اين است كه اينهمه راهي كه از طبيعت و از نفس انسان به سوي خدا براي بشر باز است ، كوشش مي كنند به زور هم شده با توجيه و تأويل بگويند اين راهها قابل اعتماد نيست . از جمله همين راه گرايشهاي معنوي است .

سخن موريس مترلينگ

حالا من دو مثال براي شما ذكر مي كنم : " موريس مترلينگ " كتابهاي زيادي دارد كتابي راجع به زنبور عسل ، و يك كتاب راجع به موريانه نوشته ، و شايد همه كتابهايش در ايران ترجمه شده ، چون نويسنده زبر دستي بوده او در ايران ما به عنوان يك فيلسوف بزرگ به اصطلاح قالب زده شده و معرفي گرديده ، ولي به هر صورت مردي دانشمند و نويسنده بسيار مقتدري بوده است در دنياي اروپا ادبيات و فلسفه با يكديگر آميخته شده از آنجا كه آميختن ادب و فلسفه ، ادبيات را كه بيشتر بر اساس ذوقيات و تخيلات است يعني بيشتر به ذوق انسان ارتباط دارد تا به فكر ، غني مي كند و فلسفه را فقير ، اين آميختن ، ادب اروپايي را غني كرده است و فلسفه اروپايي را فقير اين مرد آنچه هست اين است كه يك نويسنده مقتدر است من هميشه گفته ام كه محمد مسعود ايراني ما اگر در اروپا مي بود ، حتما به نام يك فيلسوف معروف مي شد چون او براي خودش نويسنده اي بود كه مانند " مترلينگ " مي توانست به همديگر ببافد ولي در ايران ما هيچوقت اينها را به عنوان فيلسوف نمي شناسند و نمي توانند هم بشناسند . زندگي زنبور عسل يك زندگي اعجاب آور و غير قابل توجيه از نظر مادي است ، كه اين حيوان اين آگاهيهاي عجيب را چگونه دارد ؟ هيچ نشده كه اين مطلب توجيه بشود .

قرآن هم صريحا مي گويد : و اوحي ربك الي النحل ( 1 ) پروردگار تو به زنبور عسل وحي كرده ، يعني اين ، نوعي الهام ماورايي است در درون اين حيوان قرآن ، هم درباره زنبور عسل و هم درباره مورچه حرفهاي شگفتي گفته است و اين دو حشره امروز شناخته شده اند و فوق العاده عجيب شناخته شده اند درباره مورچه از اين هم بالاتر گفته است كه وقتي سليمان به وادي مورچگان رسيد [ مورچه اي چنان گفت ] و مي رساند كه اساسا مورچه داراي فهم و دركي بالاتر از زنبور عسل است و حتي ميان مورچگان تبادل سخن و مكالمه و اعلام و اخبار هست و امروز تازه پنجاه سال است كه علم اين مطلب را كشف كرده حتي اذا اتوا علي واد النمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ( 2 ) . سليمان با جنودش دارند حركت مي كنند . اين مورچه حس مي كند ، فرمان مي دهد به مورچگان كه اي مورچگان ! در لانه هاي خودتان پنهان بشويد كه سليمان و كسانش شعورشان نمي رسد ، شما را پايمال مي كنند ولي سليمان كه خداي متعال به او منطق الطير و منطق غير طير داده بود ، اين را درك مي كند و با آن مورچه مكالمه مي كند علم امروز ثابت كرده كه مورچه ها با شاخكهاي خودشان موجهايي مي فرستند و تحويل مي گيرند و [ از اين طريق ] ما في الضمير خودشان را به يكديگر حالي مي كنند قرآن اين مطلب را با توجه به اينكه اين حيوان هيچ مكتبي نديده و [ درسي ] نخوانده [ بيان مي كند ] . هزاران تحقيق شده ، در ميان آنها تعليم و تعلم نيست و مثلا مهندسين از زنبوران عسل يك دانشكده فني تأسيس

1. سوره نحل ، آيه . 68

2. سوره نمل ، آيه . 18

/ 108